صلابت علی (ع)
- يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۰۷ ق.ظ
در آغاز بعثت
گروهی از سران قریش و سردمداران شرک، به حضور پیامبر ـ صلی الله علیه و
آله و سلم ـ آمدند و گفتند: «ای محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ تو
ادعای بزرگی کرده ای که هیچ کدام از پدران و خاندانت هرگز چنین ادعائی
نکرده اند، (پیامبری)، ما از تو یک معجزه می خواهیم، اگر آن را انجام دهی،
خواهیم دانست که تو پیامبر به حقّ هستی و در ادعای خود صادق می باشی و گرنه
بر ما روشن می شود که جادوگر و دروغگو هستی!»
پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ پرسید: خواسته شما (که باید از روی اعجاز انجام شود) چیست؟
گفتند: «این درخت را (اشاره به درخت کهن و تنومندی که در چند قدمی آن
ها بود) صدا بزنی که از ریشه بر آمده و جلو آید و پیش رویت بایستد».
پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: خداوند بر همه چیز توانا
است، اگر خداوند این خواسته شما را انجام دهد، آیا ایمان می آورید؟
گفتند: آری.
فرمود: بزودی آن چه را خواستید به شما نشان می دهم، ولی می دانم که شما
به سوی سعادت باز نمی گردید، و در میان شما کسی قرار دارد که در درون چاه
(بدر بعد از جنگ بدر) انداخته خواهد شد، و نیز کسی هست که جنگ احزاب را به
راه می اندازد.
آن گاه صدا زد: «ای درخت!، اگر به خدا و روز جزا ایمان داری و می دانی
که من پیامبر خدا هستم با ریشه از زمین بیرون بیا و در نزد من آی و به اذن
خداوند، پیش رویم بایست.
امام علی ـ علیه السلام ـ می فرماید: «سوگند به خداوندی که پیامبر ـ
صلی الله علیه و آله و سلم ـ را به حقّ مبعوث کرد، درخت با ریشه هایش، از
زمین کنده شد و جلو آمد و به شدت صدا میکرد، و مانند پرندگان هنگام بال زدن
از بهم خوردن شاخه هایش، صدائی بلند شنیده می شد تا این که پیش آمد و در
جلو رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ ایستاد، و شاخه هایش همانند
بال های پرندگان به هم خورد. بعضی از شاخه هایش را روی پیامبر ـ صلی الله
علیه و آله و سلم ـ افکند و من در طرف راست آن حضرت بودم.
سران قریش وقتی این وضع را دیدند، از روی تکبر و غرور گفتند: به درخت
فرمان بده، نصفش به جلو آید و نصف دیگرش در جای خود، باقی بماند، آن درخت
با وضعی عجیب و صدائی بلند آن چنان نزدیک شد که نزدیک بود به آن حضرت
بپیچد.
سران شرک باز از روی کبر و غرور گفتند: دستور بده که این نصف درخت، به
جای خود باز گردد و به نصف دیگر بپیوندد! پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و
سلم ـ همین دستور را فرمود و درخت به صورت اوّل در آمد.
علی ـ علیه السلام ـ می فرماید: من گفتم: لا اله الاّ الله، ای پیامبر!
من نخستین کسی هستم که به پیامبری تو ایمان دارم، و نخستین فردی هستم که
اقرار می کنم این درخت به فرمان خدا، برای تصدیق نبوت و بزرگداشت دعوتت، آن
چه را خواستی، انجام داد.
اما سران شرک و قریش (عنود) همه گفتند: «محمد ـ صلی الله علیه و آله و
سلم ـ ساحر و دروغگو است، که سحری عجیب دارد و در سحر خود دارای مهارت عظیم
است» گفتند: «آیا پیامبر بودن محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را جز
امثال این (اشاره به من) تصدیق می کند؟!».
اما من از کسانی هستم که از سرزنش سرزنشگران نمی هراسند، سیمایشان
سیمای صدیقین است، و گفتارشان گفتار نیکان می باشد، زنده دار شب و روشنی
بخش روزند. رهرو خط قرآن و احیا کننده سنت های خدا و رسولش می باشند. از
تکبر و غرور و فساد و خیانت دور می باشند. دل هایشان در بهشت و پیکرهایشان
در انجام مسئولیت و وظیفه الهی است.[1]
این بود قضیه دلاور مرد تاریخ، امیر سخن و بیان، ایمان و صلابت، یعنی
علی ـ علیه السلام ـ آن که چهره ای به طراوت گل و شمشیری به صلابت پولاد
آسیب ناپذیر، و قلبی به پاکی آب زلال داشت، و در راه عقیده راستین، چون
کوهی استوار و پا برجا بود.
[1] . نگاه کنید به قسمت آخر خطبه قاصعه (خطبه 192 نهج البلاغه).
محمد محمدی اشتهاردی - داستان های نهج البلاغه
- ۹۲/۰۳/۲۶