.:: نهج البلاغه ::.

نهج البلاغه ،گوهر بی نظیر دریای معنویت است که تحصیل و بره مندی از این گوهر موجب سعادت دنیا و آخرت می شود. ( به پایگاه تخصصی نهج البلاغه .......)
.:: نهج البلاغه ::.

جاذبه و بلنداى کلام امام على علیه‏السلام چون قرآن، دل آدمى را روشنى بخشیده و اندیشه را جهت داده و روح را فرح مى‏ نماید .( به عقیده حاج میرزا على آقا شیرازى) نهج‏ البلاغه پرتوى پرفروغ از قرآن و ترجمان آن است و تراوش روحى ملکوتى است که به حق عبدالله بود و اثرى است مفید و سازنده براى بیدار نمودن خفتگان در بستر غفلت دارویى است‏براى شفاى آنان که به بیماریهاى دل وامراض روان مبتلایند و مرهمى است‏براى افرادى که از دردهاى فردى و اجتماعى در تب و تاب هستند و... .


به این سایت رأی بدهید

نهج‏ البلاغه از منظر دانشمندان بلاغت

مقدمه
نهج ‏البلاغه یادگار گران‏سنگ و بسیار پربهره پیشواى سخن‏وران از قدیم‏ترین روزگار تا به امروز قلم و اندیشه بسیارى از صاحب‏نظران را متوجه خود گردانیده است.
سخن‏شناسان و بزرگان ادب عربى از زمان رواج کتاب و اندکى پیش از آن ـ که سخنان علوى به طور فقره‏هایى پراکنده در دسترس عموم بود ـ سخت شیفته آن شدند و همانند قد آن از جنبه‏هاى گوناگون بلاغى و ادبى به باز نمودن آن پرداختند که پى ‏آمد آن کاوش‏ها، اشارات آشکارى است که تاکنون بر نهج‏البلاغه و گوینده بزرگوار آن وارد شده است.(1)
در این مجال کوتاه سعى شده است تا با بهره‏گیرى از سخنان شیفتگان بلاغتِ نهج‏البلاغه نمى از یم و حقّى از حقوق بى‏شمار کتاب و دارنده بزرگوار آن گذارده آید که به تعبیر مولوى:
 
آب دریا را اگر نتوان کشید     هم به قدر تشنگى باید چشید    
 
تعریف بلاغت
 
علماى سخن بلاغت را چنین تعریف کرده‏اند:
«بلاغت عبارت است از مطابقت مقال با مقتضاى حال، یعنى اگر شرایط و موقعیّت، طول کلام را اقتضا نماید سخن‏ور باید گفتار خود را طولانى کند و نیز هنگامى که کوتاهى سخن بایسته است، بد کم‏گویى بسنده نماید.»(2)
بنابراین «بلیغ کسى است که سخن را پیرایه بندد و دراز گوید آنجا که باید و کوتاه سازد و لفظ وى ساده بود، آنجا که دراز گفتن و پیرایه بستن لفظ را نشاید.»(3)
درباره بلاغت و آیین آن تعاریف دیگرى نیز ارائه شده است. شیخ بهایى در کتاب اسرارالبلاغه مى ‏گوید:
«بلاغت آن است که مربوط به معنا شود. در حالى که فصاحت به لفظ، و ایجاز به هر دو دلالت مى ‏کند.»(4)
عبدالحمید بن یحیى عامرى که مى‏گویند کتابت عربى بدو آغاز شد،(5) بلاغت را این چنین تعریف مى ‏کند:
البلاغةُ ما فَهْمِتَهُ العامّةَ و رَضیتهُ الخاصّةُ.
«سخن بلیغ آن است که عوام بفهمند و خواص بپسندند.»(6)
بلاغت را باید با گفتار امام تعریف و توصیف نمود و از آنجا که یگانه راهنماى حضرت در ایراد سخنان بلیغ و پرمایه قرآن مجید بوده لذا اثرپذیرى «برادر قرآن» از کتاب الهى و به تبع آن قوت و استحکام کلام علوى از گذشته تا به امروز، همچنان قولى استوار و انکار ناشدنى برجاى مانده است. پیامبر اکرم مى‏فرماید: علىّ مَعَ القرآن والقرآنُ مَعَ على. «على علیه‏السلام با قرآن است و قرآن با على علیه‏السلام است.»(7)
سیّدرضى رحمه‏الله ، نخستین جامعه سخنان على علیه‏السلام ، در مقدمه مجموعه خود که به «نهج‏البلاغه» موسوم است به این نکته اشارت دارد که وى در گام نخست همّ خود را براى جمع‏آورى خُطب و نامه‏هایى مصروف داشته که از درجه شیوایى و بلاغت برخوردار بوده‏اند.
نکته مهم دیگر ـ که بیشتر به کار جست‏وجوگران سایر کلام علوى به جز نهج‏البلاغه مى‏آید ـ این است که سید رضى در کتاب خود کمیّت سخنان نقل شده و منسوب به على علیه‏السلام را بیشتر از اقوال مهجور و یا فراموش شده حضرت در اوراق دیگر تاریخى نمى‏داند.
وى در مقدّمه مبسوط نهج‏البلاغه مى‏گوید:
«بعید مى‏دانم سخنانى که به دستم نرسیده، زیادتر از سخنانى باشد که آن‏ها را در کتاب خود آورده‏ام.»(8)
بنابراین نهج‏البلاغه مجموعه‏اى است معتبر که از نظر مؤلّف آن در نگاه اوّل بر میزان فصاحت و شیوایى سخن امیرمؤمنان دلالت دارد و این‏که سایر پژوهندگانِ مِلل و نحل به این درّ گران‏مایه تازى صرفا از دیدگاه‏هایى از قبیل: بینش توحیدى، حکومت و سیاست، تاریخ و عبرت، احکام و مردم‏شناسى و مسایل دیگر نگریسته‏اند، غیر از اشاره بر عظمت و شکوه این کتاب ارجمند چیزى دیگر نمى‏تواند باشد.
این مجموعه ارزشمند از همان سال تألیف کتاب (سال 400 هجرى) و دو سده پیش‏تر از آن بسان مروارید پراکنده و به صورت اوراق نامنظم در دسترس علاقه‏مندان ادب و جویندگان فضیلت بوده است.
ابن واضح در کتاب «مشاکلَةُ النّاسِ لِزمانِهِمْ» که آن را اندکى قبل از نهج‏البلاغه نوشته است، مى ‏نویسد:
«على علیه‏السلام چهارصد خطبه دارد که در میان ما رایج است و مردم در سخنرانى‏ها از آن‏ها استفاده مى ‏کنند.»(9)
هنگامى که از عبدالحمید کاتب پرسیدند که: فصاحت را از که آموختى؟ بدون درنگ گفت:
«هفتاد خطبه از خطبه‏هاى اصلع(10) را از بر کردم و این خطبه‏ها پى در پى در ذهن من چون چشمه‏اى جوشید.»(11)
ابن‏نباته مى‏ گوید:
«از خطابه‏ها گنجى از بر کردم که هرچه از آن بردارم نمى‏کاهد و افزون مى‏شود و بیش‏تر آنچه از بر کردم یک‏صدر فصل از سخنان على‏بن ابى‏طالب علیه‏السلام است.»(12)
سیّدرضى، جامع نیک‏اندیش نهج‏البلاغه، از امیرالمؤمنین به عنوان سرچشمه فصاحت و منشاء بلاغت یاد مى‏کند و معتقد است که آیین و اسرار سخن‏ورى از وى گرفته شده است.(13)
ابوعثمان جاحظ (متوفى 255 ه.) که او را یکى از امامان چهارگانه ادبیات عرب شمرده‏اند و على بن حسین مسعودى هم وى را فصیح‏ترین نویسندگان پیشین دانسته(14)، پس از نوشتن این قسمت از سخنان امام «قیمَةُ کُلِّ إمرءٍ ما یُحْسِنْهُ»(15) (ارزش آدمى به اندازه دانش و سودمندى اوست) چنین مى‏گوید:
«اگر از این کتاب فقط همین جمله را داشتیم، آن را شافى، کافى و بسنده مى‏یافتیم. بلکه آن را افزون از کفایت و منتهى به غایت مى‏دیدیم و نیکوترین سخن آن است که اندک آن تو را از بسیار بى‏نیاز کند و معنى آن در ظاهر لفظ باشد.»(16)
عبدالمسیح انطاکى از استاد خود نقل مى‏کند که مى‏گفت:
«من در نویسندگى ورزیده نشدم مگر با تفحص در قرآن و نهج‏البلاغه. این دو کتاب با عظمت گنج شایگان زبان عربى و ذخیره مهمى براى طالبان علوم ادبى است.»(17)
دکتر ذکّى نجیب، متخصص در ادبیات عرب، معتقد است:
«هنگامى که به همین منتخب سخنان امام على علیه‏السلام که شریف رضى برگزیده و به آن نام نهج‏البلاغه نهاده است، به دقت بنگریم، بى‏گمان خود را در برابر دنیایى از شگفتى به تعبیر و ژرفاى معنى حیرت‏زده مى‏یابیم.(18)
جاحظ در کتاب «البیان و التبیین» هنگامى که مى‏خواهد درباره سخن‏ورى صعصعة‏بن صوحان که از یاران امام و از خطباى معروف صدر اسلام است بحث نماید، مى‏نویسد:
«از هر دلیلى برتر بر سخن‏ورى او این است که على علیه‏السلام گاهى مى‏نشست و از او مى‏خواست تا برایش سخنرانى کند.»(19)
براى این‏که مقام صعصعة بن صوحان در سخن‏ورى بهتر مشخص شود، نمونه‏اى از کلام او را مى‏آوریم. هنگامى که امیرالمؤمنین پس از قتل خلیفه سوم به منصب خلافت نشست، صعصعه به خدمت او آمد و چنین گفت:
زَیَّنْتَ الخلافَةَ وَ ما زانَتْکَ وَ رَفَعْتَها وَ ما رَفَعَتْکَ وَ هِىَ الیکَ أحْوَجُ منکَ إلیها.(20)
یعنى: «تو ـ با قبول خلافت ـ بدان زینت بخشیدى، در حالى‏که خلافت تو را زینت نداد. تو خلافت را شکوه و جلالت دادى، در حالى‏که خلافت چیزى به مقام تو نیفزود. پس نیاز به خلافت به تو بیش از نیازمندى تو به آن است!»
و براى همین است که در نهج‏البلاغه از صعصعة بن صوحان با تعبیر: «هذا الخطیبُ الشَّحشحُ» یادآورى نشده است.(21)
ابو مخنَف لوط بن یحیى (متوفى 157 ه.) از حارث اعور که از شرکت‏کنندگان در جنگ صفیّن بود، نقل مى‏کند که مى‏گفت:
«به خدا قسم على را دیدم که در حال نشسته همچون ایستاده و در حال جنگ همچون روزگار صلح خطبه مى‏داند.»(22)
شمس‏الدین حنفى مشهور به ابن‏الجوزى درباره سخن‏ورى صاحب نهج‏البلاغه مى‏گوید:
على علیه‏السلام کلماتى را بر زبان مى‏آورد که سرشار از عصمت بود. این کلمات به گوش هر کس برسد او را به حیرت و شگفتى دچار مى‏سازد. خدا در سخن گفتن نعمتى به وى ارزانى داشته است که توانسته حلاوت و ملاحت را یک‏جا گرد آورد و سحر بیان و زیبایى را با هم درآمیزد. این گفتار سخن‏وران را به ناتوانى مى‏اندازد و گوى سبقت را از همه مسابقه‏دهندگان مى‏رباید.»(23)
دکتر ذکّى مبارک در کتاب «عَبقرّیة الشَّریف الرَّشى» مى‏نویسد: «من معتقدم که دقت و بررسى در نهج‏البلاغه به انسان مردانگى و شهامت و بزرگى روح مى‏بخشد و چرا که از روح بزرگى سرچشمه گرفته که در برابر مشکلات و حوادث با قدرت شیران مقابله کرده است.»(24)
عباس محمود العقاد که خود یکى از بزرگ‏ترین نویسندگان معاصر مصرى به شمار مى‏آید و در «عبقریةُ الامام» درباره سخنان على علیه‏السلام چنین آورده است:
«نهج‏البلاغه چشمه جوشانى است از آیات توحید و حکمت الهى که آگاهى بحث کنندگان در عقاید و اصول خداشناسى و توحید را گسترش مى‏دهد.»(25)
دکتر طه حسین و نویسنده پرکار و دانشور و در یکى از سخنان خود پس از نقل کلامى از على علیه‏السلام در پاسخ مردى که در واقعه جمل - درباره قضاوت میان طرفین جنگ - دچار تردید شده بود و مى‏گوید:
«من پس از وحى و سخن خدا و جوابى شیواتر و باشکوه‏تر از این جواب ندیده و نمى‏شناسم.»(26)
توصیف واقعه را از زبان همین صاحب‏نظر در کتاب سودمند «على و فرزندان» باز مى‏جوییم:
«در یکى از روزها مردى از وى پرسید که: آیا ممکن است عایشه و طلحه و زبیر بر باطل یک سخن شوند؟ على گفت: «چنان مى‏نماید که امر بر تو مشتبه شده است و این را بدان که حق و باطل را ترازو و خرد آدمى است. حق را بشناس نا اهل حق را بازشناسى و باطل را بشناس تا اهل باطل را شناخته باشى.» و من پاسخى نیکوتر از این پاسخ نمى‏یابم که هرکس را هر اندازه پایگاه بلند داشته باشد، نمى‏داند. و پس از آن‏که وحى خاموش شد و خبر آسمان بریده گشت، هرگز پاسخى بهتر از این بر آن پرسش نمى‏شد داد.»(27)
على‏الجندى، رئیس دانشکده علوم دانشگاه قاهره، در مقدّمه کتاب «علىّ بن ابیطالب، شِعرُهُ و حِکَمُهُ» درباره نثر شیواى على علیه‏السلام چنین تعبیرى دارد:
«نوعى خاص از آهنگ موسیقى که بر اعماق احساسات پنجه مى‏افکند در این سخنان هست و از نظر سجع چنان منظوم است که مى‏توان آن را «شعر منثور» نامید.(28)
محمّدبن طلحه شافعى هم مى‏گوید:
«فصاحت به وى منسوب است. بلاغت از وجود او سرچشمه مى‏گیرد و براعت از کلام او برمى‏آید و علوم معانى و بیان غریزه‏اى است در وجود او.»(29)
جرج جرداق، نویسنده صاحب‏نظر مسیحى، در کتاب ارزشمند «الامامُ على علیه‏السلام ، صَوتُ العدالةُ الانسانیه» درباره نهج‏البلاغه چنین گفتار دارد:
«سخن حضرت در بلاغت فوق بلاغت‏هاست. قرآنى است که از مقام خود اندکى پایین آمده و سخنى است که تمام زیبایى‏هاى زبان عرب را در گذشته و آینده در خود جاى داده است.»(30)
علّامه محقّق، میرزا حبیب‏اللّه خویى، در «منهاجُ البراعَة فى شَرحِ نهج‏البلاغه» با استناد به قوّه بلاغت حضرت، وى را پیشواى مردمان مى‏داند:
«با توجه به این‏که على علیه‏السلام یگانه پیشتاز میدان بلاغت است، پس سزاوار است که سخنان او پیشواى همه سخنان باشد، همانگونه که خودش امام و پیشواى مردمان است.»(31)
شیخ محمّد عبده، مفتى اعظم مصر، نیز این چنین خود را به قافله شیفتگان بلاغت على علیه‏السلام رسانیده است: «همه دانشمندان و آگاهان به زبان عرب معتقدند که سخن على علیه‏السلام پس از کلام خدا و پیامبرش از لحاظ بلاغت برترین، در جوهر و مایه، پربارترین، در شیوه و سبک، بلندترین و در معنى جامع‏ترین کلام است.»(32)
عزّالدین ابن ابى الحدید مدائنى (586 ـ 655 ه.) نهج‏البلاغه‏شناس و شارح والا مقام معتزلى است که الحق بر بیشتر شارحان نهج‏البلاغه فضل تقدّم و برترى مقام دارد. این محقّق صاحب‏نظر در کتاب 20 جلدى خود سخنان بسیارى درباره عظمت گفتار على علیه‏السلام ـ هرچند به طور پراکنده ـ آورده است.
وى در مقدمه کتاب مى‏نویسد:
«على پیشواى اهل فصاحت و سیّد ارباب بلاغت است. سخن وى فروتر از کلام خالق و فراتر از سخن مخلوق است و مردم گفتن و نوشتن را از وى آموخته‏اند.»(33)
این نام آشناى عالم نهج‏البلاغه‏شناسى در جاهاى مختلف کتاب خود سخنان عمیق و بنیادین امیرمؤمنان را ستوده و به فراخور کلام بر صلابت آنها پاى فشرده است. از جمله در جلد چهاردهم کتاب در شرح نامه امام به عبدالله بن عباس، که پس از شهادت محمّد بن ابى‏بکر نوشته شده، مى‏گوید:
«فصاحت را ببین که چگونه افسار خود را به دست این مرد داده ومهار خود را به او سپرده است. نظم عجیب الفاظ را تماشا کن، یکى پس از دیگرى مى‏آیند و در اختیار او قرار مى‏گیرند، مانند چشمه‏اى که خود به خود و بدون زحمت از زمین بجوشد. سبحان اللّه! جوانى از عرب در شهرى مانند مکه بزرگ مى‏شود، با هیچ حکیمى برخورد نکرده است اما سخنانش در حکمت نظرى بالاى سخنان افلاطون و ارسطو قرار گرفته است، با اهل احکمت عملى معاشرت ننموده اما از سقراط بالاتر رفته است. میان شجاعان و دلاوران تربیت نشده است زیرا مردم مکه تاجر پیشه بودند و با جنگ میانه‏اى نداشتند، اما شجاع‏ترین بشرى از کار درآمد که بر روى زمین راه رفته است. این مرد فصیح‏تر از سحبان بن و أمل و قبسّ بن ساعده از کار درآمد و حال آن‏که قریش که قبیله او بودند، افصح عرب نبودند.»(34)
ابن ابى‏الحدید هم چنین پس از نقطه خطبه 221 (الهکم التکاثر) و آوردن گفتارى درباره برزخ مى‏نویسد:
«اگر تمام فصیحان عرب در مجلسى اجتماع کنند و این بخش از خطبه بر آن‏ها خوانده شود، سزاوار است که بر آن سجده کنند. هم‏چنان که روایت کرده‏اند هنگامى که شعراى عرب شعر معروف، «عدىّ بن رقاع» (قَلَم أصابَ مِنَ الدّواة مِدادَها...» را شنیدند، بر آن سجده کردند و چون از علّت آن سؤال شد، گفتند:
«ما محمل سجودِ شعر را مى‏شناسیم، هم چنانکه شما محل سجود قرآن را مى‏شناسید!»
سپس اضافه مى‏کند:
«به خدا قسم من این خطبه را از پنجاه سال پیش تاکنون بیش از هزار بار خوانده‏ام و پس از هر بار خواندن ترس و وحشت عمیقى تمام وجودم را دربرگرفت هر زمان در محتواى آن دقت کردم به یاد مردگان از خانواده و دوستانم افتادم و چنان پنداشتم که من همان کسى هستم که امام در لابه‏لاى این خطبه توصیف مى‏کند.»(35)
در جایى دیگر هنگامى که به مقایسه اجمالى میان بخشى از کلام على علیه‏السلام با سخنان معروف ابن نباته، خطیب قرن چهارم، مى‏پردازد، نظر خود را چنى ابراز مى‏دارد:
«آگاهان به علم فصاحت و بلاغت اگر به این گفتار على علیه‏السلام به دیده انصاف بنگرید، مى‏دانند که یک سطر از نهج‏البلاغه با هزار سطر از سخنان معروف ابن‏نباته برابر است.»(36)
باز زمانى که یکى‏ازخطابه‏هاى معروف‏ابن نباته را در زمینه جهاد نقل مى‏کند که با این جمله از کلام على علیه‏السلام آراسته شده:
سما غُزِى قومٌ فى عُقرِ دارهم الاّ ذلّوا»(37) (هیچ قومى و ملّتى در درون خانه خود مورد هجوم واقع نشدند، مگر آن‏که ذلیل گشتند.»، چنین مى‏نویسد:
«به این جمله بنگر! و ببین چگونه از میان تمام خطبه ابن نباته فریاد مى‏کشد! این سخن فریاد بلاغت و شیوایى‏اش را به شنونده خود اعلام مى‏دارد. چه، از معدنى غیر از معدن دیگر خطبه‏ها برخاسته است. به خدا سوگند همین یک جمله چنان خطبه ابن‏نباته را آراسته که یک آیه از قران یک خطبه معمولى را مى‏آراید.»(38)
ابن ابى الحدید سخنى را هم از معاوبه بن ابى سفیان نقل مى‏کند که در جاى خود شنیدنى و درخور عنایت است:
روزى محفنِ بن ابى محفن به نزد معاویه آمد و گفت: «از پیش کُند زبان‏ترین مردم به پیش تو آمدم. و غرضش على علیه‏السلام بود. معاویه گفت: واى بر تو! چگونه ممکن است عى کُند زبان‏ترین مردم باشد؟ به خدا جز او کسى آیین فصاحت را به قریش نیاموخته است.»(39)
شَهِدَ الأنامُ بِفَضْلِهِ حَتَّى العِدى
والْفَضْلُ ما شَهِدَتْ بِهِ الأَعْدا(40)
«به بزرگى و فضیلت او همه مردم حتى دشمن گواهى داد. و فضیلت آن است که دشمنان به آن گواهى دهند.»
امیرالمؤمنین بهتر از هر کس به برترى مقامِ خود و خاندانش در فنّ سخن‏ورى اشارت نموده است:
اِنَّا لَأَمَراءِ الکلامِ، وَفینا تَنَشَّبَتْ عُروُقُهُ وَ عَلَیْنا تَهَدَّلَتْ غُضُونهُ.(41)
«ما امیران سپاه سنخیم. ریشه درخت سخن در میان ما دویده و محکم شده و شاخه‏هایش بر سر ما ریخته است.»
 
 پى‏نوشت‏ها:
 
* ـ شماره خطبه‏ها و نامه‏ها و کلمات قصار از نهج‏البلاغه دکتر صبحى صالح، چاپ بیروت، نقل شده است و در صورت استفاهد از نسخه‏اى دیگر بدان اشاره خواهد شد.
 
1ـ علّامه طباطبایى مى‏نویسد:
«بحث‏هایى که درباره شخصیت امیرالمؤمنین على علیه‏السلام انجام گرفته و کتاب‏هایى که پیروان مذاهب و سایر کنجکاوان در این‏باره نوشته‏اند، درباره هیچ یک از شخصیت‏هاى تاریخ اتفاق نیفتاده است.»
(شیعه در اسلام، محمدحسین طباطبایى، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1351، ص 128) همچنین در بررسى کتاب‏شناسى نهج‏البلاغه باید گفت که تا این زمان حدود 800 کتاب شرح و توضیح و ترجمه درباره نهج‏البلاغه و صاحب آن به رشته تحریر درآمده است.
براى اطلاع بیشتر، ر. ک:
ـ الف. کتاب‏شناسى نهج‏البلاغه، نوشته رضا استادى
ب. مقاله وزین «کتاب‏شناسى نهج‏البلاغه» به قلم محمّدمهدى علیقلى (مندرج در ویژه‏نامه میراث جاویدان، سال هفتم، شماره 25ـ 26)
2ـ نهج‏البلاغه از کیست؟ محمدحسن آل‏یاسین، ترجمه محمود عابدى، بنیاد نهج‏البلاغه، تهران، 1360، ص 37
3ـ نهج‏البلاغه، ترجمه سیّدجعفر شهیدى، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1374، ص «ط»
4ـ ادبیات و تعهد در اسلام، محمّدرضا حکیمى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1373، ص 79
5ـ «بُدئَتِ الکِتابةُ بِعَبْدِ الحمید و خُتِمَتْ بابْنِ العمید.» یتیمة الدَّهر، ابو منصور ثعالبى، به تحقیق محمّد محى‏الدّین عبدالحمید، مکتبةُ التّجاریه، قاهره، ج 3، ص 154 و تاریخ ادبیات ایران، ذبیح‏اللّه صفا، خلاصه جلد اوّل و دوم، ققنوس، تهران، 1377، ص 57
6ـ ادبیات و تعهد در اسلام، محمدّرضا حکیمى، ص 79
7ـ على علیه‏السلام اسوه زندگى، محمّدحسین بروجردى، سلمان فارسى، قم، 1372، ص 7 (به نقل ک ینابیع المودّة، ج 1، ص 90)
8ـ نهج‏البلاغه، ص 360
9ـ پیام امام، مکارم شیرازى و همکاران، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1375، ج 1، ص 58
10ـ اَصْلَع: یعنى کسى که موى پیش سر او ریخته است و مقصود گوینده على علیه‏السلام مى‏باشد.
11ـ12ـ شرح‏نهج‏البلاغه، ابن‏ابى‏الحدید،به‏تحقیق‏محمّدابوالفضل ابراهیم، دارُاحیاءِ الکتب العربیّه، قاهره، 1358 ه.، ج 1، ص 24
13ـ نهج‏البلاغه، ص 34
14ـ مروج الذهب، حسین بن على مسعودى، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1374، ج 2، ص 596
15ـ نهج‏البلاغه، کلمات قصار، شماره 81
16ـ نهج‏البلاغه، ترجمه سیّد جعفر شهیدى، ص «ح». (به نقل: البیانُ و التبیین، ج 1، ص 83)
17ـ فاتح خیبر، محمّد مقیمى، مؤسسّه مطبوعاتى معراجى، تهران، 1349، ص 136
18ـ نهج‏البلاغه از کیست؟ محمدحسن آل یاسین، ص 18
19ـ سیرى در نهج‏البلاغه، مرتضى مطهرى، دفتر انتشارات اسلامى، قم، 1361، ص 22
20ـ تاریخ یعقوبى، احمدبن ابى یعقوب، مکتبه مرتضویّه، نجف 1358 ه.، ج 2، ص 179
21ـ نهج‏البلاغه، کلمات قصار، شماره 262
22ـ آشنایى با نهج‏البلاغه، محمّدمهدى جعفرى، امیرکبیر، تهران، 1364، ص 57
23ـ مصادر نهج‏البلاغه و أسانیده، سیّد عبدالزهراء حسینى، موسسه الاعلمى بیروت، 1359 ه. ج 1، ص 39
24ـ25ـ پیام امام، ج 1، ص 42/ ص 43
26ـ سیرى در نهج‏البلاغه، مرتضى مطهرى، ص 25
27ـ على علیه‏السلام و فرزندان، طه حسین، ترجمه احمد آرام، کانون نشر و پژوهش‏هاى اسلامى، تهران، 1332، ص 39
28ـ آشنایى با نهج‏البلاغه، محمّدمهدى جعفرى، ص 59
29ـ مصادر نهج‏البلاغه و أسانیده، ج 1، ص 39
30ـ الامام على علیه‏السلام ، صَوْتَ العدالةُ الانسانیه، جرج جرداق، دارالفکر عربى، بیروت، ج 1، ص 47
31ـ پیام امام، ج 1، ص 52 (به‏نقل‏از: منهاج‏البراعة،ج 1، ص 271)
32ـ نهج‏البلاغه، شرح محمّد عبده، مکتب الاعلام الاسلامى، قاهره، 1341، ص 12
33الى 36ـ شرح نهج‏البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 1، ص24/ ج 14، ص 348/ ج 11، ص 153 / ج 7، ص 214
37ـ نهج‏البلاغه،خطبه 27.این‏خطبه به «جهادیّه» معروف است.
38ـ39ـ شرح نهج‏البلاغه،ابن‏ابى‏الحدید، ج2، ص84/ج1،ص24
40ـ الفصول العلّیه، شیخ عباس قمى، موسسه در راه حق، قم، 1365، ص 13
41ـ نهج‏البلاغه، خطبه 233
 
معرفت / سال یلزدهم / فروردین 1381/ شماره 52 /ص 117-113.
نوشته ی سیدتقى آل ‏یاسین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی