ترجمه ی حکمت های 141 -160 نهج البلاغه ( شهیدی)
- يكشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۱۰ ب.ظ
حکمت 141
(و فرمود:) کسی که ارج خود نشناخت جان خود را باخت.
حکمت 142
(و به مردی که از او خواست تا پندش دهد فرمود:) از آنان مباش که به آخرت امیدوار است بی آنکه کاری سازد، و به آرزوی دراز توبه را واپس اندازد. درباره دنیا چون زاهدان سخن گوید، و در کار دنیا راه جویندگان دنیا را پوید. اگر از دنیا بدو دهند سیر نشود، و اگر از آن بازش دارند خرسند نگردد. در سپاس آنچه بدان داده اند ناتوان است، و از آنچه مانده فزونی را خواهان. از کار بد باز می دارد، و خود باز نمی ایستد، و بدانچه خود نمی کند فرمان می دهد. نیکوان را دوست می دارد، و کار او کار آنان نیست و گناهکاران را دشمن می دارد، و خود از آنان یکی است. مرگ را خوش نمی دارد، چون گناهانش بسیار است و بدانچه به خاطر آن از مردن می ترسد در کارست. اگر بیمار شود پیوسته در پشیمانی است، و اگر تندرست باشد سرگرم خوشگذرانی. چون عافیت یابد به خود بالان است، و چون گرفتار بلا شود نومید و نالان. اگر بلایی بدو رسد، به زاری خدا را خواند، و اگر امیدی یابد مغرور روی برگرداند. در آنچه درباره آن به گمان است، هوای نفس خویش را به فرمان است، و درباره آنچه یقین دارد در چیرگی بر نفس ناتوان. از کمتر گناه خود بر دیگری ترسان است، و بیشتر از پاداش کرده او را
برای خود بیوسان. اگر بی نیاز شود سرمست گردد و مغرور، و اگر مستمند شود مایوس و سست و رنجور، چون کار کند در کار کوتاه است و چون بخواهد بسیار خواه است. چون شهوت بر او دست یابد گناه را مقدم سازد، و توبه را واپس اندازد و چون رنجی بدو رسد از راه شرع و ملت برون تازد. آنچه را مایه عبرت است وصف کند و خود عبرت نگیرد، و در اندرز دادن مبالغه کند و خود اندرز نپذیرد. در گفتن، بسیار گفتار، و در عمل اندک کردار در آنچه ناماندنی است خود را بر دیگری پیش دارد، و آنچه را ماندنی است آسان شمارد. غنیمت را غرامت پندارد و غرامت را غنیمت انگارد. از مرگ بیم دارد و فرصت را وامی گذارد. گناه جز خود را بزرگ می انگارد و بیشتر از آن را که خود کرده، خرد به حساب می آرد، و از طاعت خود آن را بسیار می داند که مانندش را از جز خود ناچیز می پندارد. پس او بر مردم طعنه زند و با خود کار به ریا و خیانت کند با توانگران به بازی نشستن را دوست تر دارد تا با مستمندان در یاد خدا پیوستن. به سود خود بر دیگری حکم کند و برای دیگری به زیان خود رای ندهد، و دیگران را راه نماید و خود را گمراه نماید. پس فرمان او را می برند و او نافرمانی می کند. و حق خود را به کمال می ستاند و حق دیگری را به کمال نمی دهد. از مردم می ترسد، نه در راه طاعت خدا و از خدا نمی ترسد در راه طاعت بنده ها. (و اگر در این کتاب جز این گفتار نبود، برای اندرز بجا و حکمت رسا، و بینایی بیننده و پند دادن نگرنده اندیشنده بس می نمود.)
حکمت 143
(و فرمود:) هر کس را سرانجامی است، شیرین و یا تلخکامی است.
حکمت 144
(و فرمود:) هر بختیاری را بخت برگشتنی است، و آنچه برگشت پنداری نبوده و نیست.
حکمت 145
(و فرمود:) شکیبا پیروزی را از کف ندهد اگر چه روزگارانی بر او بگذرد.
حکمت 146
(و فرمود:) آن که به کار کسانی خشنود است، چنان است که در میان کار آنان بوده است، و هر که در باطلی پا نهاد، دو گناه بر گردن وی افتاد، گناه کردار و گناه خشنودی بدان کار.
حکمت 147
(و فرمود:) چنگ در پیمانهای کسانی درآرید که چشم وفا از ایشان دارید.
حکمت 148
(و فرمود:) آنان را طاعت دارید که در ناشناختنشان عذری ندارید.
حکمت 149
(و فرمود:) شما را نمایاندند اگر می دیدید، و راه نمودند اگر می یافتید، و شنواندند اگر می شنیدید.
حکمت 150
(و فرمود:) برادرت را با نیکویی بدو سرزنش کن، و گزند وی را به بخشش بدو به وی بازگردان.
حکمت 151
(و فرمود:) آن که خود را در جاهایی که موجب بدگمانی است نهاد، آن را که گمان بد بدو برد سرزنش مکناد.
حکمت 152
(و فرمود:) هر که بر ملک دست یافت تنها خود را دید و از دیگران رو بتافت. (و فرمود:) هر که خود رای گردید به هلاکت رسید، و هر که با مردمان رای برانداخت خود را در خرد آنان شریک ساخت.
حکمت 153
(و فرمود:) آن که راز خود را نهان داشت، اختیار را به دست خویش گذاشت.
حکمت 154
(و فرمود:) تنگدستی بزرگتر مرگ است.
حکمت 155
(و فرمود:) آن که حق کسی را گزارد که حقش را به جا نیارد، به بندگی او اعتراف دارد.
حکمت 156
(و فرمود:) آفریده را فرمان بردن نشاید آنجا که نافرمانی آفریننده لازم آید.
حکمت 157
(و فرمود:) مرد را سرزنش نکنند که چرا حق خود را دیر درخواست نمود، بلکه او را عیب کنند که دست بدانچه از آن او نیست گشود.
حکمت 158
(و فرمود:) خود پسندیدن مانع به زیادت رسیدن است.
حکمت 159
(و فرمود:) مرگ نزدیک است و همصحبتی دنیا اندک.
حکمت 160
(و فرمود:) برای کسی که دو دیده اش بیناست، بامداد، روشن و هویداست.
- ۹۳/۰۵/۱۲