.:: نهج البلاغه ::.

نهج البلاغه ،گوهر بی نظیر دریای معنویت است که تحصیل و بره مندی از این گوهر موجب سعادت دنیا و آخرت می شود. ( به پایگاه تخصصی نهج البلاغه .......)
.:: نهج البلاغه ::.

جاذبه و بلنداى کلام امام على علیه‏السلام چون قرآن، دل آدمى را روشنى بخشیده و اندیشه را جهت داده و روح را فرح مى‏ نماید .( به عقیده حاج میرزا على آقا شیرازى) نهج‏ البلاغه پرتوى پرفروغ از قرآن و ترجمان آن است و تراوش روحى ملکوتى است که به حق عبدالله بود و اثرى است مفید و سازنده براى بیدار نمودن خفتگان در بستر غفلت دارویى است‏براى شفاى آنان که به بیماریهاى دل وامراض روان مبتلایند و مرهمى است‏براى افرادى که از دردهاى فردى و اجتماعى در تب و تاب هستند و... .


به این سایت رأی بدهید

۱۳۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

نامه 66-به عبدالله بن عباس

به عبدالله پسر عباس و این نامه از این پیش با روایتی دیگر گذشت اما بعد، گاه آدمی به چیزی شاد می شود که از او نخواهد برید، و به چیزی اندوهناک می شود که بدان نخواهد رسید. پس مبادا نیکوترین چیز که از دنیای خود برخورداری، رسیدن به لذتی بود یا بکار بردن خشمی که در سینه داری. بلکه باید باطلی را بمیرانی یا حقی را زنده گردانی، و باید که شادمانی ات به چیزی باشد که از پیش فرستاده ای و دریغت بر آنچه به جای می گذاری، و هم خود را بدانچه پس از مردن تو

نامه 61-به کمیل بن زیاد

به کمیل، پسر زیاد نخعی هنگامی که از جانب او عامل هیت بود. امام بر او خرده می گیرد که چرا سپاهیان دشمن را که از حوزه ماموریت او گذشته و برای غارت مسلمانان رفته اند واگذارده و از سرزمین خود نرانده است اما بعد، واگذاردن آدمی آنچه را به عهده دارد و عهده دار شدن وی کاری را که دیگری باید گزارد، ناتوانیی است آشکار و اندیشه ای تباه و نابکار. دلیری تو در غارت مردم قرقیسیا و رها کردن مرزهایی که تو را بر آن گمارده ایم، و کسی در آنجا نیست که آن را بپاید، و سپاه دشمن را از آن دور نماید، رایی خطاست و اندیشه ای نارسا. توپلی شده ای تا از دشمنانت هر که خواهد از آن بگذرد و بر دوستانت غارت برد. نه قدرتی داری که با تو بستیزند، نه از تو ترسند و از پیشت گریزند. نه مرزی را توانی بست، نه شوکت دشمن را توانی شکست. نه نیاز مردم شهر را برآوردن توانی، و

نامه 56-به شریح بن هانی

و از وصیت آن حضرت است به شریح پسر هانی چون او را امیر دسته مقدم لشکر خود به شام قرار داد در هر بام و شام از خدا بترس، و از فریب دنیا بر خود بیم دار، و هیچ گاه دنیا را امین مشمار، و بدان که اگر خود را باز نداری، از بسیار آنچه دوست می داری به خاطر آنچه ناخوش و زشت می شماری هوسها تو را بدین سو و آن سو کشاند و زیانهای بسیار به تو رساند پس نفست را باز دار و در پی هوس رفتنش مگذار و چون خشمت سرکشد خردش ساز و

ترجمه نامه های 51 - 55 نهج البلاغه ( شهیدی )

نامه 051-به ماموران مالیات

به عاملان او که مامور گرفتن خراج بودند از بنده خدا، علی امیرمومنان، به خراج ستانان! اما بعد، آن که نپرهیزد از آنچه روی بدان خواهد نهاد چیزی را که نگهبان وی بود پیشاپیش نفرستاد، و بدانید آنچه به عهده شماست اندک مقدار است و ثواب آن بسیار، و اگر خدا برای ستم و بیداد که از آن نهی فرمود کیفری که از آن ترسند نمی نهاد، ثوابی که در پرهیز از آن است جای عذری برای نخواستن آن نمی گذارد. پس داد مردم را از خود بدهید و در برآوردن حاجتهای آنان شکیبایی ورزید، که شما رعیت را گنجورانید و امت را وکیلان و امامان را سفیران. حاجت کسی را روانا کرده مگذارید، و او را از آنچه مطلوب اوست باز مدارید و برای گرفتن خراج، پوشش زمستانی و تابستانی رعیت را مفروشید و چارپایی که بدان کارکنند و بنده ای را که در اختیار دارند. و برای درهمی کسی را تازیانه مزنید و دست به مال کسی مبرید، نمازگزار باشد یا پیمان مسلمانان را عهده دار، جز آنکه اسبی یا جنگ افزاری را بینید که در جنگ با مسلمانان به کار می رود، که مسلمان را روانیست اسب و

نامه 46-به یکی از فرماندهان خود

به یکی از والیان خود امابعد، تواز آنانی که در یاری دین پشتیبانی شان را خواهانم، و یاد خودستایی گنهکار را به آنان می خوابانم، و رخنه مرزی را که بیمی از آن است بدانها بستن توانم. پس در آنچه تو را مهم می نماید از خدا یاری جوی، و درشتی را به اندک نرمی بیامیز، و آنجاکه مهربانی باید راه مهربانی پوی، و جایی که جزدرشتی به کار نیاید درشتی پیش گیر، و برابر رعیت فروتن باش، و آنان را با گشاده رویی و نرمخویی بپذیر، و با همگان یکسان رفتار کن، گاهی که گوشه چشم به آنان افکنی یا خیره شان نگاه کنی، یا یکی را به اشارت خوانی، یا به یکی تحیتی رسانی، تا بزرگان در تو طمع ستم بر

نامه 0-به یکی از کارگزارانش

به یکی از عاملان خود من تو را در امانت شریک خود داشتم، و از هر کس به خویش نزدیکتر پنداشتم، و هیچ یک از خاندانم برای یاری و مددکاری ام چون تو مورد اعتماد نبود، و امانتدار من نمی نمود. پس چون دیدی روزگار پسر عمویت را بیازرد، و دشمن بر او دست برد، و امانت مسلمانان تباه گردید، و این امت بی تدبیر و بی پناه، با پسرعمویت نرد مخالفت باختی و با آنان که از او به یکسو شدند به راه جدایی تاختی، و با کسانی که دست از یاری اش برداشتند دمساز گشتی، و با خیانتکاران هم آواز. پس نه پسرعمویت را یار بودی، و نه امانت را کارساز. گویی کوششت برای خدا نبود، یا حکم پروردگار تو را روشن نمی نمود، و یا می خواستی با این امت در دنیایشان حیله بازی، و در بهره گیری از غنیمت آنان دستخوش فریبشان سازی. چون مجال بیشتر در خیانت به امت به دستت افتاد، شتابان حمله نمودی و تند برجستی و آنچه توانستی از مالی که برای بیوه زنان و یتیمان نهاده بودند بربودی. چنانکه گرگ تیزتک برآید و بز زخم خورده و از کارافتاده را برباید. پس با خاطری آسوده، آن مال ربوده را به حجاز روانه داشتی و خود را درگرفتن آن بزهکار نپنداشتی. وای بر تو گویی با خود چنین نهادی که مرده ریگی از پدر و مادر خویش نزدکسانت فرستادی. پناه بر خدا آیا به رستاخیز ایمان نداری، و از حساب و پرسش بیم نمی آری؟ ای که نزد ما در شمار خردمندان بودی! چگونه نوشیدن و

نامه 36-به عقیل

به عقیل پسر ابوطالب درباره سپاهی که آن را به سر وقت بعضی از دشمنان فرستاد، نامه ای است که عقیل بدو نوشته بود. لشکری انبوه از مسلمانان را به سوی او گسیل داشتم. چون این خبر بدو رسید، گریزان دامن درچید و پشیمان بازگردید. سپاه من در راه بدو رسیدند و نزدیک پنهان شدن آفتاب لختی با یکدیگر جنگیدند. پس دیر نکشید که اندوهناک رهایی یافت، و از آن پس که در تنگنا فتاده و جز رمقی از او نمانده بود با دشواری روی بتافت. قریش را بگذار تا در گمراهی بتازند، و در جدایی خواهی این سو و آن سو دوند و در سرگردانی با سرکشی بسازند. که آنان در جنگ با من فراهم گردیدند، چنانکه پیش از من با رسول خدا (ص) جنگیدند. قریش کیفر این کار زشت را از خدا ببیند که رشته پیوند مرا پاره نمود و حکومتی را که از آن فرزند مادرم بود از من ربود، و رای مرا درباره پیکار پرسیدی، من چنان می بینم که باید با آنان که پیمان را شکستند و

نامه 31-به حضرت مجتبی

و از سفارش اوست به حسن بن علی علیهماالسلام که آن را هنگام بازگشت از صفین، در حاضرین نوشته است از پدری که در آستانه فناست. چیرگی زمان را پذیراست، زندگی را پشت سر نهاده، به گردش روزگار گردن داده، نکوهنده این جهان است. و آرمنده سرای مردگان، و فردا کوچنده از آن. به فرزندی که آرزومند چیزی است که به دست نیاید، رونده راهی است که به جهان نیستی درآید. فرزندی که بیماریها را نشانه است و در گرو گذشت زمانه. تیر مصیبتها بدو پران است، و خود دنیا را بنده گوش به فرمان. سوداگر فریب است و فنا را وامدار، و بندی مردن و هم سوگند اندوه های- جان آزار-، و غمها را همنشین است و آسیبها را نشان، و به خاک افکنده شهوتهاست، و جانشین مردگان.

اما بعد، آنچه آشکار از پشت کردن دنیا بر خود دیدم و از سرکشی روزگار و روی آوردن آخرت بر خویش سنجیدم، مرا از یاد جز خویش باز می دارد، و به نگریستنم بدانچه پشت سر دارم نمی گذارد جز که من هر چند مردمان را غمخوارم، بیشتر غم خود را دارم.- این غمخواری- رای مرا بازگردانید و از پیروی خواهش نفسم بپیچانید، و حقیقت کار را برایم آشکار نمود، و مرا به کاری راست واداشت که بازیچه ای در آن نبود، و با حقیقتی - روبرو ساخت- که دروغی آن را نیالود. و تو را دیدم که پاره ای از منی، بلکه دانستم که

نامه 26-به یکی از ماموران زکات

به یکی از مامورانش، هنگامی که او را برای گرفتن زکات فرستاد او را می فرمایم که از خدا بترسد در کارهای نهانش و کرده های پنهانش، آنجا که جز خدا کسی نگرنده نیست و جز او راه برنده، و او را می فرمایم تا آشکارا طاعت خدا را نگزارد و در نهان خلاف آن را آرد، و آن کس که نهان و آشکار و کردار و گفتار او دوگونه نبود، امانت را گزارده و عبادت را خالص به جای آورده. و او را می فرمایم که- زیردستان خود را- نرنجاند و دروغگوشان نداند، و به خاطر امیر بودن روی از ایشان برنگرداند، که آنان در دین برادرانند- و یار- و در به دست آوردن حقوق- مسلمانان- مددکار. و تو را در این زکات بهری معین است و حقی معلوم و روشن و شریکانی داری درویش و ناتوان و پریش. ما حق تو را به تمام می پردازیم، پس باید حقوق آنان را تمام به آنان برسانی وگرنه روز رستاخیز دارای بیشترین خصمانی، و بدا به حال آن کس نزد خدا که خصمان او مستمند باشند و

نامه 21-باز هم به زیاد بن ابیه

بدو نیز میانه رو باش، و از زیاده روی دست بدار! و امروز، فردا را به خاطر آر و از مال نگاه دار چندان که تو را کارساز است، و زیادت را پیشاپیش فرست برای روزی که تو را بدان نیاز است. امید داری خدایت پاداش فروتنان دهد، و تو نزد او در گردن فرازان به شماری، و طمع بسته ای که ثواب صدقه دهندگان یابی، حالی که در نعمت غلتانی و آن را از بیچاره و بیوه زن دریغ می داری! آدمی پاداش یابد بدانچه کرده است و

نامه 16-به یارانش وقت جنگ

و هنگام آغاز نبرد به یاران خود می فرمود دشوار مشمارید گریزی را که پس آن بازگشتن بود یا پس نشستنی که در پی آن روی آوردن. حق شمشیرها را بگذارید و پهلوهای- دشمن- را به خاک درآرید، و بکوشید تا نیزه را هر چه کارگرتر فرو برید و ضربت را هر چه سختتر و دم فرو بندید که دم فرو بستن بد دلی را بیشتر دور کند. به خدایی که دانه را کفیده و جاندار را آفریده، اسلام را نپذیرفتند بلکه از بیم تسلیم شدند و کفر را نهفتند. چون یارانی بیابند کفر آشکار کنند - و

نامه 11-به گروهی از سپاهیان

به لشکری که آنان را به سروقت دشمن فرستاد چون به سروقت دشمن رفتید یا دشمن بر سر شما آمد، لشکرگاهتان را بر فراز بلندیها، یا دامنه کوهها، یا بین رودخانه ها قرار دهید تا شما را پناه و دشمن را مانعی بر سر راه بود، و جنگتان از یک سو یا دو سو آغاز شود، و در ستیغ کوهها و فراز پشته ها، دیده بانها بگمارید، مبادا دشمن از جایی آید که می ترسید یا جایی که از آن بیم ندارید، و بدانید که پیشروان لشکر، دیده های آنانند و دیده های پیشروان جاسوسانند. مبادا پراکنده شوید! و چون فرود می آیید، با هم فرود آیید، و چون کوچ کردید، با هم کوچ کنید، و چون شب شما را فراگرفت، نیزه ها را گرداگرد خود برپا دارید و مخوابید جز اندک، ی

ترجمه نامه های 6 - 10 نهج البلاغه ( شهیدی )

نامه 6-به معاویه

به معاویه مردمی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، هم بدانسان بیعت مرا پذیرفتند. پس کسی که حاضر است نتواند دیگری را خلیفه گیرد، و آن که غایب است نتواند کرده حاضران را نپذیرد. شورا از آن مهاجران است و انصار، پس اگر گرد مردی فراهم گردیدند و او را امام خود نامیدند، خشنودی خدا را خریدند. اگر کسی کار آنان را عیب گذارد یا بدعتی پدید آرد او را به جمعی که از آن برون شده بازگردانند، و اگر سر باز زد، با وی پیکار رانند که- راهی دیگر را پذیرفته- و جز به راه مسلمانان رفته، و خدا در گردن او درآرد آن را که بر خود لازم دارد. معاویه! به جانم سوگند، اگر به دیده خرد بنگری و هوا را از سر به در برای، بینی که من از دیگر مردمان از خون عثمان بیزارتر بودم، و می دانی که از آن گوشه گیری نمودم، جز آنکه مرا متهم گردانی و

ترجمه نامه های 1 - 5 نهج البلاغه ( شهیدی )

نامه 1-به مردم کوفه

به مردم کوفه، هنگامی که از مدینه به بصره می رفت از بنده خدا، علی امیرمومنان، به مردم کوفه که در میان انصار پایه ای ارجمند دارند، و در عرب مقامی بلند! من شما را از کار عثمان آگاه می کنم، چنانکه شنیدن آن همچون دیدن بود: مردم بر عثمان خرده گرفتند. من یکی از مهاجران بودم بیشتر خشنودی وی را می خواستم و کمتر سرزنشش می نمودم، و طلحه و زبیر آسانترین کارشان آن بود که بر او بتازند، و برنجانندش و ناتوانش سازند. عایشه نیز سر بر آورد و خشمی را که از او داشت، آشکار کرد و مردمی فرصت یافتند و کار او را ساختند. پس مردم با من بیعت کردند، نه نادلخواه و نه از روی اجبار بلکه فرمانبردار و به اختیار. و بدانید که مدینه مردمش را از خود راند، و مردم آن در شهر نماند. دیگ آشوب جوشان گشت، و فتنه برپای و خروشان. پس به سوی امیر خود شتابان بپویید و

خطبه 236-در حوادث بعد از هجرت

که آنچه را پس از هجرت رسول (ص) رخ داد، تا هنگامی که خود در مدینه بدو رسید در آن آورده. در پی رسول خدا (ص) افتادم، و پا بر جای پای او نهادم، و هر جا خبر او پرسیدم تا به عرج رسیدم (در گفتاری طولانی آمده است.) (گفته آن حضرت فاطاه ذکره از گفته هایی است در نهایت اعجاز و فصاحت، و قصد او این است که از هنگام بیرون شدنم از مکه تا به عرج، خبرهای او را به من می دادند، و