.:: نهج البلاغه ::.

نهج البلاغه ،گوهر بی نظیر دریای معنویت است که تحصیل و بره مندی از این گوهر موجب سعادت دنیا و آخرت می شود. ( به پایگاه تخصصی نهج البلاغه .......)
.:: نهج البلاغه ::.

جاذبه و بلنداى کلام امام على علیه‏السلام چون قرآن، دل آدمى را روشنى بخشیده و اندیشه را جهت داده و روح را فرح مى‏ نماید .( به عقیده حاج میرزا على آقا شیرازى) نهج‏ البلاغه پرتوى پرفروغ از قرآن و ترجمان آن است و تراوش روحى ملکوتى است که به حق عبدالله بود و اثرى است مفید و سازنده براى بیدار نمودن خفتگان در بستر غفلت دارویى است‏براى شفاى آنان که به بیماریهاى دل وامراض روان مبتلایند و مرهمى است‏براى افرادى که از دردهاى فردى و اجتماعى در تب و تاب هستند و... .


به این سایت رأی بدهید

زندگی نامه نهج البلاغه

غلام رضا حیدری
 
1-دوست عزیز، سلام. آیا مرا مى شناسى؟ حتماً نام مرا زیاد شنیده اى. «من» کتابى هستم که سالها پیش به همت یک شاعر و دانشمند پر تلاش به نام «سیّد رضى قدّس سرّه » گردآورى شدم. نامم «نهج البلاغه» و لقبم «برادرِ قرآن» است.
اگر علاقه دارى زندگینامه مرا از زبان خودم بشنوى و با من بهتر آشنا شوى پس با حوصله به آنچه مى گویم گوش کن و کلمه به کلمه گفته هایم را به خاطر بسپار. امیدوارم پس از این آشنایى، یک روز بتوانى مرا از ابتدا تا انتها بخوانى و لذت ببرى. یقین دارم که سرگذشتم براى تو، بسیار آموزنده و مفید خواهد بود.
اکنون با هم به هزار سال پیش برمى گردیم و نگاهى به زندگانى نویسنده «من»، «سیّد رضى قدّس سرّه » مى اندازیم:
نام او «محمد» و کنیه اش «ابوالحسن» و لقبش «رضى» یا «شریف رضى» است. البته او در میان فارسى زبانان به «سیّد رضى» شهرت دارد.
«سیّد رضى قدّس سرّه » در سال 359 هجرى قمرى در شهر بغداد، به دنیا آمد.
پدر او، «ابو احمد حسن بن موسى» است که به «طاهر اوحد ذوالمناقب» لقب یافته است. او سیّدى بزرگوار و مایه افتخار دودمان پیامبرصلّى الله علیه و آله و سلّم ، شخصیتى بلند مرتبه، مردى شریف و نجیب، با تدبیر و مورد احترام همگان بود. پدرِ «سیّد» همچنین مسئول نظارت بر شکایات مردم و سرپرستى حاجیان و زائران خانه خدا و رسیدگى به حال سادات دودمان ابوطالب بود.
مادر «سیّد رضى قدّس سرّه » نیز بانویى علوى و همنام جدّه اش حضرت فاطمه علیها السّلام بود. او زنى بزرگ و با فضیلت بود. گویند: شیخ مفیدقدّس سرّه ، سرآمد فقهاى شیعه و مرجع عالیقدر آن روزگار، کتاب «احکام النساء» (احکام بانوان) را به خاطر او نوشت.
نسب «سیّد رضى قدّس سرّه » با پنج واسطه به امام کاظم علیه السّلام مى رسد. اجداد «سیّد» تا امام کاظم علیه السّلام همگى از نیکان و خوبان و بزرگان سادات بودند.
او کودک خردسالى بیش نبود که به همراه برادرش سیّد مرتضى درس و تحصیل را آغاز کرد. ماجراى شروع تحصیل این دو برادر بسیار شنیدنى است. اگر خسته نمى شوى برایت تعریف مى کنم:
چند سالى بیشتر از عمر سیّد رضى و سیّد مرتضى نگذشته بود که مادرشان تصمیم گرفت آن دو را نزد عالم پرآوازه شهر، «شیخ مفید» ببرد تا فرزندانش از دانش او بهره گیرند و علوم اسلامى را از محضرش بیاموزند. براى همین دست پسران کوچک خود را گرفت و به طرف محل درس «شیخ مفید» به راه افتاد. «شیخ مفید» طبق معمول در مسجد «بُراثا» واقع در محله شیعه نشین بغداد، «کرخ» براى انبوه شاگردان خویش درس مى گفت و آنان را از خرمن دانش خود بهره مند مى ساخت. ناگهان بانوى با وقار و محترمى وارد مسجد شد. او که دست دو کودک خود را گرفته بود نزدیک شیخ آمد و پس از عرض سلام، گفت: «من همسر طاهر ذوالمناقب هستم و این دو کودک فرزندان من هستند. آنان را نزد شما آوردم تا علم دین را به آنها بیاموزید.» شیخ مفید با شنیدن سخن مادرِ آن کودکان، اشک از دیدگانش جارى شد و مدّتى گریست. سپس به احترام آن بانوى با وقار و فرزندان عزیزش از جاى برخاست و چنین گفت: «من شب گذشته حضرت فاطمه زهراعلیها السّلام ، دخت گرامى پیامبر خداصلّى الله علیه و آله و سلّم را در خواب دیدم در حالى که دست امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام را گرفته بود. حضرت آن دو را نزد من آورد و بعد از سلام چنین فرمود: «این دو پسران من هستند. به آنها دانش دین بیاموز.»
اینگونه بود که خواب «شیخ مفید» تعبیر شد و او با کمال رضایت و اشتیاق مسئولیت تعلیم و تربیت سیّد رضى و سیّد مرتضى را پذیرفت. همنامى مادرِ این دو کودک با حضرت فاطمه علیها السّلام و اینکه او از نسل حضرت فاطمه علیها السّلام بود بیش از پیش بر اهمیّت خواب شیخ مفید مى افزود.
سیّد رضى و سیّد مرتضى هیچگاه لطف و محبت شیخ مفید را در حق خویش فراموش نکردند. آن دو همواره استاد پر ارج خود را احترام مى نمودند و با آنکه در آینده از استادان دیگرى نیز بهره مند شدند اما شیخ مفید نزد آنان از احترام خاصّى برخوردار بود.
شهر بغداد در آن هنگام یکى از بزرگترین مراکز علم و دانش بود. هر دانشجو و شاگرد با استعدادى مى توانست با استفاده از امکانات علمى شهر، مراحل تحصیل و کمال را بى وقفه طى کند. نویسنده «من» و برادرش نیز از فضاى علمى و دانشمندان شهر نهایت استفاده را مى بردند و علوم اسلامى را به سرعت در کلاس درس استادان بزرگ مى آموختند.
 
«شریف رضى» در کنار تحصیل علوم دینى، گهگاه اشعارى نیز مى سرود. با آنکه کمتر از ده سال سن داشت اما اشعار زیبا و دلنشینش همه را شگفت زده کرده بود. در نُه سالگى قصیده اى در مدح پدر عالیقدرش سرود. پدر «سیّد» به شکرانه استعداد بى نظیر فرزندش جایزه اى به او داد؛ اما «سیّد» نپذیرفت و گفت: «پدر جان! من این قصیده را به عشق داشتن پدرى چون تو سرودم نه براى گرفتن پاداش و جایزه». در همان سن و سال قصیده زیبایى نیز در سوگ یکى از استادان خود که چشم از جهان فرو بسته بود، سرود و با این کار از استاد خود قدردانى نمود.
سنش به سى سال نرسیده بود که آوازه شعرش در همه جا پیچید؛ آنچنانکه «صاحب بن عَبّاد» ـ از وزیران و سیاستمداران آن دوران ـ که اطلاعات گسترده اى در زمینه شعر و شاعرى داشت ـ شخصى را به بغداد فرستاد تا نسخه اى از اشعار «سیّد رضى» را براى او تهیه کند. در آن هنگام «سیّد» فقط بیست و شش سال داشت. او با آگاهى از کار «صاحب بن عباد» شعر زیبایى در ستایش قلم و صفات نیک «صاحب» سرود و تصمیم گرفت آن شعر را براى او بفرستد؛ اما از ترس آنکه مبادا کسى بپندارد «سیّد» در این کار چشم داشتى داشته، از فرستادن آن خوددارى نمود.
نویسنده دانشمند «من» با اشعار شاعران دیگر نیز انس و الفتى دیرینه داشت و با مطالعه آثار زیباى آنان، هر روز بر تجربیات خود در این زمینه مى افزود. او حتى گزیده اى از اشعار چند شاعر مشهور را گردآورى نمود که از جمله مى توان به دو مجموعه «مختار شعر ابن اسحاق الصابى» (گزیده شعر ابن اسحاق صابى) و «الجید من شعر ابن الحجاج» (نیکوترین اشعار ابن حجاج) اشاره نمود.
البته سیّد مرتضى ـ برادر سیّد رضى ـ هم دستى در شعر و شاعرى داشت. هر چند از نظر ذوق شعرى به پایه «رضى» نمى رسید، اما اشعار او نیز زیبا و خواندنى بود.
 
علاقه «سیّد رضى» به شعر و شاعرى وصف ناشدنى است. گاه با خواندن یک شعر زیبا آنچنان احساس شوق و شادى مى کرد که همه مشکلات را به فراموشى مى سپرد و در دنیاى خیالات شاعرانه خویش، غوطه ور مى گشت.
فقط شعر زیبا هم نبود که او را اینچنین به وَجد مى آورد. آیات قرآن کریم و سخنان گهربار پیامبر اسلام صلّى الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت علیهم السّلام نیز تأثیر عجیبى بر دل او مى گذاشتند. وقتى در کنار چشمه سار نورانى قرآن و سخنان پیشوایان بزرگ دین مى نشست، حال خوشى پیدا مى کرد؛ آنچنانکه دیگر حاضر نبود به راحتى دست از مطالعه بردارد و به کار دیگرى بپردازد. به خاطر همین علاقه بود که در سى سالگى ـ با داشتن کارهاى فراوان دیگر ـ قرآن را حفظ کرد.
 
 
2-هر چه از عمر «سیّد رضى» مى گذشت به نکات تازه اى از زیبائیها و ظرافتهاى سخنان پیامبر خداصلّى الله علیه و آله و سلّم و امامان معصوم علیهم السّلام دست مى یافت و شور و شوق بیشترى براى مطالعه و تحقیق در این زمینه پیدا مى کرد. کم کم به این فکر افتاد که کتابى بنویسد و در آن گزیده اى از سخنان پیشوایان معصوم علیهم السّلام را که در نظرش دلنشین تر و زیباتر بود گردآورى کند. براى همین قلم به دست گرفت و با علاقه اى فراوان به انجام این کار همت گماشت. او قسمتهایى از آن کتاب را نوشته بود که متأسفانه به خاطر گرفتاریهاى گوناگون و پیش آمدهاى ناگوار زندگى، از تکمیل و ادامه کار باز ماند. حتى قسمتى از سخنان کوتاه امام على علیه السّلام را هم در آن کتاب آورده بود. ولى به هر حال نتوانست آن کار را به پایان برساند. او خود در این باره مى گوید:
«من در آغاز جوانى و ایام بهار زندگانى شروع به نوشتن کتابى درباره فضیلت هاى امامان معصوم علیه السّلام نمودم که شامل بیانات برگزیده و گوهرهاى سخنان آنان بود. قصد خود را از نوشتن این کتاب در آغاز آن آوردم و آن را پیشگفتار خود قرار دادم. چون از ذکر فضائل امیرمؤمنان على علیه السّلام فراغت یافتم، پیش آمدهاى روزگار و گرفتاریهاى گوناگون، مرا از تکمیل بقیه کتاب بازداشت. من کتاب را به بابهاى منظم و فصلهاى مرتبى تقسیم کرده بودم. در آخر آن هم فصلى باز کردم درباره سخنان کوتاه امیرمؤمنان علیه السّلام که شامل موعظه ها، سخنان حکمت آموز، مثالها و آداب زندگانى بود. ولى سخنرانى هاى طولانى و نامه هاى بلند را نیاوردم.»
کتاب ناتمام «سیّد» بى آنکه او قصد پایان بخشیدن آن را داشته باشد، در گوشه اطاقش قرار داشت. او گهگاه همان مقدار از کتاب را به بعضى از دوستان و نزدیکان خود نشان مى داد و با آنان در این زمینه به مشورت مى پرداخت. هر کس آن نوشته ها را مى دید «سیّد» را تشویق مى نمود و به اینهمه ذوق و استعداد و تلاش، آفرین مى گفت. براى آنها خواندن همین چند ورق از کتاب هم جالب بود.
گروهى از دوستان «سیّد» که از ناتمام ماندن کتاب او ناراحت بودند، پیشنهاد کردند که او کار گذشته را به شکل دیگرى دنبال کند و به پایان برساند. آنها به سیّد گفتند: «بسیار بجاست که تو مجموعه اى از سخنان دلنشین و زیباى امیرمؤمنان على علیه السّلام را گردآورى نمایى و تنها به سخنان کوتاه آن بزرگوار هم اکتفا نکنى. از این پس هر نامه، سخنرانى، سفارش و سخن کوتاه یا بلندى که از آن حضرت مى یابى بنویس و کتاب جداگانه اى درباره فرمایشات ایشان تهیه کن.» بهتر است ماجراى پیشنهاد دوستان سیّد را از زبان خود او بشنوى:
«گروهى از دوستانم، چون این کتاب (یعنى همان کتابى را که او نوشته بود اما ناتمام مانده بود) را نگریستند، از آنجا که در آن فصلى با عنوان سخنان کوتاه امام على علیه السّلام بود، آن را پسندیدند و از نو بودن این کار تعجب کردند. به همین خاطر از من خواستند کتابى بنویسم که شامل تمام سخنرانى ها، نامه ها، موعظه ها و سخنان کوتاه امیرمؤمنان علیه السّلام باشد. به عقیده آنها، در سخنان آن حضرت شگفتى هاى فراوانى در بیان سنجیده و شیوا، گوهرهاى درخشانى از کلام عربى و گفتارهاى جالبى درباره دین و دنیا وجود دارد که در هیچ سخنى دیده نشده و در هیچ کتابى گردآورى نگشته؛ چرا که امیرمؤمنان علیه السّلام سرچشمه سخن سنجیده و شیوا است. هر گوینده توانایى راه او را در پیش گرفته و هر واعظ خوش گفتارى از سخنان آن حضرت یارى جسته است. با این حال آن بزرگوار بر همه پیشى گرفته و در این میدان از همه برتر است. سخنان ایشان پرتوى از دانش الهى است و از آن بوى عطر سخنان پیامبرصلّى الله علیه و آله و سلّم به مشام مى رسد.»
پیشنهاد دوستانِ «سیّد» مورد قبول وى قرار گرفت و تشویق هاى شورانگیز آنان به او توان دوباره اى بخشید. به قصد نوشتن «من» ـ نهج البلاغه ـ کمر همّت را بست و با عشق و علاقه کار را آغاز کرد.
قلب «سیّد رضى» مالامال از محبت امام على علیه السّلام بود و براى همین از هیچ کارى براى معرفى ایشان به مردم دریغ نمى نمود. او خود شیفته شخصیت بى همتاى امیرمؤمنان علیه السّلام بود و دوست داشت دیگران هم در پرتو خواندن سخنان امام علیه السّلام ، جرعه اى از دریاى فیض آن حضرت را بچشند. این خلاصه انگیزه «رضى» براى نوشتن «من» بود. او خود در این زمینه مى گوید:
«من درخواست دوستانم را پذیرفتم و اقدام به تألیف این کتاب (نهج البلاغه) نمودم. مى دانستم که تألیف آن بهره بزرگى در بردارد و ماندگار خواهد ماند و پاداش جاودانى خواهد داشت. بدین وسیله خواستم گوشه اى از عظمت شخصیت على علیه السّلام را روشن سازم و آن را بر فضائل بیشمارى که از آن حضرت میان دوست و دشمن شهرت دارد، اضافه کنم.»
«سیّد» براى نگارش «من» در آغاز به جست و جوى سخنرانى هاى طولانى امام على علیه السّلام پرداخت. او از کتابخانه هاى معتبر بغداد بهره فراوانى برد. کتابخانه «دارالعلم» با «80000» نسخه ـ که به برادر سیّد رضى تعلق داشت ـ ، کتابخانه «بیت الحکمة» با «100000» جلد کتاب، و چندین کتابخانه کوچک و بزرگ دیگر، در دسترس «سیّد» براى انجام این کار بزرگ بود. البته خود او و دوستان دانشمندش نیز کتاب هاى فراوانى داشتند که مى توانست از آنها به راحتى استفاده کند.
«رضى» براى جمع آورى سخنرانى ها یا به عبارت دیگر «خطبه ها» زحمت فراوانى کشید. «خطبه» به سخنى گفته مى شود که کمى طولانى است و معمولاً در میان گروهى از مردم ایراد مى گردد.
این دانشمند پرتلاش براى یافتن خطبه هاى امیرمؤمنان علیه السّلام صدها برگ از کتابهاى در دسترس خود را مطالعه کرد و از آنها یادداشت بردارى نمود. بخش «خطبه ها» که نیمى از پیکر مرا تشکیل مى دهد گزیده اى از سخنرانى هاى امام على علیه السّلام است که آنها را در زمانها و مکانهاى گوناگونى بیان فرموده اند. تعدادى از آنها در زمان جنگ، تعدادى در زمان صلح، بعضى در مسجد، بعضى در صحرا و... بر زبان آن بزرگوار جارى شده است.
در اولین بخش «من» ـ بخش خطبه ها ـ نکته هاى فراوانى در زمینه هاى گوناگون دیده مى شود. مدح و ثناى خداوند، تاریخ و عبرتهاى آن، معرفى پیامبر اسلام صلّى الله علیه و آله و سلّم ، یاد فاطمه زهراعلیها السّلام ، خاطرات گذشته، آموزش جنگاوران، آداب زندگانى، نصیحت و اندرز، توبیخ فرماندهان و صدها موضوع دیگر در سخنرانى هاى امام مورد توجه قرار گرفته است. اما آنچه در همه این خطبه ها بدون استثناء به چشم مى خورد اوج فصاحت[1] و بلاغت[2] آنها است.
 البته بعضى از خطبه هاى آن حضرت از شهرت بیشترى برخوردارند که به تعدادى از آنها اشاره مى کنم:
1ـ خطبه «شِقْشِقِیَّه» (خطبه شماره 3): گفتارى بسیار حزن انگیز و جان سوز است. این خطبه درباره غصب خلافت امام علیه السّلام به دست دیگران، ایراد شده است.
2ـ خطبه «غرّاء» (خطبه شماره 83): خطبه اى سراسر موعظه و نصیحت است. این خطبه آنچنان در دل شنوندگان اثر کرد که چون سخن امام علیه السّلام پایان پذیرفت، همه به خود مى لرزیدند و مانند ابر بهارى اشک مى ریختند.
3ـ خطبه «اشباح» (خطبه شماره 91): این خطبه درباره خداشناسى است و در پاسخ به مردى بیان شده که از آن حضرت پرسید: «خدا را آنچنان برایم توصیف کن که گویى او را بطور آشکار مى بینم.»
4ـ خطبه «قاصعه» (خطبه شماره 192): خطبه اى است طولانى درباره شیطان که در آن مردم را از پیروى شیطان برحذر مى دارد.
5ـ خطبه «پرهیزکاران» (خطبه شماره 193): این خطبه در وصف پرهیزکاران است و در پاسخ به درخواست مرد پرهیزکارى به نام «هَمّام» ایراد شده است. سخنان امام علیه السّلام آنچنان حال «هَمّام» را دگرگون کرد که او پس از پایان خطبه، آهى کشید و در دم جان سپرد. این خطبه پیوسته مورد توجه عالمان مسلمان بوده است و از آن براى تربیت شاگردان و راهنمایى مردم بهره مى گرفته اند.
بالآخره کار «سیّد رضى» در جمع آورى «خطبه ها» به پایان رسید و او توانست 241 خطبه را از میان انبوه کتابهاى در دسترس خود برگزیند.
 
***
پس از تألیف اولین بخش «من» ـ بخش خطبه ها - سیّد به جمع آورى نامه هاى امام على علیه السّلام پرداخت. از آن حضرت نامه هاى فراوانى به جاى مانده که یا به قلم خود امام علیه السّلام و یا به قلم کاتب ایشان و انشاء آن بزرگوار نگارش یافته است. نامه ها نیز همچون خطبه ها به مناسبتهاى گوناگونى نوشته شده اند. اگر زمان جنگ بود، امام علیه السّلام با نگارش و ارسالِ نامه اى به فرمانده سپاه خود، نکات لازم را به او گوشزد مى فرمود. اگر استانداران و دست اندرکاران حکومت خطایى مى کردند، حضرت با قلم استوار خود آنان را مورد سرزنش قرار مى داد و از حقوق مردم دفاع مى کرد. گاهى هم نامه اى از دشمن کینه توز و نابکارش ـ معاویه ـ دریافت مى نمود که با صلابت و قاطعیتى چشمگیر به آن پاسخ مى داد.
 
اکنون به تعدادى از نامه هاى مشهور امام على علیه السّلام که «سیّد» گردآورى نمود،
اشاره مى کنم:
1ـ نامه اى به امام حسن علیه السّلام (نامه شماره 31): امیرمؤمنان علیه السّلام در این نامه که به هنگام بازگشت از جنگ صفین نوشته، فرزند خود را با لحنى محبت آمیز نصیحت مى کند و به او نکات مهمى را مى آموزد. این نامه یکى از جامع ترین متون اسلامى در تعلیم و تربیت است که مى تواند راهنماى خوبى براى معلمان و مربیان باشد.
2ـ نامه اى به عثمان بن حُنَیف (نامه شماره 45): این نامه، نامه اى توبیخ آمیز است. عثمان بن حنیف از سوى امام علیه السّلام فرمانرواى بصره بود. به آن حضرت خبر دادند که عثمان در جلسه اى اشرافى حضور یافته و بر سر سفره اى نشسته که فقیران و مستمندان شهر از آن محروم بوده اند. امام علیه السّلام نامه اى به عثمان نوشت و او را به خاطر این کار ـ که هرگز در شأن یک حاکم مسلمان نبود ـ سرزنش نمود.
3ـ وصیّتى به امام حسن و امام حسین علیهما السّلام (شماره 45): این وصیت را امام علیه السّلام در روزهاى آخر عمر خود ـ یعنى پس از مجروح شدن با شمشیر زهر آلود ابن مُلجم ـ بیان فرمود. اهمیت این وصیت از آن روست که جزو آخرین فرمایشات امام علیه السّلام است و نکات مهمى در آن به چشم مى خورد.
4ـ نامه اى به مالک اشتر (نامه شماره 53): نامه اى است که هنگام انتخاب مالک به فرمانروایى مصر نگارش یافته است. این نامه داراى نکات فراوانى در اصول فرمانروایى و حکومت است و در طول تاریخ بسیار مورد توجه مسلمانان قرار گرفته است.
 در این نامه زوایاى گوناگون حکومت مانند: مسائل نظامى، حسابرسى بیت المال، مالیات، برخورد با مردم، دستگاه قضایى، اقتصاد، انتخاب مشاوران و وزیران، رفتار حاکم مسلمان، تجارت و صنعت، رسیدگى به محرومان، جنگ و صلح و دهها موضوع دیگر بررسى شده و براى هر یک، از جانب امام علیه السّلام راهنمائى هاى سودمندى بیان شده است.
پس از روزها تلاش و جست و جوى عالمانه، کار جمع آورى نامه ها هم پایان پذیرفت و سیّد 79 نامه و سفارش از امام را گردآورى نمود. این بخش، دوّمین جزء پیکر «من» بود که تکمیل شد.
***
سیّد رضى دوباره مشغول کار و تحقیق شد؛ زیرا سوّمین بخش از پیکر «من» ـ یعنى بخش کلمات قصار (سخنان کوتاه) ـ هنوز جمع آورى نشده بود.
 زیبایى سخنان کوتاه امام علیه السّلام بیشتر بدان خاطر بود که آن بزرگوار حقایق ارزشمندى را با چند کلمه یا جمله کوتاه به شنونده مى آموخت و دریایى از علم و حکمت را در ظرف کوچکى از کلمات جاى مى داد. هر کس بخواهد نمونه هاى روشنى از ضرب المثلِ فارسىِ «کم گوى و گزیده گوى چون دُر» را بیابد، کافى است به آخرین بخش «من» مراجعه کند و با حوصله سخنان کوتاه امام على علیه السّلام را بخواند؛ که هم از دُر زیباترند و هم از دُر با ارزشتر.
کار سیّد رضى همچنان ادامه داشت و او هر روز برگى بر یادداشتهاى گذشته مى افزود. با نوشتن چهارصد و نودمین سخن کوتاه و حکمت آموز امام على علیه السّلام ، فصل «کلمات قصار» ـ سوّمین بخش «من» ـ نیز نوشته شد. بدین ترتیب کل پیکر «من» که شامل خطبه ها، نامه ها و کلمات قصار بود تکمیل گردید و سیّد رضى توانست کار بزرگى را که مدّتها پیش آغاز کرده بود به پایان برساند.
انتخاب مشهورترین و زیباترین سخن، از بخش کلمات قصار کار دشوارى است. هر یک از آنها را که بنگرى در حد خود زیبا و رسا و دلنشین است و به راحتى نمى توان یکى را بر دیگرى برترى داد. با این حال، من چند گل از این گلستان پر طراوت برمى چینم و تقدیم حضور تو خواننده گرامى مى کنم:
 
1ـ «إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلاَمُ.»
چون عقل کامل شود، سخن کوتاه گردد.
 
2ـ «مَاعَالَ مَنِ اقْتَصَدَ.»
کسى که در خرج کردن میانه روى نماید، هرگز نیازمند نگردد.
 
3ـ «اَلطَّامِعُ فِى وِثَاقِ الذُّلِّ.»
طمعکار در بند ذلت و خوارى است.
 
4ـ «إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ.»
از دست دادن فرصت مایه غم و اندوه است.
 
5ـ «أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَااسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ.»
بدترین گناه، گناهى است که گنهکار، آن را کوچک شمارد.
 
6ـ «کَفَاکَ أَدَباً لِنَفْسِکَ اجْتِنَابُ مَاتَکْرَهُهُ مِنْ غَیْرِکَ.»
در ادب کردن خودت همین بس که از آنچه از دیگران نمى پسندى دور کنى.
 
7ـ «لاَیَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَإِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ.»
انسان شکیبا پیروزى را از دست نخواهد داد گرچه مدتى طول بکشد.
 
8ـ «لاَتَرَى الجَاهِلَ إلاَّ مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّ طاً.»
نادان را نمى بینى مگر آنکه یا زیاده روى مى نماید و یا کوتاهى مى کند.
 
9ـ «أَکْبَرُ الْعَیْبِ أَنْ تَعِیبَ مَا فِیکَ مِثْلُهُ.»
بزرگترین عیب آن است که چیزى را بر دیگران عیب شمارى که مانند آن در تو نیز باشد.
 
10ـ «مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْیَدَعِ الْمِراَءَ.»
کسى که به آبروى خود علاقه مند است باید جرّ و بحث با دیگران را رها سازد.
 
11ـ «مَنْ أَطَالَ الْأَمَلَ أَسَاءَ الْعَمَلَ.»
آن کس که آرزوى طولانى نماید، بدکردار گردد.
 
12ـ «مَنْ طَلَبَ شَیْئاً نَالَهُ أَوْ بَعْضَهُ.»
هرکس چیزى را بجوید به همه آن ویا به قسمتى از آن دست خواهد یافت.
 
13ـ «إِذَا أَضَرَّتِ النَوَافِلُ بِالْفَراَئِضِ فَارْفَضُوهَا.»
هنگامى که انجام مستحبات به واجبات زیان مى رساند، آنها را رها سازید.
 
14ـ «سَیِّئَةٌ تَسُوءُ کَ خَیْرٌ عِنْدَاللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُکَ.
کار بدى که تو را ناراحت (و پشیمان) سازد، نزد خدا از کار نیکى که مغرورت نماید بهتر است.
***
کم کم وقت آن رسیده بود که «سیّد» نامى براى «من» برگزیند. نام هر کتابى باید بیانگر محتواى آن باشد. سیّد با خود مى گفت: چه نامى براى این کتاب انتخاب کنم که بتواند متن زیبا و خواندنى آن را معرفى کند. خیلى در این باره فکر کرد. ناگهان کلمه اى در آینه ذهنش نقش بست: «نهج البلاغه». آرى او مرا «نهج البلاغه» نامید. «نهج» یعنى راه روشن و «البلاغة» یعنى سخن سنجیده و رسا گفتن و این دو کلمه با هم به معنى «راه روشن سخن سنجیده و رسا گفتن» است. سیّد درباره نامگذارى «من» مى گوید:
«سپس دیدم بهتر است که این کتاب را «نهج البلاغه» بنامم؛ زیرا این اثر درهاى بلاغت را به روى بینندگان مى گشاید و جویندگان بلاغت را به آموختن آن نزدیک مى سازد و آنچه را که مورد نیاز و خواسته استاد و شاگرد و واعظ و زاهد است در دسترسشان قرار مى دهد.»
«رضى» پس از نامگذارى، مقدمه اى نوشت و آن را در آغاز سه بخش «من» قرار داد. او در مقدمه ماجراى نوشتن مرا توضیح داد و به معرفى ام پرداخت. آنچه تا کنون برایت گفته ام از مقدمه اى است که او به قلم رساى خویش نوشته.
بدین ترتیب کار نگارش «من» در سال 400 هجرى قمرى، یعنى هنگامى که «سیّد» چهل و یکساله بود، پایان پذیرفت.
«رضى» اولین بار مرا به برادرزاده خود، یعنى دختر سیّد مرتضى آموخت و معانى دقیق سخنان امام علیه السّلام را براى آن دختر دانش دوست توضیح داد و هر جا که شاگرد عزیزش سؤالى مى نمود، به روشنى پاسخ مى گفت.
پس از آنکه دختر سیّد مرتضى مرا بخوبى فرا گرفت، سیّد رضى به او اجازه داد تا همانگونه که از عموى دانشمندش آموخته، مرا براى دیگران بخواند و به دیگران بیاموزد.
«سیّد» شش سال پس از نوشتن «من» در سال 406 هجرى قمرى در چهل و هفت سالگى به رحمت ایزدى پیوست و دار فانى را وداع گفت. مردم بغداد با شکوه فراوان پیکر پاک این عالم وارسته را تشییع کرده و پس از نماز بر جنازه مطهرش، او را در خانه خودش در محله «کَرخ» به خاک سپردند.
 
3- «سیّد رضى» چشم از جهان فرو بست اما نام او بخاطر خدمات فراوانش به دنیاى علم و دانش، از جمله نگارش «من» در تاریخ ماندگار و جاودان شد. تألیف «من»، «سیّد» را جزو مشهورترین و معتبرترین محققان و نویسندگان گرداند؛ تا آنجا که بسیارى از مردم امروزه او را با عنوان: «نویسنده نهج البلاغه» مى شناسند.
از آن زمان تا کنون، مسلمانان براى نشر و ترویج «من» گامهاى بلندى برداشته اند. گروهى مرا ـ در زمانى که وسایل امروزى چاپ نبود ـ با خط خوانا و زیبا نوشتند و براى استفاده در دسترس دیگران قرار دادند. هم اکنون تعداد زیادى از این نسخه هاى خطى در کتابخانه ها و موزه هاى مشهور دنیا نگهدارى مى شود و مورد استفاده محققان و نویسندگان است.
گروهى دیگر از مسلمانان به شرح و توضیح و تفسیر «من» پرداختند. آنها کتابهاى زیادى را با عنوان «شرح نهج البلاغه» نوشتند که تعدادشان از شماره بیرون است. بسیار بجاست که تو را با تعدادى از مشهورترین شرح هایى که تاکنون نوشته شده، آشنا کنم:
 
1ـ «شرح نهج البلاغة» نوشته «عزالدین ابن ابى الحدید» (در گذشته به سال 656 هجرى قمرى): این کتاب از معروفترین و سودمندترین شرح هایى است که دانشمندان مسلمان نوشته اند. این شرح در مدت چهار سال نوشته شده و داراى بیست جلد است.
 
2ـ «شرح نهج البلاغة» نوشته «کمال الدین ابن میثم بحرانى»، دانشمند و فیلسوف بزرگ شیعى (در گذشته به سال 679 هجرى قمرى): این شرح بسیار عالمانه و به زبان عربى است.
 
3ـ «شرح نهج البلاغة» نوشته «مولا محمد صالح قزوینى» (از دانشمندان قرن یازدهم هجرى): این شرح به زبان فارسى نگارش یافته و بسیار مفید است.
 
4ـ «شرح نهج البلاغة» نوشته «محمد باقر لاهیجى اصفهانى» (از دانشمندان قرن 13 هجرى قمرى): این شرح در 2 جلد نوشته شده و به زبان فارسى است.
 
5ـ «منهاج البراعة» نوشته «علّامه سیّد حبیب اللّه خوئى» (درگذشته به سال 1324 هجرى قمرى): این شرحِ مفصل و سودمند، در 20 جلد نگارش یافته و به زبان عربى است. متأسفانه نویسنده این کتاب، پیش از آنکه کار خود را به پایان برساند درگذشت. بقیه شرح به همت استاد حسن حسن زاده آملى و شیخ محمد باقر کمره اى تکمیل گردید.
 
6ـ «شرح نهج البلاغة» نوشته استاد «شیخ محمد عبده» (درگذشته به سال 1333 هجرى قمرى): این شرح به زبان عربى و بسیار خواندنى است. شرح استاد عبده، در زمان حیاتش به چاپ رسید و پس از درگذشت او، به همراه مطالبى که شاگردانش و یا سایر دانشمندان بر آن افزودند، انتشار یافت.
 
7ـ «فى ظلال نهج البلاغة» نوشته مرحوم استاد «شیخ محمد جواد مغنیه» (از دانشمندان معاصر): این شرح به زبان عربى نگارش یافته و داراى 4 جلد است.
 
8ـ «نهج الصباغة فى شرح نهج البلاغة» نوشته علامه محقق «حاج محمد تقى شوشترى» (از علماى معاصر)
 
9ـ «ترجمه و شرح نهج البلاغه» نوشته استاد «محمد تقى جعفرى» (از دانشمندان معاصر): این شرح به زبان فارسى است و کار نگارش آن همچنان ادامه دارد.
 
***
ترجمه «من» به زبانهاى مختلف، از دیگر کارهاى شایسته اى بود که مسلمانان در راه نشر و گسترش «من» انجام دادند. آنان مرا به زبانهاى گوناگون از جمله فارسى، انگلیسى، اردو، آلمانى و ترکى ترجمه کردند. این کار زمینه آشنایى افراد زیادى را با سخنان امام على علیه السّلام فراهم ساخت. در میان کسانى که مرا ترجمه کرده اند، تلاش فارسى زبانان و مسلمانان ایرانى بسیار چشمگیر و قابل توجه است. آنها مرا بارها به زبان فارسى ترجمه نمودند که این کار در هیچ زبان دیگرى تا این اندازه انجام نشده است.
در اینجا به تعدادى از مشهورترین ترجمه هاى فارسى اشاره مى کنم:
1ـ ترجمه و شرح مختصر به قلم مرحوم «سیّد على نقى فیض الاسلام» که از شهرت به سزایى برخوردار است.
2ـ ترجمه و شرح مختصر از «سپهر خراسانى» در سه جلد.
ترجمه مرحوم «جواد فاضل» که ترجمه اى شیوا و روان است. این ترجمه تنها گزیده اى از مرا شامل مى شود و در میان نسل جوان و ادب دوستان فارسى زبان، شهرت فراوانى دارد.
4ـ ترجمه مرحوم دکتر «اسداللّه مبشرى» که ترجمه اى روان و خواندنى است.
ترجمه و شرح کوتاه به قلم مرحوم «آیة اللّه سیّد محمود طالقانى» که تنها قسمتى از مرا دربردارد.
6ـ ترجمه آقاى «محسن فارسى».
7ـ ترجمه استاد دکتر «جعفر شهیدى». این ترجمه از آن جهت که مترجم تلاش زیادى را براى برگرداندن زیبائیهاى سخن امام علیه السّلام از عربى به فارسى انجام داده، بسیار قابل توجه است.
8ـ ترجمه مشترک آقایان «محمد رضا آشتیانى و محمد جعفر امامى».
 
غیر از شرح و ترجمه، تا کنون کارهاى خوب دیگرى نیز درباره «من» انجام گرفته است؛ مثلاً عده اى از ایرانیان بخشهایى از مرا با زبان شعر بیان کردند و گروهى از دانشمندان مسلمان در مورد تاریخ «من» ونویسنده سخت کوشم کتاب نوشتند. بعضى از محققان هم موضوعات گوناگونى را از سه بخش «من» استخراج کردند و بررسى نمودند.
با آنکه پیش از «سیّد رضى» و پس از او کسان دیگرى نیز سخنان امام على علیه السّلام را در مجموعه اى جداگانه فراهم آوردند؛ اما شهرتى که او با نوشتن «من» در دنیا به دست آورد، نصیب شخص دیگرى نشد.
امروزه هیچ کتابخانه مهمى در جهان نیست که نسخه اى از «من» در آن یافت نشود و هیچ عالم مسلمان یا مسلمان اهل مطالعه اى نیست که مرا نخوانده باشد. حتى عده زیادى از متفکران غیر مسلمان نیز با اشتیاق مرا مى خوانند و خود را از چشمه زلال سخنان امیرمؤمنان علیه السّلام سیراب مى سازند.
خواننده گرامى! این بود ماجراى زندگى «من». امیدوارم این توضیحات مختصر مقدمه اى براى دوستى من و تو و زمینه اى براى انس و الفت تو با سخنان گهربار امیرمؤمنان علیه السّلام باشد.
دوست تو ـ نهج البلاغه
 
پی نوشت ها:
 
1 ـ شیوایى سخن
2 ـ رسایى سخن
 
منابع
 
1ـ نهج البلاغه
2ـ نهج البلاغه و گردآورنده آن
 
به نقل از کتاب: زندگی نامه نهج البلاغه (با اندکی تلخیص )
دفتر نشر الهادی

                                                                                                               
منبع: پایگاه اطلاع رسانی نهج البلاغه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی