ترجمه خطبه های 106 - 110 نهج البلاغه ( شهیدی )
- چهارشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۲، ۰۴:۱۳ ب.ظ
خطبه 106-در یکی از ایام صفین
در یکی از روزهای صفین همانا، از جای کنده شدن و بازگشت شما را در صفها دیدم. فرومایگان گمنام و بیابان نشینان از مردم شام، شما را پس می رانند، حالی که شما گزیدگان عرب، و جاندانه های شرف، و پیشقدم در بزرگواری، و بلندمرتبه و دیداری هستید. سرانجام سوزش سینه ام فرو نشست که در واپسین دم دیدم آنان را راندید، چنانکه شما را راندند، و از جایشان کندید چنانکه از جایتان کندند. با تیرهاشان کشتید و با نیزه هاشان از پای درآوردید. تا آنجا که هر یک دیگری را می راند- و پیشین آنان خود را به جای پسین می رساند-، همچون شتران تشنه که از حوضهاشان برانند، و از آبشخورهاشان دور دارند.
خطبه 107-حادثه های بزرگ
و آن از خطبه هایی است که از حادثه های بزرگ خبر می دهد سپاس خدای را، که به آفرینش مخلوقاتش بر آفریدگان خود نمودار است، و هستی وی- با دلیل روشن- بر دلهای آنان پدیدار. بی آن که بیندیشد آفریدگان را آفرید، که اندیشیدن او را نمی سزید. چه، اندیشه را دلی درون سینه باید، و او را درونی نیست تا اندیشه ای از آن برآید. علم او درون پرده های غیب را شکافت، و بر عقیدتهای نهفته و رازهای پنهان احاطت یافت.
از این خطبه است در ذکر پیامبر (ص): او را برگزید از درختی که رستنگاه پیامبران است، و چراغ دانی پر نور برای روشنی جهان، از خاندانی بلندمرتبه و دیداری، و از سرزمین بطحاء- سرزمین فخر و بزرگواری-.- خاندانی که- چراغهای ظلمتند و چشمه های حکمت.
از این خطبه است: طبیبی که بر سر بیماران گردان است، و مرهم او بیماری را بهترین درمان،- و آنجا که دارو سودی ندهد-. داغ او سوزان. آن را به هنگام حاجت بر دلهایی نهد که- از دیدن حقیقت- نابیناست، و گوشهایی که ناشنواست و زبانهایی که ناگویاست. با داروی خود دلهایی را جوید که در غفلت است،- یا از هجوم شبهت- در حیرت: کسانی که از چراغ دانش بهره ای نیندوختند، و آتشزنه علم را برای روشنی جان نیفروختند. پس آنان چون اشتر و گوسفندند که سرگرم چرا ماند، یا خرسنگهای سخت که گیاهی نرویاند.
رازهای درون، برای خداوندان بصیرت آشکار شد، و راه حق برای پوینده بیراهه پدیدار. قیامت نقاب از چهره برانداخت، و نشانه آن خود را برای نشانه جو ظاهر ساخت. چیست که شما را چون کالبدهایی می بینم بیجان، و جانهایی بی کالبد- و در کار ناتوان-، عبادت کنانی راه صلاح ناسپرده، بازرگانانی از تجارت سود نبرده، بیدارانی خوابیده، حاضرانی نهان از دیده. نگرندگانی نابینا، شنوندگانی ناشنوا، گویندگانی ناگویا.
درفش گمراهی را می بینم- چون درختی تناور- بر پای مانده و شاخه ها به هر سو دوانده. به پیمانه خود به شما می پیماید، و هر ستم که تواند به شما می نماید. امیر آن از ملت اسلام برون افتاده است و در حیرت گمراهی ایستاده. پس، آن روز از شما باقی نماند، جز اندکی بی مقدار، همچون دردی که در ته دیگ ماند یا خرده هایی که بر زمین ریزد از تنگ بار. چون پوست، شما را می پیراید و چون کشت درو شده، خرد می نماید. مومن را از جمع شما می گزیند، چنان که مرغ دانه درشت را از دانه لاغر بر می چیند. این مذهبهای گونه گون شما را به کجا می کشاند؟ و این تاریکیها تا به کی در گمراهی تان می نشاند؟ و تا چند دروغها به راه فریبتان می خواند؟ از کجاتان آورده اند و به کجاتان باز می گردانند؟ هر عمر را به پایان رسیدنی است و هر رفته را باز آمدنی. پس حق را از عالم خداشناس خود بشنوید، و دلهاتان را آماده کنید، اگر شما را خواند بیدار شوید. پیشوای قوم باید با مردم خود به راستی سخن راند، و پراکندگی را به جمعیت کشاند، و ذهن خود را آماده پذیرفتن گرداند. درون کار را برای شما شکافت چنانکه مهره را شکافند، و یا درخت سلم را برای صمغ کافند. در این هنگام است که باطل بر جای استوار شود، و نادانی بر طبیعتها سوار، و کار ستمکار بزرگ گردد، و دعوت- به حق- اندک و کم خریدار، و روزگار چون درنده دیوانه حمله آرد، و باطل آرمیده برخیزد، و چون شتر نر بانگ بردارد. مردم در گناه برادر و یار شوند، و در کار دین جدایی پذیرند، در دروغ با هم دوست باشند و در راست یکدیگر را دشمن گیرند. و چون چنین شود، فرزند- با پدر- کینه توزد و باران کشت را سوزد، فرومایگان درم افشانند، و جوانمردان تهیدست مانند. مردم این زمان گرگانند، و پادشاهانشان درندگان، و فرودستان طعمه آنان، و مستمندان - چون- مردگان. سرچشمه راستی خشک شود، و از آن دروغ جوشان. دوستی را به زبان به کار برند، و به دل با هم دشمنان. گناه و نافرمانی وسیلت پیوند گردد و پارسایی عجب- و موجب ریشخند- و اسلام پوستین باژگونه پوشد- و کس سخن حق ننیوشد-.
خطبه 108-توانایی خداوند
هر چیز برابر او فرو افتاده و خوار است، و همه بدو ایستاده و برقرار. بی نیازی هر تهیدست است، و عزت هر خوار. نیروی هر ناتوان، و پناه هر اندوهبار. هر که سخن گوید، سخن او شنود، و هر که خاموش باشد نهان او داند. هر که زنده باشد، روزی اش با اوست، و هر که بمیرد، بازگشتش بدوست. دیده ها تو را ندیده است تا از تو خبر دهد، که تو پیش از هر آفریده ای که خواهد وصف تو را سر دهد. بیم تنهایی نداشتی تا خلق را بیافرینی، و آنان را نیافریدی تا از ایشان سودی بینی. آن را که بجویی از تو پیش نیفتد، و آن را که بگیری از دستت نرهد، و آن که فرمان تو نبرد از قدرتت نکاهد، و آن که تو را مطیع باشد، بر ملک تو نیفزاید. امر تو را باز نگرداند، آن که بر قضای تو خشم گیرد، و بی نیاز از تو نبود، آن که فرمانت نپذیرد. هر رازی نزد تو آشکار است، و هر نهانی نزد تو پدیدار. تو همیشه ای و بی پایان، تو پایان هر چیزی، و گریز از تو نتوان. وعده گاه محضر توست، و رهایی از تو جز به تو نیست، و در دست قدرت تو زمام هر جنبده ای است، و به سوی تو بازگشت هر آفریده ای است. پاک خدایا! چه بزرگ است آنچه می بینیم از خلقت تو، و چه خرد است، بزرگی آن در کنار قدرت تو،و چه با عظمت است آنچه می بینیم از ملکوت تو، و چه ناچیز است برابر آنچه بر ما نهان است از سلطنت تو، و چه فراگیر است نعمت تو در این جهان، و چه اندک است در کنار نعمتهای آن جهان.
از این خطبه است: از فرشتگانی که در آسمانهایت جایشان دادی، و از زمین خود برترشان بردی. آنان از دیگر آفریدگانت تو را بهتر شناسند، و از عقاب تو بیشتر می هراسند، و به تو نزدیکترند- لاجرم پیوسته در حمد و سپاسند- نه در پشتهای پدران بوده اند، نه درون زهدانهای مادران، نه از نطفه ناچیز آفریده اند، و نه پراکنده گردش زمان. آنان با مرتبتی که از آن برخوردارند، و منزلتی که نزد تو دارند، و یکدله تو را دوست دارند، و تو را فراوان طاعت می گزارند، و اندک غفلتی در فرمان تو نیارند، اگر آنچه بر آنان پوشیده است چنان که باید دانند، کارهای خود را خرد بینند، و بر خویشتن خرده گیرند، و بدانند که تو را نپرستیدند، چنانکه باید، و طاعت نگزاردند آنسان که شاید. ستودن تو راست که آفریننده و معبودی، بندگانت را نیک آزمودی.
خانه ای آفریدی و خوانی گستردی، نوشیدنی، و خوردنی، و جفتها، و خدمتکاران در آن فراهم آوردی، و کاخها و نهرهای روان، و کشتزارها و میوه های فراوان. سپس دعوت کننده - پیامبران- فرستادی تا بندگانت را بدان خانه بخواند،- خانه ای که به آسایش در آن بماند-. نه دعوت کننده را پاسخ گفتند، و نه آنچه را ترغیب کردی پذیرفتند، و نه بدانچه تشویقشان کردی آرزومند شدند. مرداری را پذیره گردیدند، و به خوردن آن رسوایی به خود خریدند، و در دوستی آن با هم به سازش گراییدند، و هر که عاشق چیزی شود، دیده اش را کور سازد و دلش را رنجور سازد. پس به دیده بیمار بنگرد و به گوش بیمار بشنود. خواهشهای جسمانی پرده خردش را دریده، دوستی دنیا دلش را میرانیده، جان او شیفته دنیاست و او بنده آن است، و به سوی هر که چیزی از دنیا در دست دارد، نگران است. هر جا که دنیا برگردد، در پی آن رود، و هر جا روی آرد، روی بدانجا کند. نه به گفته بازدارنده از سوی خدا خود را بازدارد، و نه پند آن کس را که از سوی او پند دهد در گوش آرد، حالی که فریفتگان دنیا را می بیند که دستگیرند و در چنگال مرگ اسیر. نه جای درگذشت از خطا، و نه راه بازگشت به دنیا، چگونه بر آنان فرود: آمد آنچه نمی دانستند، و چگونه فراق دنیا را دیدند و از آن ایمن نشستند. و به آخرت درآمدند، و از آنچه بیمشان می دادند نرستند.
آنچه به آنان فرود آمد وصف ناشدنی است: از فراهم آمدن سختی مردن، و بر دنیای از دست شده دریغ خوردن، اندامها از آن سختی سست، و از اختیار برون، و رنگهاشان از بیم مرگ، دگرگون. پس مرگ بیشتر به درون تن شان روی آرد، تا آن که به سخن گفتنشان نگذارد، و او میان کسانش- خاموش- به چشمش می بیند و به گوشش می شنود، با عقل درست و خرد بر جا می اندیشد که عمرش را در چه تباه کرده، و روزگارش را در چه کار به سر آورده. به یاد مالهایی افتد که فراهم کرد، و ننگریست که از حلال و یا از حرام به دست آورد. از هر جای گرفت که توانست، و حلال آن را از شبه ناک ندانست. و بال گرد کردن آن مالش در گردن، و هنگام جدایی و ترک آن کردن، مانده برای وارثان تا خوش زیند و بهره گیرند از آن. برای جز او گوارا و نوش، و او را سنگینی بار گرد آوردن بر دوش. خود سخت در گرو آن مانده- و دیگری بدان کام دل رانده-، دست پشیمانی می خاید از آنچه به هنگام مرگ بدو رخ نماید، و آن را که در زندگانی خواستار بود، اکنون ناخواهان، و کمتر آن را که حسرتش می خورد، و رشک آن می برد آرزوکنان. پس مرگ پیوسته در تن او پیش راند، تا زبانش چون گوش از کار باز ماند. پس میان کسان خود خاموش بیفتد، نه زبانش سخنی گوید، نه گوشش چیزی شنود. نگاه خود را از چهره این به رخ آن می افکند. گردش زبانشان را می بیند، اما نمی شنود که سخن آنان چیست، و درباره کیست. سپس، مرگ بیشتر بدو روی آرد و چشم او را چون گوشش از کار باز دارد، و جان از تنش برون رود، و مرداری میان کسان خود شود. آنان در کنارش ترسان، و از نزدیک شدن بدو گریزان. نه با نوحه گری هم آواز، و نه با کسی که او را خواند دمساز. سپس او را به نقطه ای از زمین برند و در سپارند، و با کرده اش واگذارند، و دیده از دیدار او بردارند،
تا آن که موعد نهاده سر رسد، و قضای الهی در رسد. و آخر آفریدگان به آغاز آن پیوندد- و مرگ تومار همه را بر بندد-، و اراده خدا خواهد که خلق را نو گرداند- و برای کیفر و پاداش برانگیزاند-. آسمان را بشکافد و بخماند، و زمین را بجنباند و سخت بلرزاند. کوهها را از بن برکند، چنان که از هیبت جلال، و بیم سطوت او برخی به برخی زند، و آنچه در زمین است برون آرد، و از پس کهنگی تازه شان گرداند، و پس از پراکندگی فراهمشان کند، و برای آنچه خواهد از هم جداشان دارد. از کردارهای پنهان و کارهای کرده در نهان، و آنان را دو گروه سازد: بر گروهی نعمت بخشیده، و گروه دیگر را در عتاب کشیده. اما طاعت پیشگان، پاداش آنان را جوار خود ارزانی دارد و در خانه خویش جاودانی. جایی که فرودآمدگان از آن رخت نبندند، و دگرگون حال نگردند. نه بیم آنان را فرا گیرد و نه بیماری بدانها روی آورد، نه خطری شان پیش آید و نه سفری شان از جای برکند. اما نافرمانان، آنان را در بدترین جای فرود آرد. و دستهاشان را با غل در گردن درآرد. و پیشانیهاشان را تا به قدمها فرو دارد، و بر آنان بپوشاند جامه قطران و پاره آتشهای سوزان. در عذابی که سخت در گداز است، و خانه ای در آن به روی ساکنانش فراز. در آتشی زبانه زن و غرنده، با زبانه ای سوزان و آوایی ترساننده. باشنده آن رخت نتواند بست، و اسیر آن با سربها نتواند رست، و قیدهای آن را نتوان شکست. نه- ماندن- را مدتی است که سر رسد، و نه مردم را اجلی تا در رسد.
از این خطبه است در ذکر پیامبر (ص) دنیا را خوار دید، و کوچکش شمرد، سبکش گرفت و هیچش به حساب آورد، و دانست که خدا دنیا را از او گرفت چون چنین خواسته بود، و دیگری را ارزانی داشت چون حقیر می بود. پس، به دل از آن روی برگرداند، و یادش را در خاطر خویش میراند، و دوست داشت که زینت دنیا از دیده اش نهان شود تا از آن رختی گرانبها نگزیند، و امید ماندن در آن به دلش ننشیند. رسالت پروردگار را چنان رساند، که برای کسی جای عذر نماند، و امت خود را اندرز گفت و ترساند، و مژده بهشتشان داد، و بدان خواند.
ما درخت نبوتیم و فرود آمد نگاه رسالت، و جای آمد شد فرشتگان رحمت، و کانهای دانش و چشمه سارهای بینش. یاور و دوست ما، امید رحمت می برد، و دشمن و کینه جوی ما، انتظار قهر و سطوت.
خطبه 109-اندرز به یاران
همانا بهترین چیز که نزدیکی خواهان به خدای سبحان بدان توسل می جویند، ایمان به خدا و پیامبر، و جهاد در راه خداست، که موجب بلندی کلمه مسلمانی است و یکتا دانستن پروردگار که مقتضای فطرت انسانی است، و بر پا داشتن نماز که آن - ستون- دین است، و دادن حق مستمندان - زکات- که واجب شرع مبین است، و روزه ماه رمضان که نگهدارنده از عقاب است- و باز دارنده عذاب-، و حج، و عمره گزاردن، که فقر را براندازند و گناهان را پاک سازند، و پیوند با خویشان- صله رحم- که مال را افزون سازد، و اجل را واپس اندازد، و صدقه دادن نهانی که گناه را پاک کند و بر جا نگذارد، و صدقه دادن آشکارا که مرگ بد را باز دارد، و کارهای نیک که- نکوکار را- از درافتادن به خواری نگهدارد.
به یاد خدا باشید که نیکوترین ذکر، یاد خداست، و آنچه پرهیزگاران را وعده داده خواهان شوید، که وعده او راستترین وعده هاست. و به سیرت پیامبرتان اقتدا کنید که برترین سیرت است، و به سنت او بگروید که راهنماترین سنت است، و قرآن را بیاموزید که نیکوترین گفتار است، و آن را نیک بفهمید که دلها را بهترین بهار است، و به روشنایی آن بهبودی خواهید، که شفای سینه های بیمار است، و آن را نیکو تلاوت کنید، که سودمندترین بیان و تذکار است. همانا عالم که علم خود را کار نبندد، چون نادانی است سرگردان، که از بیماری نادانی نرهد، بلکه حجت بر او قویتر است و حسرت او را لازمتر، و نزد خدا سرزنشش از همه بیشتر.
خطبه 110-در نکوهش دنیا
اما بعد، من شما را از دنیا می ترسانم که- در کام- شیرین است و- در دیده- سبز و رنگین. پوشیده در خواهشهای نفسانی، و- با مردم- دوستی ورزد با نعمتهای زودگذر این جهانی. متاع اندک را زیبا نماید، و در لباس آرزوها درآید، و خود را با زیور غرور بیاراید. شادی آن نپاید، و از اندوهش ایمن بودن نشاید. فریبنده ای است بسیار آزار، رنگپذیری است ناپایدار، فنا شونده ای مرگبار، کشنده ای تبهکار. چون با آرزوی خواهندگان دمساز شد، و با رضای آنان هم آواز، بینند- سرابی بوده است- و بیش از آن نیست که خدای سبحان فرموده است: همچون آبی که فرو فرستادیم آن را از آسمان، پس بیامیخت رستنیهای زمین بدان، پس گیاه خشکی گردید که باد آن را از این سو بدان سو گردانید و خدا بر همه چیز تواناست. کسی از نعمت آن در سروری نبود، جز که پس آن اشکی از دیده هایش پالود، و روی خوش به کسی نیاورد، جز آنکه با سختی و بد حالی پشت بدو کرد، و باران آسایشش بر کسی نبارید، جز آنکه با رگبار بلایش بیازارید، و در خور دنیاست که اگر بامداد یاور کسی بود، شامگاهش ناشناس انگارد، و اگر از سویی گوارا و شیرین است، از سوی دیگر تلخی و مرگ با خود آرد. کسی از نعمت آن طرفی نبندد، جز آنکه از مصیبتهایش بدو رنجی رسد، و شامگاهان زیر پر آسایشش نخسبد، جز آنکه بامدادان شاهبال بیم بر سر او فرو کوبد. سخت فریبنده ای است و فریبا است آنچه در آن است، سپری شونده است و سپری است هر که بر آنست. توشه نیک از آن نتوان برداشت جز پرهیزگاری و ترس از پروردگار. کسی که از دنیا کمتر بهره بردارد، از آنچه موجب ایمنی اوست بیشتر دارد، و آن که از دنیا نصیب بیشتر گیرد، از آنچه موجب هلاک اوست بیشتر گرفته و به زودی زوال پذیرد. بسا کسی که بدان اعتماد کرد، و ناگهان مزه تلخ مصیبت را بدو چشاند، و بسا صاحب اطمینانی که ناگهانش در خاک و خون نشاند. بسا صاحب عظمتی که او را خرد و ناچیز ساخت، و بسا نازنده ای که او را به خواری انداخت. دولت آن زودگذار است و عیش آن تیره و تار. گوارای آن شور است و شیرین آن با تلخی آمیخته، غذای آن زهر، و اسباب و دستگاه آن پوسیده در هم ریخته. زنده آن در معرض مردن، تندرستش دستخوش در بیماری به سر بردن. ملک آن برده، عزیز آن شکست خورده. آن که از آن فراوان دارد، گرفتار نکبت و وبال، و آن که بدو پناه برده، ربوده مال.
آیا شما در جای آنان به سر نمی برید که مردند؟ عمری درازتر از شما داشتند، و آثاری پایدارتر به جا گذاشتند، و تخم آرزو بیشتر در دل کاشتند، و شمارشان فزونتر بود، و سپاهیانشان فراگیرتر. دنیا را چسان پرستیدند، و آن را چگونه بر خود گزیدند؟ سپس از آن رخت بربستند، بی توشه ای که کفایت آنان تواند، و یا مرکبی که به منزلشان رساند. شنیده اید دنیا خود را فدای آنان کرده باشد، یا به گونه ای یاری شان داده، یا با آنان به نیکی به سر برده؟ نه چنین است که سختی آن بدانها چنان رسید که پوست و گوشتشان را درید. با سختیها، سستشان کرد، و با مصیبتها، خوارشان نمود، و بینی شان را به خاک مالید، و زیر پایشان سود، و دشواریهای زمانه را بر آنچه با آنان کرد، افزود. دیدید چگونه آن را که برابرش فروتنی کرد، و بر خویشتنش گزید و روی بدو آورد، نشناخت، و با او نساخت تا آنکه بار بستند و برای همیشه از آن گسستند. آیا جز گرسنگی توشه ای همراهشان کرد؟ یا جز در سختی شان فرود آورد؟ یا روشنی آن برایشان جز تاریکی بود؟ یا جز پشیمانی چیزی بدرقه راهشان نمود؟ پس چنین دنیایی را می گزینید؟ یا بدان اطمینان می کنید؟ یا آزمند آن می شوید؟ بد خانه ای است برای کسی که بدان گمان بد نیارد، یا در آن خود را از بیم وی ایمن شمارد. پس بدانید- و شما می دانید- که آن را خواهید واگذاشت، و از آن رخت خواهید برداشت، و پند گیرید در آن از آنان که گفتند: از ما نیرومندتر کیست؟ - بر دوشها- به گورهاشان بردند، بی آنکه سوارشان خوانند، و در قبرهاشان فرود آوردند و مهمانشان ندانند. از پهنه زمین، برای آنان گورها ساختند، و از خاک کفنها پرداختند، و از استخوان پوسیده ها همسایگان. همسایگانی بی زبان. نه خواننده را پاسخ دهند، نه ستمی را باز دارند، و نه به نوحه گری توجهی دارند. اگر باران بر آنان ببارد شادمان نگردند، و اگر خشکسالی بود، نومید نباشند. فراهمند و یکان یکان، همسایه هایند و دوران. به هم نزدیکند، و هم را نمی بینند. کنار همند و از هم کناره می گیرند. بردبارانی کینه هاشان رفته، بی خبرانی، حسدهاشان مرده، نه از ایشان بیم آزاری و نه از آنان امید یاری. روی زمین را هشتند و در دل آن نهفتند. فراخی را نهادند و در تنگنای خفتند. به جای زندگی با کسان، غربت را گزیدند، و به جای روشنایی در تاریکی خزیدند. چنان که در آن آمدند، آن را ترک گفتند، نه پای افزار در پا، و نه بر تن قبا. با کردار خود از آن رخت بستند و به زندگانی همیشگی و خانه جاودانی پیوستند، چنان که خدای سبحان گوید: چنان که اول آفرینش را آغاز کردیم، آن را باز می گردانیم، وعده ای است بر ما، و همانا ما این کار را کننده ایم.
- ۹۲/۰۶/۱۳