.:: نهج البلاغه ::.

نهج البلاغه ،گوهر بی نظیر دریای معنویت است که تحصیل و بره مندی از این گوهر موجب سعادت دنیا و آخرت می شود. ( به پایگاه تخصصی نهج البلاغه .......)
.:: نهج البلاغه ::.

جاذبه و بلنداى کلام امام على علیه‏السلام چون قرآن، دل آدمى را روشنى بخشیده و اندیشه را جهت داده و روح را فرح مى‏ نماید .( به عقیده حاج میرزا على آقا شیرازى) نهج‏ البلاغه پرتوى پرفروغ از قرآن و ترجمان آن است و تراوش روحى ملکوتى است که به حق عبدالله بود و اثرى است مفید و سازنده براى بیدار نمودن خفتگان در بستر غفلت دارویى است‏براى شفاى آنان که به بیماریهاى دل وامراض روان مبتلایند و مرهمى است‏براى افرادى که از دردهاى فردى و اجتماعى در تب و تاب هستند و... .


به این سایت رأی بدهید

ترجمه ی حکمت های 101 - 120 نهج البلاغه (شهیدی)

حکمت 101

(و از نوف بکالی روایت است که شبی امیرالمومنین (ع) را دیدم از بستر خود برون آمده نگاهی به ستارگان انداخت و فرمود: نوف! خفته ای یا دیده ات باز است؟ گفتم دیده ام باز است. فرمود:) نوف! خوشا آنان که دل از این جهان گسستند و بدان جهان بستند. آنان مردمی اند که زمین را گستردنی خود گرفته اند و خاک آن را بستر. و آب آن را طیب. قرآن را به جانشان بسته دارند و دعا را ورد زبان. چون مسیح دنیا را از خود دور ساخته اند و نگاهی بدان نینداخته. نوف! داود (ع) در چنین ساعت از شب برون شد و گفت این ساعتی است که بنده ای در آن دعا نکند جز که از او پذیرفته شود، مگر آن که باج ستاند، یا گزارش کار مردمان را به حاکم رساند، یا خدمتگزار داروغه باشد، یا عرطبه طنبور نوازد، یا دارنده کوبه باشد و آن طبل است. (و گفته اند عرطبه، طبل است و کوبه، طنبور.)

حکمت 102

(و فرمود:) همانا خدا بر عهده شما واجبهایی نهاده، آن را ضایع مکنید! و حدودی برایتان نهاده از آن مگذرید! و از چیزهایی تان باز داشته حرمت آن را مشکنید و چیزهایی را برای شما نگفته و آن را از روی فراموشی وانگذارده، پس خود را درباره آن به رنج میفکنید.

حکمت 103

(و فرمود:) مردم چیزی از کار دین را برای بهبود دنیای خود وانگذارد جز آنکه خدا چیزی را که زیانش از آن بیشتر است پیشاپیش آنان آرد.

حکمت 104

(و فرمود:) بسا دانشمند که نادانی وی او را از پا در آورد و دانش او با او بود و او را سودی نکرد.

حکمت 105

(و فرمود:) به رگهای دل این آدمی گوشتپاره ای آویزان است که شگفت تر چیز که در اوست آن است، و آن دل است زیرا که دل را ماده ها بود از حکمت و ضدهایی مخالف آن پس اگر در دل امیدی پدید آید، طمع آن را خوار گرداند و اگر طمع بر آن هجوم آرد، حرص آن را تباه سازد، و اگر نومیدی بر آن دست یابد، دریغ آن را بکشد، و اگر خشمش بگیرد برآشوبد و آرام نپذیرد، اگر سعادت خرسندی اش نصیب شود، عنان خویشتنداری از دست بدهد، و اگر ترس به ناگاه او را فرا گیرد، پرهیزیدن او را مشغول گرداند، و اگر گشایشی در کارش پدید آید، غفلت او را برباید، و اگر مالی به دست آرد، توانگری وی را به سرکشی وادارد، و اگر مصیبتی بدو رسد ناشکیبایی رسوایش کند، و اگر به درویشی گرفتار شود، به بلا دچار شود، و اگر گرسنگی بی طاقتش گرداند، ناتوانی وی را از پای بنشاند، و اگر پر سیر گردد، پری شکم زیانش رساند. پس هر تقصیر، آن را زیان است، و گذراندن از هر حد موجب تباهی و تاوان.

حکمت 106

(و فرمود:) ما تکیه گاه میان راهیم. آن که از پس آمد به ما رسد، و آن که پیش تاخته به ما باز گردد.

حکمت 107

(و فرمود:) فرمان خدا را برپا ندارد جز کسی که در حق مدارا نکند و خود را خوار نسازد و پی طمعها نتازد.

حکمت 108

(سهل پسر حنیف انصاری پس از بازگشت از صفین در کوفه مرد، و امام او را از هر کس بیشتر دوست می داشت فرمود:) اگر کوهی مرا دوست بدارد درهم فرو ریزد (و معنی آن این است که رنج بر او سخت شود و مصیبتها به سوی او شتاب گیرد. و چنین کار نکنند جز با پاکیزگان نیکوکار و گزیدگان اخیار. و این مانند فرموده اوست که:) هر که ما اهل بیت را دوست گیرد، درویشی را همچون پوشاک بپذیرد (و گاه این سخن را به معنی دیگری تاویل کنند که اینجا جای آوردن آن نیست.)

حکمت 109

(و فرمود:) هیچ مال از خرد سودمندتر نیست، و هیچ تنهایی ترسناکتر از خود پسندیدن، و هیچ خرد چون تدبیر اندیشیدن، و هیچ بزرگواری چون پرهیزگاری، و هیچ همنشین چون خوی نیکو، و هیچ میراث چون فرهیخته شدن، و هیچ راهبر چون با عنایت خدا همراه بودن، و هیچ سوداگری چون کردار نیک ورزیدن، و هیچ سود چون ثواب اندوختن، و هیچ پارسایی چون باز ایستادن هنگام ندانستن احکام، و هیچ زهد چون نخواستن حرام، و هیچ دانش چون به تفکر پرداختن، و هیچ عبادت چون واجبها را ادا ساختن، و هیچ ایمان چون آزرم و شکیبایی و هیچ حسب چون فروتنی، و هیچ شرف چون دانایی، و هیچ عزت چون بردبار بودن، و هیچ پشتیبان استوارتر از رای زدن.

حکمت 110

(و فرمود:) چون نیکوکاری بر زمانه و مردم آن غالب آید و کسی به دیگری گمان بد برد، که از او فضیحتی آشکار نشده، ستم کرده است. و اگر بدکاری بر زمانه و مردم آن غالب شود و کسی به دیگری گمان نیک برد خود را فریفته است.

حکمت 111

(و از او پرسیدند امیرمومنان! خود را چگونه می بینی؟ فرمود:) چگونه بود آن که در بقایش ناپایدار است و در تندرستی اش بیمار، و از آنجا که در امان است مرگ به سوی وی روان است.

حکمت 112

(و فرمود:) بسا کسی که با نعمتی که بدو دهند. به دام افتد، و با پرده ای که بر گناه او پوشند فریفته گردد، و با سخن نیک که درباره اش گویند آزموده شود، و خدا هیچکس را به چیزی نیازمود چون مهلتی که بدو عطا فرمود.

حکمت 113

(و فرمود:) دو تن به خاطر من تباه شدند: دوستی که اندازه نگاه نداشت و دشمنی که بغض مرا در دل کاشت.

حکمت 114

(و فرمود:) از دست دادن فرصت اندوهی گلوگیر است.

حکمت 115

(و فرمود:) دنیا همچون مار است سودن آن نرم و هموار، و درون آن زهر مرگبار. فریفته نادان دوستی آن پذیرد، و خردمند دانا از آن دوری گیرد.

حکمت 116

(و او را از قریش پرسیدند، فرمود:) اما خاندان مخزوم: گل خوشبوی قریش اند، دوست داریم با مردانشان سخن گفتن، و زنانشان را به زنی گرفتن. اما خاندان عبدشمس: در رای دوراندیش ترند و در حمایت مال و فرزند نیرومندتر. لیکن ما در آنچه به دست داریم بخشنده تریم، و هنگام مرگ در دادن جان جوانمردتر، و آنان بیشتر به شمارند و فریبکارتر و زشت کردار، و ما گشاده زبان تر و خیرخواه تر و خوبتر به دیدار.

حکمت 117

(و فرمود:) دو کار با هم چه ناهمگون است و ناسازوار، کاری که لذتش رود و گناهش ماند، و کاری که رنجش برود و پاداشش ماند.

حکمت 118

(و در پی جنازه ای می رفت، شنید مردی می خندد فرمود:) گویا مرگ را در دنیا بر جز ما نوشته اند، و گویا حق را در آن بر عهده جز ما هشته اند، و گویی آنچه از مردگان می بینیم مسافرانند که به زودی نزد ما باز می آیند، و آنان را در گورهاشان جای می دهیم و میراثشان را می خوریم، پنداری ما از پس آنان جاودان به سر می بریم. سپس پند هر پند و پند دهنده را فراموش می کنیم و نشانه قهر بلا و آفت می شویم. (و فرمود:) خوشا آن که خود را خوار انگاشت، و کسبی پاکیزه داشت، و نهادش را از بدی بپرداخت، و خوی خود را نیکو ساخت و زیادت مالش را بخشید و زبان را از فزون گویی در کشید، و شر خود را به مردم نرساند و سنت او را کافی بود، و خود را به بدعت منسوب نگرداند. (می گویم بعضی این فقره و آن را که پیش از آن است به رسول خدا (ص) نسبت داده اند.)

حکمت 119

(و فرمود:) رشک بردن زن کفران است و رشک بردن مرد ایمان.

حکمت 120

(و فرمود:) اسلام را چنان وصف کنم که کس پیش از من نکرده است. اسلام گردن نهادن است و گردن نهادن یقین داشتن، و یقین داشتن راست انگاشتن، و راست انگاشتن بر خود لازم ساختن، و بر خود لازم ساختن انجام دادن، و انجام دادن به کار نیک پرداختن.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی