نهج البلاغه از منظر دانشمندان بلاغت
- يكشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۲، ۰۷:۲۸ ب.ظ
مقدمه
نهج البلاغه یادگار گرانسنگ و بسیار پربهره
پیشواى سخنوران از قدیمترین روزگار تا به امروز قلم و اندیشه بسیارى از
صاحبنظران را متوجه خود گردانیده است.
سخنشناسان و بزرگان ادب عربى از زمان رواج
کتاب و اندکى پیش از آن ـ که سخنان علوى به طور فقرههایى پراکنده در دسترس
عموم بود ـ سخت شیفته آن شدند و همانند قد آن از جنبههاى گوناگون بلاغى و
ادبى به باز نمودن آن پرداختند که پى آمد آن کاوشها، اشارات آشکارى است
که تاکنون بر نهجالبلاغه و گوینده بزرگوار آن وارد شده است.(1)
در این مجال کوتاه سعى شده است تا با
بهرهگیرى از سخنان شیفتگان بلاغتِ نهجالبلاغه نمى از یم و حقّى از حقوق
بىشمار کتاب و دارنده بزرگوار آن گذارده آید که به تعبیر مولوى:
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگى باید چشید
تعریف بلاغت
علماى سخن بلاغت را چنین تعریف کردهاند:
«بلاغت عبارت است از مطابقت مقال با مقتضاى
حال، یعنى اگر شرایط و موقعیّت، طول کلام را اقتضا نماید سخنور باید گفتار
خود را طولانى کند و نیز هنگامى که کوتاهى سخن بایسته است، بد کمگویى
بسنده نماید.»(2)
بنابراین «بلیغ کسى است که سخن را پیرایه
بندد و دراز گوید آنجا که باید و کوتاه سازد و لفظ وى ساده بود، آنجا که
دراز گفتن و پیرایه بستن لفظ را نشاید.»(3)
درباره بلاغت و آیین آن تعاریف دیگرى نیز ارائه شده است. شیخ بهایى در کتاب اسرارالبلاغه مى گوید:
«بلاغت آن است که مربوط به معنا شود. در حالى که فصاحت به لفظ، و ایجاز به هر دو دلالت مى کند.»(4)
عبدالحمید بن یحیى عامرى که مىگویند کتابت عربى بدو آغاز شد،(5) بلاغت را این چنین تعریف مى کند:
البلاغةُ ما فَهْمِتَهُ العامّةَ و رَضیتهُ الخاصّةُ.
«سخن بلیغ آن است که عوام بفهمند و خواص بپسندند.»(6)
بلاغت را باید با گفتار امام تعریف و توصیف
نمود و از آنجا که یگانه راهنماى حضرت در ایراد سخنان بلیغ و پرمایه قرآن
مجید بوده لذا اثرپذیرى «برادر قرآن» از کتاب الهى و به تبع آن قوت و
استحکام کلام علوى از گذشته تا به امروز، همچنان قولى استوار و انکار
ناشدنى برجاى مانده است. پیامبر اکرم مىفرماید: علىّ مَعَ القرآن والقرآنُ مَعَ على. «على علیهالسلام با قرآن است و قرآن با على علیهالسلام است.»(7)
سیّدرضى رحمهالله ، نخستین جامعه سخنان على
علیهالسلام ، در مقدمه مجموعه خود که به «نهجالبلاغه» موسوم است به این
نکته اشارت دارد که وى در گام نخست همّ خود را براى جمعآورى خُطب و
نامههایى مصروف داشته که از درجه شیوایى و بلاغت برخوردار بودهاند.
نکته مهم دیگر ـ که بیشتر به کار جستوجوگران
سایر کلام علوى به جز نهجالبلاغه مىآید ـ این است که سید رضى در کتاب
خود کمیّت سخنان نقل شده و منسوب به على علیهالسلام را بیشتر از اقوال
مهجور و یا فراموش شده حضرت در اوراق دیگر تاریخى نمىداند.
وى در مقدّمه مبسوط نهجالبلاغه مىگوید:
«بعید مىدانم سخنانى که به دستم نرسیده، زیادتر از سخنانى باشد که آنها را در کتاب خود آوردهام.»(8)
بنابراین نهجالبلاغه مجموعهاى است معتبر که
از نظر مؤلّف آن در نگاه اوّل بر میزان فصاحت و شیوایى سخن امیرمؤمنان
دلالت دارد و اینکه سایر پژوهندگانِ مِلل و نحل به این درّ گرانمایه تازى
صرفا از دیدگاههایى از قبیل: بینش توحیدى، حکومت و سیاست، تاریخ و عبرت،
احکام و مردمشناسى و مسایل دیگر نگریستهاند، غیر از اشاره بر عظمت و شکوه
این کتاب ارجمند چیزى دیگر نمىتواند باشد.
این مجموعه ارزشمند از همان سال تألیف کتاب
(سال 400 هجرى) و دو سده پیشتر از آن بسان مروارید پراکنده و به صورت
اوراق نامنظم در دسترس علاقهمندان ادب و جویندگان فضیلت بوده است.
ابن واضح در کتاب «مشاکلَةُ النّاسِ لِزمانِهِمْ» که آن را اندکى قبل از نهجالبلاغه نوشته است، مى نویسد:
«على علیهالسلام چهارصد خطبه دارد که در میان ما رایج است و مردم در سخنرانىها از آنها استفاده مى کنند.»(9)
هنگامى که از عبدالحمید کاتب پرسیدند که: فصاحت را از که آموختى؟ بدون درنگ گفت:
«هفتاد خطبه از خطبههاى اصلع(10) را از بر کردم و این خطبهها پى در پى در ذهن من چون چشمهاى جوشید.»(11)
ابننباته مى گوید:
«از خطابهها گنجى از بر کردم که هرچه از آن
بردارم نمىکاهد و افزون مىشود و بیشتر آنچه از بر کردم یکصدر فصل از
سخنان علىبن ابىطالب علیهالسلام است.»(12)
سیّدرضى، جامع نیکاندیش نهجالبلاغه، از
امیرالمؤمنین به عنوان سرچشمه فصاحت و منشاء بلاغت یاد مىکند و معتقد است
که آیین و اسرار سخنورى از وى گرفته شده است.(13)
ابوعثمان جاحظ (متوفى 255 ه.) که او را یکى
از امامان چهارگانه ادبیات عرب شمردهاند و على بن حسین مسعودى هم وى را
فصیحترین نویسندگان پیشین دانسته(14)، پس از نوشتن این قسمت از
سخنان امام «قیمَةُ کُلِّ إمرءٍ ما یُحْسِنْهُ»(15) (ارزش آدمى به اندازه
دانش و سودمندى اوست) چنین مىگوید:
«اگر از این کتاب فقط همین جمله را داشتیم،
آن را شافى، کافى و بسنده مىیافتیم. بلکه آن را افزون از کفایت و منتهى به
غایت مىدیدیم و نیکوترین سخن آن است که اندک آن تو را از بسیار بىنیاز
کند و معنى آن در ظاهر لفظ باشد.»(16)
عبدالمسیح انطاکى از استاد خود نقل مىکند که مىگفت:
«من در نویسندگى ورزیده نشدم مگر با تفحص در
قرآن و نهجالبلاغه. این دو کتاب با عظمت گنج شایگان زبان عربى و ذخیره
مهمى براى طالبان علوم ادبى است.»(17)
دکتر ذکّى نجیب، متخصص در ادبیات عرب، معتقد است:
«هنگامى که به همین منتخب سخنان امام على
علیهالسلام که شریف رضى برگزیده و به آن نام نهجالبلاغه نهاده است، به
دقت بنگریم، بىگمان خود را در برابر دنیایى از شگفتى به تعبیر و ژرفاى
معنى حیرتزده مىیابیم.(18)
جاحظ در کتاب «البیان و التبیین»
هنگامى که مىخواهد درباره سخنورى صعصعةبن صوحان که از یاران امام و از
خطباى معروف صدر اسلام است بحث نماید، مىنویسد:
«از هر دلیلى برتر بر سخنورى او این است که على علیهالسلام گاهى مىنشست و از او مىخواست تا برایش سخنرانى کند.»(19)
براى اینکه مقام صعصعة بن صوحان در سخنورى
بهتر مشخص شود، نمونهاى از کلام او را مىآوریم. هنگامى که امیرالمؤمنین
پس از قتل خلیفه سوم به منصب خلافت نشست، صعصعه به خدمت او آمد و چنین گفت:
زَیَّنْتَ الخلافَةَ وَ ما زانَتْکَ وَ رَفَعْتَها وَ ما رَفَعَتْکَ وَ هِىَ الیکَ أحْوَجُ منکَ إلیها.(20)
یعنى: «تو ـ با قبول خلافت ـ بدان زینت
بخشیدى، در حالىکه خلافت تو را زینت نداد. تو خلافت را شکوه و جلالت دادى،
در حالىکه خلافت چیزى به مقام تو نیفزود. پس نیاز به خلافت به تو بیش از
نیازمندى تو به آن است!»
و براى همین است که در نهجالبلاغه از صعصعة بن صوحان با تعبیر: «هذا الخطیبُ الشَّحشحُ» یادآورى نشده است.(21)
ابو مخنَف لوط بن یحیى (متوفى 157 ه.) از حارث اعور که از شرکتکنندگان در جنگ صفیّن بود، نقل مىکند که مىگفت:
«به خدا قسم على را دیدم که در حال نشسته همچون ایستاده و در حال جنگ همچون روزگار صلح خطبه مىداند.»(22)
شمسالدین حنفى مشهور به ابنالجوزى درباره سخنورى صاحب نهجالبلاغه مىگوید:
على علیهالسلام کلماتى را بر زبان مىآورد
که سرشار از عصمت بود. این کلمات به گوش هر کس برسد او را به حیرت و شگفتى
دچار مىسازد. خدا در سخن گفتن نعمتى به وى ارزانى داشته است که توانسته
حلاوت و ملاحت را یکجا گرد آورد و سحر بیان و زیبایى را با هم درآمیزد.
این گفتار سخنوران را به ناتوانى مىاندازد و گوى سبقت را از همه
مسابقهدهندگان مىرباید.»(23)
دکتر ذکّى مبارک در کتاب «عَبقرّیة
الشَّریف الرَّشى» مىنویسد: «من معتقدم که دقت و بررسى در نهجالبلاغه به
انسان مردانگى و شهامت و بزرگى روح مىبخشد و چرا که از روح بزرگى سرچشمه
گرفته که در برابر مشکلات و حوادث با قدرت شیران مقابله کرده است.»(24)
عباس محمود العقاد که خود یکى از بزرگترین
نویسندگان معاصر مصرى به شمار مىآید و در «عبقریةُ الامام» درباره سخنان
على علیهالسلام چنین آورده است:
«نهجالبلاغه چشمه جوشانى است از آیات توحید و حکمت الهى که آگاهى بحث کنندگان در عقاید و اصول خداشناسى و توحید را گسترش مىدهد.»(25)
دکتر طه حسین و نویسنده پرکار و دانشور و در
یکى از سخنان خود پس از نقل کلامى از على علیهالسلام در پاسخ مردى که در
واقعه جمل - درباره قضاوت میان طرفین جنگ - دچار تردید شده بود و مىگوید:
«من پس از وحى و سخن خدا و جوابى شیواتر و باشکوهتر از این جواب ندیده و نمىشناسم.»(26)
توصیف واقعه را از زبان همین صاحبنظر در کتاب سودمند «على و فرزندان» باز مىجوییم:
«در یکى از روزها مردى از وى پرسید که: آیا
ممکن است عایشه و طلحه و زبیر بر باطل یک سخن شوند؟ على گفت: «چنان
مىنماید که امر بر تو مشتبه شده است و این را بدان که حق و باطل را ترازو و
خرد آدمى است. حق را بشناس نا اهل حق را بازشناسى و باطل را بشناس تا اهل
باطل را شناخته باشى.» و من پاسخى نیکوتر از این پاسخ نمىیابم که هرکس را
هر اندازه پایگاه بلند داشته باشد، نمىداند. و پس از آنکه وحى خاموش شد و
خبر آسمان بریده گشت، هرگز پاسخى بهتر از این بر آن پرسش نمىشد داد.»(27)
علىالجندى، رئیس دانشکده علوم دانشگاه
قاهره، در مقدّمه کتاب «علىّ بن ابیطالب، شِعرُهُ و حِکَمُهُ» درباره نثر
شیواى على علیهالسلام چنین تعبیرى دارد:
«نوعى خاص از آهنگ موسیقى که بر اعماق
احساسات پنجه مىافکند در این سخنان هست و از نظر سجع چنان منظوم است که
مىتوان آن را «شعر منثور» نامید.(28)
محمّدبن طلحه شافعى هم مىگوید:
«فصاحت به وى منسوب است. بلاغت از وجود او
سرچشمه مىگیرد و براعت از کلام او برمىآید و علوم معانى و بیان غریزهاى
است در وجود او.»(29)
جرج جرداق، نویسنده صاحبنظر مسیحى، در کتاب
ارزشمند «الامامُ على علیهالسلام ، صَوتُ العدالةُ الانسانیه» درباره
نهجالبلاغه چنین گفتار دارد:
«سخن حضرت در بلاغت فوق بلاغتهاست. قرآنى
است که از مقام خود اندکى پایین آمده و سخنى است که تمام زیبایىهاى زبان
عرب را در گذشته و آینده در خود جاى داده است.»(30)
علّامه محقّق، میرزا حبیباللّه خویى، در «منهاجُ البراعَة فى شَرحِ نهجالبلاغه» با استناد به قوّه بلاغت حضرت، وى را پیشواى مردمان مىداند:
«با توجه به اینکه على علیهالسلام یگانه
پیشتاز میدان بلاغت است، پس سزاوار است که سخنان او پیشواى همه سخنان باشد،
همانگونه که خودش امام و پیشواى مردمان است.»(31)
شیخ محمّد عبده، مفتى اعظم مصر، نیز این چنین
خود را به قافله شیفتگان بلاغت على علیهالسلام رسانیده است: «همه
دانشمندان و آگاهان به زبان عرب معتقدند که سخن على علیهالسلام پس از کلام
خدا و پیامبرش از لحاظ بلاغت برترین، در جوهر و مایه، پربارترین، در شیوه و
سبک، بلندترین و در معنى جامعترین کلام است.»(32)
عزّالدین ابن ابى الحدید مدائنى (586 ـ 655
ه.) نهجالبلاغهشناس و شارح والا مقام معتزلى است که الحق بر بیشتر شارحان
نهجالبلاغه فضل تقدّم و برترى مقام دارد. این محقّق صاحبنظر در کتاب 20
جلدى خود سخنان بسیارى درباره عظمت گفتار على علیهالسلام ـ هرچند به طور
پراکنده ـ آورده است.
وى در مقدمه کتاب مىنویسد:
«على پیشواى اهل فصاحت و سیّد ارباب بلاغت
است. سخن وى فروتر از کلام خالق و فراتر از سخن مخلوق است و مردم گفتن و
نوشتن را از وى آموختهاند.»(33)
این نام آشناى عالم نهجالبلاغهشناسى در
جاهاى مختلف کتاب خود سخنان عمیق و بنیادین امیرمؤمنان را ستوده و به
فراخور کلام بر صلابت آنها پاى فشرده است. از جمله در جلد چهاردهم کتاب در
شرح نامه امام به عبدالله بن عباس، که پس از شهادت محمّد بن ابىبکر نوشته
شده، مىگوید:
«فصاحت را ببین که چگونه افسار خود را به دست
این مرد داده ومهار خود را به او سپرده است. نظم عجیب الفاظ را تماشا کن،
یکى پس از دیگرى مىآیند و در اختیار او قرار مىگیرند، مانند چشمهاى که
خود به خود و بدون زحمت از زمین بجوشد. سبحان اللّه! جوانى از عرب در شهرى
مانند مکه بزرگ مىشود، با هیچ حکیمى برخورد نکرده است اما سخنانش در حکمت
نظرى بالاى سخنان افلاطون و ارسطو قرار گرفته است، با اهل احکمت عملى
معاشرت ننموده اما از سقراط بالاتر رفته است. میان شجاعان و دلاوران تربیت
نشده است زیرا مردم مکه تاجر پیشه بودند و با جنگ میانهاى نداشتند، اما
شجاعترین بشرى از کار درآمد که بر روى زمین راه رفته است. این مرد فصیحتر
از سحبان بن و أمل و قبسّ بن ساعده از کار درآمد و حال آنکه قریش که
قبیله او بودند، افصح عرب نبودند.»(34)
ابن ابىالحدید هم چنین پس از نقطه خطبه 221 (الهکم التکاثر) و آوردن گفتارى درباره برزخ مىنویسد:
«اگر تمام فصیحان عرب در مجلسى اجتماع کنند و
این بخش از خطبه بر آنها خوانده شود، سزاوار است که بر آن سجده کنند.
همچنان که روایت کردهاند هنگامى که شعراى عرب شعر معروف، «عدىّ بن رقاع» (قَلَم أصابَ مِنَ الدّواة مِدادَها...» را شنیدند، بر آن سجده کردند و چون از علّت آن سؤال شد، گفتند:
«ما محمل سجودِ شعر را مىشناسیم، هم چنانکه شما محل سجود قرآن را مىشناسید!»
سپس اضافه مىکند:
«به خدا قسم من این خطبه را از پنجاه سال پیش
تاکنون بیش از هزار بار خواندهام و پس از هر بار خواندن ترس و وحشت عمیقى
تمام وجودم را دربرگرفت هر زمان در محتواى آن دقت کردم به یاد مردگان از
خانواده و دوستانم افتادم و چنان پنداشتم که من همان کسى هستم که امام در
لابهلاى این خطبه توصیف مىکند.»(35)
در جایى دیگر هنگامى که به مقایسه اجمالى
میان بخشى از کلام على علیهالسلام با سخنان معروف ابن نباته، خطیب قرن
چهارم، مىپردازد، نظر خود را چنى ابراز مىدارد:
«آگاهان به علم فصاحت و بلاغت اگر به این
گفتار على علیهالسلام به دیده انصاف بنگرید، مىدانند که یک سطر از
نهجالبلاغه با هزار سطر از سخنان معروف ابننباته برابر است.»(36)
باز زمانى که یکىازخطابههاى معروفابن نباته را در زمینه جهاد نقل مىکند که با این جمله از کلام على علیهالسلام آراسته شده:
سما غُزِى قومٌ فى عُقرِ دارهم الاّ ذلّوا»(37) (هیچ قومى و ملّتى در درون خانه خود مورد هجوم واقع نشدند، مگر آنکه ذلیل گشتند.»، چنین مىنویسد:
«به این جمله بنگر! و ببین چگونه از میان
تمام خطبه ابن نباته فریاد مىکشد! این سخن فریاد بلاغت و شیوایىاش را به
شنونده خود اعلام مىدارد. چه، از معدنى غیر از معدن دیگر خطبهها برخاسته
است. به خدا سوگند همین یک جمله چنان خطبه ابننباته را آراسته که یک آیه
از قران یک خطبه معمولى را مىآراید.»(38)
ابن ابى الحدید سخنى را هم از معاوبه بن ابى سفیان نقل مىکند که در جاى خود شنیدنى و درخور عنایت است:
روزى محفنِ بن ابى محفن به نزد معاویه آمد و
گفت: «از پیش کُند زبانترین مردم به پیش تو آمدم. و غرضش على علیهالسلام
بود. معاویه گفت: واى بر تو! چگونه ممکن است عى کُند زبانترین مردم باشد؟
به خدا جز او کسى آیین فصاحت را به قریش نیاموخته است.»(39)
شَهِدَ الأنامُ بِفَضْلِهِ حَتَّى العِدى
والْفَضْلُ ما شَهِدَتْ بِهِ الأَعْدا(40)
«به بزرگى و فضیلت او همه مردم حتى دشمن گواهى داد. و فضیلت آن است که دشمنان به آن گواهى دهند.»
امیرالمؤمنین بهتر از هر کس به برترى مقامِ خود و خاندانش در فنّ سخنورى اشارت نموده است:
اِنَّا لَأَمَراءِ الکلامِ، وَفینا تَنَشَّبَتْ عُروُقُهُ وَ عَلَیْنا تَهَدَّلَتْ غُضُونهُ.(41)
«ما امیران سپاه سنخیم. ریشه درخت سخن در میان ما دویده و محکم شده و شاخههایش بر سر ما ریخته است.»
پىنوشتها:
* ـ شماره خطبهها و نامهها و کلمات قصار از
نهجالبلاغه دکتر صبحى صالح، چاپ بیروت، نقل شده است و در صورت استفاهد از
نسخهاى دیگر بدان اشاره خواهد شد.
1ـ علّامه طباطبایى مىنویسد:
«بحثهایى که درباره شخصیت امیرالمؤمنین على
علیهالسلام انجام گرفته و کتابهایى که پیروان مذاهب و سایر کنجکاوان در
اینباره نوشتهاند، درباره هیچ یک از شخصیتهاى تاریخ اتفاق نیفتاده است.»
(شیعه در اسلام، محمدحسین طباطبایى، دارالکتب
الاسلامیه، تهران، 1351، ص 128) همچنین در بررسى کتابشناسى نهجالبلاغه
باید گفت که تا این زمان حدود 800 کتاب شرح و توضیح و ترجمه درباره
نهجالبلاغه و صاحب آن به رشته تحریر درآمده است.
براى اطلاع بیشتر، ر. ک:
ـ الف. کتابشناسى نهجالبلاغه، نوشته رضا استادى
ب. مقاله وزین «کتابشناسى نهجالبلاغه» به قلم محمّدمهدى علیقلى (مندرج در ویژهنامه میراث جاویدان، سال هفتم، شماره 25ـ 26)
2ـ نهجالبلاغه از کیست؟ محمدحسن آلیاسین، ترجمه محمود عابدى، بنیاد نهجالبلاغه، تهران، 1360، ص 37
3ـ نهجالبلاغه، ترجمه سیّدجعفر شهیدى، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1374، ص «ط»
4ـ ادبیات و تعهد در اسلام، محمّدرضا حکیمى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1373، ص 79
5ـ «بُدئَتِ الکِتابةُ بِعَبْدِ الحمید و
خُتِمَتْ بابْنِ العمید.» یتیمة الدَّهر، ابو منصور ثعالبى، به تحقیق محمّد
محىالدّین عبدالحمید، مکتبةُ التّجاریه، قاهره، ج 3، ص 154 و تاریخ
ادبیات ایران، ذبیحاللّه صفا، خلاصه جلد اوّل و دوم، ققنوس، تهران، 1377، ص
57
6ـ ادبیات و تعهد در اسلام، محمدّرضا حکیمى، ص 79
7ـ على علیهالسلام اسوه زندگى، محمّدحسین بروجردى، سلمان فارسى، قم، 1372، ص 7 (به نقل ک ینابیع المودّة، ج 1، ص 90)
8ـ نهجالبلاغه، ص 360
9ـ پیام امام، مکارم شیرازى و همکاران، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1375، ج 1، ص 58
10ـ اَصْلَع: یعنى کسى که موى پیش سر او ریخته است و مقصود گوینده على علیهالسلام مىباشد.
11ـ12ـ شرحنهجالبلاغه، ابنابىالحدید،بهتحقیقمحمّدابوالفضل ابراهیم، دارُاحیاءِ الکتب العربیّه، قاهره، 1358 ه.، ج 1، ص 24
13ـ نهجالبلاغه، ص 34
14ـ مروج الذهب، حسین بن على مسعودى، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1374، ج 2، ص 596
15ـ نهجالبلاغه، کلمات قصار، شماره 81
16ـ نهجالبلاغه، ترجمه سیّد جعفر شهیدى، ص «ح». (به نقل: البیانُ و التبیین، ج 1، ص 83)
17ـ فاتح خیبر، محمّد مقیمى، مؤسسّه مطبوعاتى معراجى، تهران، 1349، ص 136
18ـ نهجالبلاغه از کیست؟ محمدحسن آل یاسین، ص 18
19ـ سیرى در نهجالبلاغه، مرتضى مطهرى، دفتر انتشارات اسلامى، قم، 1361، ص 22
20ـ تاریخ یعقوبى، احمدبن ابى یعقوب، مکتبه مرتضویّه، نجف 1358 ه.، ج 2، ص 179
21ـ نهجالبلاغه، کلمات قصار، شماره 262
22ـ آشنایى با نهجالبلاغه، محمّدمهدى جعفرى، امیرکبیر، تهران، 1364، ص 57
23ـ مصادر نهجالبلاغه و أسانیده، سیّد عبدالزهراء حسینى، موسسه الاعلمى بیروت، 1359 ه. ج 1، ص 39
24ـ25ـ پیام امام، ج 1، ص 42/ ص 43
26ـ سیرى در نهجالبلاغه، مرتضى مطهرى، ص 25
27ـ على علیهالسلام و فرزندان، طه حسین، ترجمه احمد آرام، کانون نشر و پژوهشهاى اسلامى، تهران، 1332، ص 39
28ـ آشنایى با نهجالبلاغه، محمّدمهدى جعفرى، ص 59
29ـ مصادر نهجالبلاغه و أسانیده، ج 1، ص 39
30ـ الامام على علیهالسلام ، صَوْتَ العدالةُ الانسانیه، جرج جرداق، دارالفکر عربى، بیروت، ج 1، ص 47
31ـ پیام امام، ج 1، ص 52 (بهنقلاز: منهاجالبراعة،ج 1، ص 271)
32ـ نهجالبلاغه، شرح محمّد عبده، مکتب الاعلام الاسلامى، قاهره، 1341، ص 12
33الى 36ـ شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحدید، ج 1، ص24/ ج 14، ص 348/ ج 11، ص 153 / ج 7، ص 214
37ـ نهجالبلاغه،خطبه 27.اینخطبه به «جهادیّه» معروف است.
38ـ39ـ شرح نهجالبلاغه،ابنابىالحدید، ج2، ص84/ج1،ص24
40ـ الفصول العلّیه، شیخ عباس قمى، موسسه در راه حق، قم، 1365، ص 13
41ـ نهجالبلاغه، خطبه 233
نوشته ی سیدتقى آل یاسین
- ۹۲/۰۴/۰۹