.:: نهج البلاغه ::.

نهج البلاغه ،گوهر بی نظیر دریای معنویت است که تحصیل و بره مندی از این گوهر موجب سعادت دنیا و آخرت می شود. ( به پایگاه تخصصی نهج البلاغه .......)
.:: نهج البلاغه ::.

جاذبه و بلنداى کلام امام على علیه‏السلام چون قرآن، دل آدمى را روشنى بخشیده و اندیشه را جهت داده و روح را فرح مى‏ نماید .( به عقیده حاج میرزا على آقا شیرازى) نهج‏ البلاغه پرتوى پرفروغ از قرآن و ترجمان آن است و تراوش روحى ملکوتى است که به حق عبدالله بود و اثرى است مفید و سازنده براى بیدار نمودن خفتگان در بستر غفلت دارویى است‏براى شفاى آنان که به بیماریهاى دل وامراض روان مبتلایند و مرهمى است‏براى افرادى که از دردهاى فردى و اجتماعى در تب و تاب هستند و... .


به این سایت رأی بدهید

ترجمه خطبه های 161 - 165 نهج البلاغه ( شهیدی )

خطبه 160- در بیان صفات پیامبر

او را برانگیخت با نور رخشا، و برهان هویدا، و راه پیدا، و کتاب راهنما. خاندان او نیکوترین خاندان است، و او بهترین درخت آن درختستان است. شاخه های آن راست، و میوه های آن نزدیک و در دسترس همگان است. زادگاه او مکه است، و هجرت او به مدینه طیبه. در مدینه نام او بلند گردید، و دعوتش به همه جا کشید. او را فرستاد با حجتی بسنده - که قرآن است-، و موعظتی که درمان است، و دعوتی که جبران کننده زیان است. بدو حکمهای نادانسته را آشکار کرد، و بدعتها را که در آن راه یافته بود کوفت و به کنار کرد، و حکمهای گونه گون را پدیدار. پس هر که جز اسلام دینی را پیروی کند به یقین بدبخت است، و پیوند او با خدا بریده، و به سر در افتادن او سخت. پایان کارش اندوهی است دراز، و عذابی دشوار و جانگداز، و بر خدا توکل می کنم، توکلی که بازگشت به اوست، و از او راه می جویم، راهی که بهشت می رساند، و بدانجا که خواست اوست.

بندگان خدا! شما را به ترس از خدا و فرمانبرداری او سفارش می کنم، که نجات فردا در آن است، و مایه رهایی جاودان است. او ترساند و چنان که باید ترسانید، و خواهان ساخت و ترغیب را تمام گردانید. دنیا را برای شما وصف کرد که سپری شدنی است و نپاید، و از این بدان گراید. پس روی بگردانید، از آنچه شما را در آن شاد می گرداند، که اندک چیزی از آن همراه شما می ماند، نزدیکترین خانه به خشم خدای- قهار است-، و دورترین آن از خشنودی پروردگار. پس بندگان خدا! چشم بپوشید، از آن که در پی اندوهها و گرفتاریهای آن بکوشید، چه بی گمان دانید که از شما جدا شدنی است و پی در پی دگرگون شدنی. پس، از آن برحذر باشید چون خیرخواهی مهربان، و کوشنده ای که رنج برد- برای رهایی از چنگ آن-، و پند گیرید بدانچه دیدید، از آنان که پیش از شما بودند، که چگونه در خاک غنودند، اندامشان از هم گسیخت، دیده ها و گوشهاشان فرو ریخت، شرف و عزتشان رخت بربست، شادمانی و تن آسانی شان از هم گسست. نزدیکی فرزندان به از دست دادن آنان کشید، و همنشینی همسران به جدا شدن از ایشان انجامید. نه به هم می نازند، و نه فرزندانی می آورند، و نه یکدیگر را دیدار می کنند، و نه در کنار هم به سر می برند. پس بندگان خدا! بپرهیزید، پرهیز کسی که بر نفس خود چیره است، و شهوت خویش را بازدارنده، و به خرد خود نگرنده، که کار پیداست و نشانه بر پاست، و راه هموار و روشن و راست.

خطبه 161- چرا خلافت را از او گرفتند؟

(یکی از یاران او پرسید: چگونه مردم شما، شما را از این مقام بازداشتند، و شما بدان سزاوارتر بودید؟ فرمود:) برادر اسدی! نااستواری و ناسنجیده گفتار، لیکن تو را حق خویشاوندی است و پرسش، و آگاهی خواستن و کسب دانش. پرسیدی، پس بدان! که خودسرانه خلافت را عهده دار شدن، و ما را که نسب برتر است و پیوند با رسول خدا (ص) استوارتر، به حساب نیاوردن، خودخواهی بود. گروهی بخیلانه به کرسی خلافت چسبیدند، و گروهی سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند، و داور خداست و بازگشتگاه روز جزاست - این سخن بگذار- و از غارتی که بانگ آن در گوشه و کنار برخاست گفتگو به میان آر. بیا و داستان پسر ابوسفیان را به یاد آر، و شگفتی آن چنان کار. روزگار مرا به خنده آورد، از آن پس که گریانم کرد، و به خدا سوگند که جای شگفتی نیست که کار از بس عجیب می نماید شگفتی را می زداید، و کجی و ناراستی می افزاید. مردم خواستند نور خدا را در چراغ آن بکشند، و دهانه آبی را که از چشمه اش می جوشد ببندند، آبشخور با صفایی را که میان من و آنان بود درآمیختند، و شرنگ نفاق در آن ریختند. اگر محنت آزمایش از ما و ایشان برداشته شود، آنان را به راهی برم که سراسر حق است، و اگر کار رنگ دیگری پذیرد: پس جان خود را به دریغ بر سر آنان منه، که خدا بدان چه می کنند داناست.

خطبه 162- در توحید الهی

سپاس خدایی راست که آفریننده بندگان است. و گستراننده زمین. و روان کننده آب در زمینهای پست، و رویاننده گیاه در بلندیها و دشتهای فرازین. اول او را آغازی نیست، و بقای او سپری ناشدنی است. او اول است همیشه و جاودان، و پایدار است بی مدت و زمان. پیشانیها برای او به خاک سوده است، و لبها یگانگی او را ورد خود نموده. هنگام آفرینش هر چیز، حدی برای آن معین داشت تا خود بیحد نماید، و همانندی برایش نتوان انگاشت. گمانها او را سنجیدن نتواند، به حدها و حرکتها و اندامها و آلتها- و گمان جز بدین وسیلتها چیزی را نداند-. نگویند او کی بود، و نه تا کی خواهد دوام نمود. پیداست و نگویند از چه عیان است. نهان است و نگویند در چه نهان است؟ کالبد نیست تا او را نهایتی بود. در پرده نیست تا فرا گرفته شود. به همه چیز نزدیک است نه بدانها چسبیده، و از آنها دور است نه جدا و بریده، بر او پوشیده نیست خیره نگریستن بندگان، و نه بازگشتن لفظی بر زبان ایشان، و نه نزدیک شدنشان به پشته ای و افتادن نگاهشان بر آن، و نه فراخ نهادن گامی در شبی سیه فام، و نه در شامگاهی بی حرکت و آرام که ماه رخشان در آن برآید- و تاریکی اش را بزداید-، و سر زدن آفتاب رخشان از پس آن، با نهان گردیدن و برآمدن در آسمان، و دگرگونی زمانها و روزگاران. از شب روی آرنده، و روز رویگردان. پیش از هر نهایت و مدت است- که در نظر آرند- و مقدم است بر هر چه در ضبط گیرند و شمارند. برتر از حدی است که پدیدکنندگان حد برای او انگارند، و اندازه ها و قطرها که برای او پندارند، و جایگاهها که در آن استوارش شمارند، چه حد و اندازه، آفریده او را شایسته است و به غیر او منسوب و جز او را بایسته است. آنچه آفرید از مادتی نبود که ازلی است، و نه از نمونه هایی که ابدی است، بلکه آفرید آنچه را آفرید، و حد آن را بر پا داشت، و صورت داد آنچه را داد، و در نیکوترین صورتش نگاشت. هیچ چیز از فرمان او سر برنتابد، و او از طاعت چیزی سودی نیابد. علم او به مردگانی که رفته اند همچون علم او به زندگانی است که مانده اند، و علم او به آسمانهای برین چون علم اوست به زمین فرودین.

از این خطبه است: ای آفریده راست اندام، و پدیده نگاهداری شده در تاریکیهای ارحام، و در پرده هایی نهاده و هر پرده بر دیگری فتاده. آغاز شدی از آنچه برون کشیده شد از گل و لای، و نهاده شدی در آرامگاهی بر جای، تا مدتی که دانسته است و زمانی که قسمت شده است. در دل مادرت می جنبیدی، نه خواندن را پاسخی توانستی گفت، و نه آوازی را توانستی شنفت. سپس از قرارگاهت بیرون کردند- و به خانه ای درآوردند- که آن را ندیده بودی، و راههایی که سود آن را نشناخته. پس چه کسی تو را راه کشیدن خوراک از پستان مادر نمایاند؟ و به هنگام نیاز جایگاههای طلب کردن و خواستن را به تو شناساند؟ هیهات! آن که در وصف کردن خداوند شکل و اندام درماند، صفت کردن آفریننده او را چگونه تواند؟ و اگر او را بدانچه آفریدگان را بدان محدود کنند بشناساند، از او دورتر ماند.

خطبه 163- اندرز او به عثمان

(چون مردم نزد او فراهم شدند، و در آنچه از عثمان ناپسند می داشتند، شکایت کردند، و از وی خواستند تا از سوی آنان با وی گفتگو کند، و رضایت ایشان را از او بخواهد، امام بر عثمان درآمد و گفت:) مردم پشت سر منند، و مرا میان تو و خودشان میانجی کرده اند. به خدا، نمی دانم به تو چه بگویم؟ چیزی نمی دانم که تو آن را ندانی، تو را به چیزی راه نمی نمایم که آن را نشناسی. تو می دانی آنچه ما می دانیم. ما بر تو در چیزی سبقت نجسته ایم تا تو را از آن آگاه کنیم، جدا از تو چیزی نشنیده ایم تا خبر آن را به تو برسانیم. دیدی چنانکه ما دیدیم، شنیدی چنانکه ما شنیدیم. با رسول خدا (ص) - بودی- چنانکه ما بودیم. پسر ابوقحافه، و پسر خطاب در کار حق از تو سزاوارتر نبودند. تو از آنان به رسول خدا نزدیکتری، که خویشاوند پیامبری، داماد او شدی و آنان نشدند. خدا را! خدا را! خویشتن را به پای. به خدا، تو کور نیستی تا بینایت کنند، نادان نیستی تا تو را تعلیم دهند. راهها هویداست، و نشانه های دین برپاست. بدان که فاضلترین بندگان خدا نزد او امامی است دادگر، هدایت شده و راهبر، که سنتی را که شناخته است بر پا دارد، و بدعتی را که ناشناخته است بمیراند. سنتها روشن است و نشانه هایش هویداست، و بدعتها آشکار است و نشانه هایش برپاست، و بدترین مردم نزد خدا امامی است ستمگر، خود گمراه و موجب گمراهی کسی دیگر، که سنت پذیرفته را بمیراند، و بدعت وا گذارده را زنده گرداند. و من از رسول خدا (ص) شنیدم که گفت: روز رستاخیز امام ستمگر را بیاورند، و او را نه یاری بود، نه کسی که از سوی او پوزش خواهد، پس او را در دوزخ افکنند، و در آن چنان گردد که سنگ آسیا گردد، سپس او را در ته دوزخ استوار ببندند. من تو را به خدا سوگند می دهم تا امام کشته شده این امت مباشی، چه گفته می شد که: در این امت امامی کشته گردد، و با کشته شدن او در کشت و کشتار تا روز رستاخیز باز شود، و کارهای امت بدو مشتبه ماند، و فتنه میان آنان بپراکند. چنان که حق را از باطل نشناسند، و در آن فتنه با یکدیگر بستیزند و در هم آمیزند. برای مروان همچون چاروایی به غارت گرفته مباش، که تو را به هر جا خواست براند، آن هم پس از سالیانی که بر تو رفته و عمری که از تو گذشته. (عثمان گفت: با مردم سخن گوی که مرا مهلت دهند تا از عهده ستمی که بر آنان رفته برآیم. امام فرمود:) آنچه در مدینه است مهلت نخواهد، و مهلت بیرون مدینه چندان که فرمان تو بدانجا رسد.

خطبه 164-آفرینش طاووس

که در آن آفرینش شگفت انگیز طاووس را بیان فرماید آنان را بیافرید، آفریدنی شگفت، از جاندار و مرده و آرام و جنبنده. پس گواهانی آشکار گماشت بر صنعت دقیق، و قدرت عظیم خود که در این آفرینش به کار داشت چندان که خردها حکم او را گردن دادند و سر به فرمان او نهادند. بانگ دلیلهای یکتایی او در گوش ما درپیچید، و از آنچه از گونه گون پرندگان بیافرید، و در شکافهای زمین و رخنه دره ها و فراز کوههاشان ساکن گردانید. از بالدارانی ناهمسان، و هیئت این جدا از هیئت آن. هر یک را کاری به عهده نهاد که درخور است بدان، پر زنان با بالهای خود، در راههای گشاده میان زمین و آسمان و فضای گسترده بیکران. نبودند و آنان را پدید کرد، و ظاهرشان را در صورتی شگفت انگیز درآورد، و از درون ترکیبشان نمود با مفصلها که سر استخوانها در اوست، و پیوند شده و پوشیده است به گوشت و پوست. دسته ای از این پرندگان را که فربه بودند، از بالا رفتن و سبک پریدن در آسمان بازداشت و به پرواز در نزدیکی زمین واگذاشت، و مرتبشان فرمود با رنگی جدا که هر یک را بود، به مهارت در قدرت و باریکی در صنعت. بر دسته ای از آنها یک رنگ ریخته است، و رنگی دیگر بدان نیامیخته است.

دسته ای از آنها را تن به رنگی است، و گردن آنها بدان رنگ نیست،و شگفت انگیزتر آن پرندگان در آفرینش، طاووس است که آن را در استوارترین هیئت پرداخت، و رنگهای آن را به نیکوترین ترتیب مرتب ساخت، با پری که نای استخوانهای آن را به هم درآورد، و دمی که کشش آن را دراز کرد. چون به سوی ماده پیش رود، آن دم در هم پیچیده را وا سازد و بر سر خود برافرازد، که گویی بادبانی است برافراشته و کشتیبان زمام آن را بداشته. به رنگهای خود می نازد، و خرامان خرامان دم خود را بدین سو و آن سو می برد و سوی ماده می تازد. چون خروس می خیزد و چون نرهای مست شهوت با ماده درمی آمیزد. این داستان که تو را گویم داستانی است از روی دیدن، نه چون کسی که روایت کند، بر اساس حدیثی ضعیف شنیدن. و اگر چنان باشد که گمان برند طاووس نر، ماده را آبستن کند با اشکی که از دیده بریزاند، و آن اشک در گوشه چشمانش بماند، و ماده آن را بخورد سپس تخم نهد، تخمی که از درآمیختن با نر پدید نگردیده، بلکه از آن اشک بود که از دیده طاووس نر جهیده، شگفت تر از آن نیست که- گویند- زاغ نر طعمه به منقار ماده می گذارد- و ماده از آن بار برمی دارد-. پنداری نایهای پر او، شانه هاست از سیم ساخته، و آن گردیهای شگفت انگیز آفتاب مانند که بر پر او رسته است، از زر ناب و پاره های زبر جد پرداخته. و اگر آن را همانند کنی بدانچه زمین رویانیده، گویی: گلهای بهاره است، از این سوی و آن سوی چیده، و اگر به پوشیدنی اش همانند سازی، همچون حله هاست نگارین، و فریبا، یا چون برد یمانی زیبا، و اگر به زیورش همانند کنی، نگینها است رنگارنگ، در سیمها نشانده، خوشنما- چون نقش ارژنگ-. چون خودبینی نازنده به راه می رود، و به دم و پرهای خویش می نگرد، و از زیبایی پوششی که بر تن دارد و طوقها که بر سر و گردن، قهقهه سر می دهد، و چون نگاهش به پاهای خود می افتد، بانگی بر آرد که گویی گریان است و آوازی کند چنانکه پنداری فریاد خواهان است. فریادش گواهی است راست، بر اندوهی که او راست. چه پاهای او لاغر است و سیه فام، همانند خروسی که از هندی و فارسی زاده است- زشت و نا به اندام-، و از تیزی استخوان ساق او خارکی خرد سر زده است، و بر جایگاه یال او دسته ای موی سبزنگار بر زده، و بر آمدنگاه گردنش چون ابریقی است راست کشیده، و فرو رفتنگاه آن، تا به شکم رسد، سیاه است، چون وسمه یمانی سبز و به سیاهی رسیده، یا پرنیانی است بر آینه صیقل زده افکنده، یا با چادری سیاه سر و گردن خویش را پوشیده. جز آنکه رنگ او چون بسیار آبدار است و رخشان، پنداری رنگ سبز تندی آمیخته است بدان، و آنجا که شکاف گوش اوست، خطی باریک چون نوک خامه به رنگ بابونه نیک سپید، نمایان است و آن سپیدی در رنگ سیاهی که بدان جاست درخشان است. و کمتر رنگی است که طاووس را نصیبی از آن نه در پیکر است، و رنگ او در رخشندگی و درخشندگی و آبداری از آن رنگها برتر است.

پس او با آن- نقشهای آگنده- چون گلزاری است با گلهای پراکنده، نه باران بهاری اش پروریده، و نه آفتاب گرم تابستان را به خود دیده، و گاه پر خویش را بریزاند، و خود را برهنه گرداند. پرهایش پیاپی بیفتد و پشت هم بروید. پرها چنان ریزد از نای استخوان که برگها از شاخه های درختان. پس پرها به هم پیوند رویان و بازگردد به هیئتی که بود پیش از آن. نه رنگی با رنگ پیشین مخالف بود، و نه در غیر جای خود جایگزین شود. و اگر پری از پرهای نای استخوان او را نیک بنگری، تو را رنگی سرخ گلگون نماید، و گاه به رنگ سبز زبرجدی، و گاه به رنگ زرناب درآید. پس اندیشه های ژرف نگر،- این زیبایی- را وصف کردن چگونه تواند، یا خردهای نهاده در طبیعت بشر آن را چسان داند، یا گفتار بندگان از چه راه آن را در رشته وصف کشاند، و کمترین اندام او را، وهمها از شناختنش درمانده است، و زبانها از ستودنش در کام مانده، پس پاک است خدایی که خردها را مقهور داشته، از ستودن آفریده ای که آشکارایش برابر دیده ها بداشته، چنان که چشمها آن را ببیند در اندازه ای معین و پدیدار،- با اندام- به هم ترکیب شده، و رنگهای با یکدیگر سازوار، و زبانها ستودن آن چنانکه شاید نتواند، و در بیان وصفش درماند. پاک است آن که در اندام مورچه و مگس خرد، پاها پدید آورد و جانداران بزرگتر از آنها را خلق کرد، از ماهیان- دریا- و پیلان- صحرا-، و بر خود لازم شمرد که آنچه روان در آن دمانیده درهم نریزاند و بر جای ماند جز که مرگ را موعد او نهاد، و نیستی را پایانش قرار داد.

از این خطبه است در صفت بهشت: و اگر به دیده دل بنگری بدان چه از بهشت برایت ستایند، دل برکنی از آنچه در دنیاست، هر چند بدیع و زیباست، از خواهشهای نفسانی، و خوشیهای زندگانی، و منظره های آراسته- زر و سیم و دیگر خواسته- و بیندیشی در جنبش درختها که در کناره های جویباران است، و در آویختن خوشه های لولو آبدار بر شاخه های آن درختانی که ریشه های آن در پشته های مشک نهان است، و رسته بر و بر شاخسار، و رستن این میوه های گونه گون، در غلافها و پوششهای درون. شاخه ها بی رنجی خم گردد و چنان که چیننده آن خواهد در دسترس او بود. تگرد ساکنان آن، پیرامون کاخهایهایشان گردند، و آنان را عسلهای پاکیزه و شرابهای پالوده دهند. مردمی باشند که بخشش- الهی- به آنان پیوسته بود، تا در خانه قرار بار گشودند و از رنج سفرها آسودند. پس ای شنونده اگر دل خود را مشغول داری به اندیشه رسیدن بدان منظره های زیبا که به خاطر آری، جانت از شوق آن برآید- تا به بهشت رخت گشاید- و خود از این مجلس من رخت برداری، و به همسایگی خفتگان در گورها شتابان روی آری. خدای به رحمت خود، ما و شما را از آنان گرداند که به دل کوشند تا خود را به منزلهای نیکوکاران رسانند. تفسیر بعض کلمه های غریب که در این خطبه است: (ار، کنایت از نکاح است. گویند: ار المراه یورها. (نکاح کرد او را) ، و قول امام: کانه قلع داری عنجه نوتیه، قلع بادبان کشتی است، داری منسوب به دارین است، و آن شهرکی است بر کنار دریا که بوی خوش از آن آرند. عنجه: آن را برگرداند. گویند: عنجت الناقه، بر وزن نصرت، اعنجها عنجا، هنگامی که آن را برگردانی، و نوتی کشتیبان است، و گفته امام: ضفتی جفونه، هر دو گوشه پلک را خواهد، و ضفتان به معنی دو جانب است، و گفته او: و فلذ الزبر جد فلذ جمع فلذه است به معنی پاره، و گفته او: کبائس اللولو الرطب، کباسه خوشه است و عسالیج شاخه هاست، و یکی آن عسلوج است.)

خطبه 165- تحریض به الفت با یکدیگر

باید خرد سالتان از کلانسالتان پیروی کند، و کلانسالتان به خردسالتان مهربان باشد. همچون بدخویان حاهلیت مباشید، که نه در دین فهمی دارند، و نه شناسای کردگارند،- به صورت انسان، و درون پستتر از جانوران-. همانند تخمی در گودالی به ریگستان، که شترمرغ نهد در آن، اگر بشکنندش گناه است، و اگر نهندش، بود که درونش ماری سیاه است.

از این خطبه است پس از سازواری جدا گردیدند، و از اصل خود به پراکندگی گراییدند. بعضی از آنان به شاخه ای چسبیده، و هر کجا چمد بدان سو خمیده، لیکن خدای تعالی به زودی آنان را برای بدترین روز امویان چنان فراهم کند، که پاره های ابر پاییزی به هم درشود. خدا میان آنان الفت افکند، و چون توده ابر به هم نشسته فراهمشان کند. آنگاه درها برای آنان بگشاید تا به راه افتند از آنجا که باید، چون سیل دو باغستان مردم سبا، که با روان شدن آن چیزی بر جای نماند و نه پشته ای بر پای، نه کوه پیوسته به هم فشرده مانع روان شدن آن سیل گردید، نه زمین بلند پر سنگ و گل، راه آن را برید. خدا آنان را پنهان در دل دره های خود بپراکند سپس چون چشمه سارها در زمین روان کند. به آنان حق مردمی را از مردم دیگر بستاند، و مردمی را توانایی دهد و در خانه های مردم دیگر ساکن گرداند. به خدا سوگند، پس از قدرت و رفعتی که یافته اند آنچه در دست دارند بگدازد، چنانکه دنبه با آتش نسازد.

ای مردم! اگر یاری حق را فرو نمی گذاشتید، و از خوار ساختن باطل دست برنمی داشتید، آن که به پایه شما نیست دیده طمع به شما نمی دوخت، و هیچ نیرومندی بر شما مهتری نمی فروخت. اما شما سرگردان شدید چون سرگردانی اسرائیلیان. و به جانم سوگند، که این سرگردانی پس از من افزون گردد چندان. چرا که حق را پشت سر نهادید و از آن گسستید، از نزدیک بریدید، و به دور پیوستید، و بدانید اگر آن را پیروی کنید که شما را می خواند و به راه رسولتان می راند، از رنج بیراهه رفتن آسوده اید، و بار سنگین و دشوار را از گردنها به یک سو نهاده اید.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی