شگفتیهای نهج البلاغه 6 ( علی و قرآن،علی و علی )
- جمعه, ۲۱ تیر ۱۳۹۲، ۱۱:۲۶ ق.ظ
على و قرآن
قرآن هم امام است و فرمان امامت از آن برمیخیزد که برخاسته از علم خداست و بیانگر مشیت و حکمت و قدرت خداوندى کتابى که لفظ و مفهومش هر دو آسمانى است و از جایگاه علم و اراده الهى پدید آمده و معجزه جاویدان محمد ( ص ) و اسلام است .
کتابى راهنما و هدایتگستر که فرمانهایش ارزنده و جاوید است ( فیها کتب قیمة ) 1 و با قاطعیت حق را از باطل جدا میکند
-----------
( 1 ) سوره بینه آیه 4
و هرگز بیهوده نمىگوید انه لقول فصل و ما هو بالهزل 1 سخنى که از روى رسائى و عدل بیان شده و کلمه خداست که به مرحله اتمام و تکامل ادیان و کتب آسمانى رسیده و هرگز در آن دگرگونى پدید نیاید و گفتارى جاویدانست و تمت کلمة ربک صدقا و عدلا لا مبدل لکلماته و هو السمیع العلیم 2 على از هر کس بیشتر به این کتاب آشناست زیرا همیشه در کنار پیامبر بوده و آبشار وحى که بر جان پیامبر فرود مىآمده روح او را سیراب میکرده است و پیامبر فرماید یا على آنچه من بینم تو مىبینى و آنچه من میشنوم تو مى شنوى .
على همچنانکه قرآن را مى شناخته نه تنها بفرمانهایش بهتر از هر کس عمل میکرده که خود نمونه عالى تجسم حقایق و عملى قرآن بوده است و پیامبر ، او را همراه قرآن شمرده است که هرگز این دو امام از هم جدا نمیشوند تا در کوثر بر او درآیند .
اینجاست که على ، قرآن را بدرستى و شایستگى مىستاید و مردم را بانجام فرمانهاى آن برمى انگیزد و چنین میفرماید .
« کتاب خداوند در میان شماست ، سخنگوئى که از سخنورى باز نمىماند و بنائى که هرگز پایه هایش ویران نمیگردد و پیشواى
-----------
( 2 ) طارق 14
-----------
( 3 ) انعام 116
پیروزى که هیچگاه یاورانش شکست نمى خورند » 1 على از ابدیت قرآن سخن میگوید ، زیرا نمودار علم و اراده لا یزال است و پایندگى در حقیقت او نهفته است ، نغمههاى حیات بخش آسمانیش همیشه در دلها و جانهاى مردم آگاه طنین دارد و بناى استوارى است که بهمه انسانها پناه میدهد تا در سایه اش به کمال و آرامش زیست کنند و توفان حادثات را در ارکان نیرومندش راه نباشد تا در هم فرو ریزد و پناهندگانش را بنابودى سپارد .
کتاب پیروزى است و رمز عزت و چیرگى و پایندگى و کرامت در فرامین آن آشکار است و یاوران و پیروان راستین آن هرگز بخوارى نگرایند و از پایگاه چیرگى بشکست و ناتوانى نیفتند .
على مردم را بکتاب خدا میخواند و درباره قرآن چنین مى سراید .
« بر شما باد که بکتاب خداى روى آورید ، که آن ریسمان استوار است و فروغ آشکار ، و شفاى سودبخش و سیرابى تشنگان و نگهبان پناهآوران و رهائى راهجویان ، هرگز بکژى نیفتد تا راستش کنند و از آهنگ هدایت بدور نمى افتد تا از آن دست بر دارند هر چه آیاتش را بخوانند و بشنوند کهنه نمیشود ، هر کس به منطق آن سخن گوید راست است و هر کس بفرمانش رفتار کند پیشرو
-----------
( 1 ) خطبه 133 نهج البلاغه
است » 1 قرآن ریسمان استوار خداوندى است که سوئى از آن در دست مردم است و سوى دیگرش در دست تواناى خدا و هر که بدان چنگ زند از تکان و ترس و پراکندگى و دغده برهد ، ریسمان یگانگى و پیوند همگانى است که خداوند فرمود و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا 2 رمز یگانگى امت و راز هماهنگى مردم است که همه انسانها را به یک سوى فراهم آورد و بدلها پیوند و پیوست و الفت بخشد و ترک و رومى و هندى و عرب و عجم را یک کاسه کند و امتى یگانه و زنده و آگاه و نیرومند و پیشاهنگ بوجود آورد .
فروغى آشکار است و نور خداست که از مکمن نور آسمانها و زمین در چراغدان هدایت میدرخشد تا انسانها را از تاریکى جهل و جور و شرک بروشنائى آگاهى و عدل و یکتاپرستى رهنمون شود که خداوند فرمود :
کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الى النور 3 یعنى اى پیامبر این کتاب را بر تو فرو فرستادیم تا مردم را از تاریکىها بسوى نور بیرون برى .
بیماریهاى روحى انسانها را شفا مىبخشد و داروئى اخلاقى
-----------
( 1 ) خطبه 155 نهج البلاغه
-----------
( 2 ) آل عمران 199
-----------
( 3 ) آیه اول سوره ابراهیم
است که مرضهاى سهمگین ستیز و حسد و خودکامگى و تباهى و کجروى را درمان مى کند تشنگان را سیراب مىکند که سرچشمه حیات است ، چشمهاى که از مکمن حیات قیومى برمیجهد و هرگز خشک نمىشود و کشتزار تشنه و تفتیده دلها را سیراب مىسازد و مزرع سبز فلک انسانیت را همیشه تر و تازه نگهمیدارد نگهبان پناهآور است آنکس که بریسمان عنایت و هدایتش چنگ زند هرگز نلغزد و نیفتد و نمیرد و هر کس براى رهائى از ستم و تجاوز و تباهى بدامان حمایتش درآویزد بناروائى و ناگوارى گرفتار نگردد .
کتابى است که خداوند ، نگهدارى او را تضمین فرموده و دست نابکاران را از تجاوز بمقام والایش بازداشته ، پس کسى را توان تحریف در کلامش نیست ، تا چون دیگر کتب مذهبى بکجى افتد و نیاز براست کردن داشته باشد ، بلکه محفوظ است و راست است و روشن و ایمن از هر کجى و خیانت و تحریف قدرتمندان را در طول روزگار توان آن نیست که این کتاب را از سیر هدایتش منحرف کنند و مردم را از آن برهانند ، بلکه همیشه هدایتگر است هدایت در صراط مستقیم بسوى کمال انسانى و اوج مطلق بىکران معنوى و این از معجزات قرآن است که هر چه آنرا بخوانند و بشنوند خسته نشوند و کهنهاش ندانند بهترین کتابهاى ادبى جهان که پدیده نبوغ بزرگترین هنرمندان و متفکران انسانى است پس از چند بار خواندن کهنه میشود
و رغبت مردم از آن بپایان میرسد ولى آهنگ روحنواز قرآن و این ترانه حیاتبخش و هدایتگر آسمانى آنچنان دلنواز و روحپرور است که هرگز به اندراس و کهنگى نمىگراید و هر بارش که بخوانند گوئى همان لحظه از آسمان فرود آمده است ، علامه اقبال لاهورى گفت قرآن را چنان بخوان که گوئى بر تو نازل میشود .
موج معنویش تار دلها را بنوا مىافکند و جانها را گرم و روشن مىسازد و اندیشهها را برمیانگیزد و نشاط و روح و شادابى و امید مىبخشد و گاه چنان مىترساند که بند از بند انسان بتکان مىاندازد و حیات پدید مىآورد . . . و زندگى و عشق مىآفریند زیرا روحى است که از امر خدا برخاسته ، نغمهاى است ماورائى ترانهاى است بهشتى آهنگى است جاودانى ، سخنى است برتر والاتر و عالیتر که کتاب مبین است و کلام خداست و من نمىدانم و نمىفهمم که چه میگویم و چه بگویم ، آخر این خداست که با همه جلال و شکوه و کبریاگى و قدرت و اراده و مشیت و خشنودى و خشم با همه صفاتش و ذاتش که خودش ، همان ذات و عین و نفسش جل جلاله با آنهمه کبریائى و عظمت وجود و جبروتش با انسانى ناتوان سخن میگوید و این آنچنان معجزهاى است که بدرک هیچکس نیاید و کس نتواند که معجزه این فرود را دریابد که اگر همه کرات آسمانى و کهکشانهاى بىکران هستى را با همه بزرگى در کاسهاى سفالین بگنجانند این معجزه در برابر معجز آنکه سخن خدا در قالب حروف الفبائى درآید هیچ است آرى حرف الفبائى همچون ، الم ، الر ، حمعسق ، کهیعص ،
ق ، ن ، و . . . خدایا از اینهمه وحشت و دهشت بتو پناه میبرم و باز على بسخن مىایستد و قرآن را بدرستى مىستاید و مردم را بفرمانبریش میخواند و چنین میفرماید :
« بدانید که این قرآن ، اندرزگوئى است که هرگز خیانت نمىکند و راهنمائى است که مردم را بگمراهى نمىکشاند و سخنگوئى است که دروغ نمىگوید ، هر کس با این کتاب همنشین شد هدایتش افزایش مىیابد و نابینائیش کاهش مىپذیرد و بدانید که پس از قرآن براى کسى نیازى نمىماند و بیش از آن کسى از هدایت بىنیاز نیست ،
دردهاى خود را به نسخه شفابخش آن درمان کنید و در ناگواریها از آن یارى بخواهید زیرا این کتاب ، بزرگترین دردها را که نفاق و کفر و ستمگرى و گمراهى است درمان میکند ، خدا را از راه آن بخوانید و بدوستى و پیروى قرآن بخدا رو آورید و آنرا وسیله نیازبرى بمردم قرار ندهید ، زیرا هیچ دستاویزى چون آن ، بندگان را بسوى خداى رهبرى نمىکند ، و بدانید قرآن شفیعى است که شفاعتش پذیرفته مىشود و گویندهاى است که گفتارش براستى شنیده مىشود و هر کس را که قرآن شفاعت کرد شفاعتش را مىپذیرد و هر که را که قرآن بزشتکارى معرفى کرد ادعاى آن دربارهاش تصدیق میشود ، و در قیامت ، فریادگرى چنین فریاد مىزند ( آگاه باشید که هر کشاورزى گرفتار کشت و نتیجه عمر خویش است مگر کشاورزان قرآن ) پس از کشتکاران کشتزار و پیروان فرمان قرآن باشید و از راه اطاعت آن بخدا راه جوئید و خویشتن را به اندرزهاى آن پند دهید و به اندیشههاى
نارساى خویش تکیه نکنید و هوسهاى خود را در برابر قاطعیت قرآن ، خیانتکار بدانید » 1 پس قرآن ، کتاب اخلاق است که بمردم پند میدهد ولى چون مکاتب اخلاقى پیشینیان و متاخران نیست که بجهل یا غرض بمردم خیانت کند و ملاکى راستین براى شناخت خیر و شر نشناسد و حقایق را وارونه نشان دهد و تباهى برانگیزد و کتاب هدایت است که مردم را بسوى کمال رهبرى میکند ولى نه چون آئیننامهها و نظامنامههاى مکاتب بشرى که گمراهگرى آغازد و براى خلق ، سرگردانى ببار آورد و سخنگوئى راستین است که در گفتارش کژى و ناراستى پدید نیاورد زیرا سخنش گفتار خداست و خداوند از دروغگوئى منزه است ، حکمتى بالغه و استوار است که کتاب حکیم و گفته خداى حکیم است ، پس آموزنده است و راهنماست که بر هدایت مردم بیفزاید و به آنها بینش دهد و کوردلى براندازد و نیاز مردم را در رسیدن بمقصد عالى انسانى برآورد و بیماریهاى دردناک و کشنده آدمى را شفا بخشد دردهائى جانکاه و خانمانبرانداز و جامعهسوز همچون نفاق که شخصیت واحد آدمى را بتجزیه کشاند و چند چهره و بدخیم و زشترویشان سازد و کفر که پرده جهل و جور بر آئینه دل اندازد و بین خلق و خداى جدائى افکند و انسان را از حرکت بسوى خداى بازدارد و به آغوش سرد و بویناک و خطرمند اهریمن اندازد و ستم که جامعه را بنابودى کشاند
-----------
( 1 ) خطبه 175 نهج البلاغه
و نظام اجتماع از هم بگسلد و استخوان ناتوانان را لگدکوب تجاوز ستمکاران سازد و گمراهى که منشاء جهل و مرگ و سیهبختى است و بشر را از سیر الى اله باز دارد و در پرتگاه ضلالت بیندازد و بکشد و همه این دردهاى مهلک را قرآن با آموزشهاى آسمانى خود درمان بخشد و انسانى راستین و ره یافته و یکتاپرست و دادگر بوجود آورد و تنها با این کتاب است که میتوان بخدا راه یافت و بمطلق سعادت رسید و به اوج تکامل عروج کرد و دیگر آنکه قرآن شفیع است و از پیروان خود شفاعت میکند و گفتارش را خداوند در قیامت مىپذیرد ، نه آنکه با تعبیر غلطى که ما از شفاعت مىکنیم ، قرآن کریم با همه پاکى و دادگرى و ستودگیش بیاید و هر ناپاک و تبهکار و ناستودهاى را بخاطر اینکه او را خوانده یا بگردن آویخته یا در زیر بالش خود قرار داده است شفاعت کند و به بهشت برد ، بلکه شفیع بمعنى جفت است و هر کس که در دنیا با قرآن جفت شود و روش خود را با فرمان آن هماهنگ کند و قرآن در دنیا او را بشفاعت و همآهنگى خود بپذیرد در آن دنیا نیز شفاعتش کند و بحیات پاکیزه ابدى رهنمونش باشد و قرآن به کشتکاران دنیا آئین کشت یاد میدهد که ( الدنیا مزرعة الاخرة ) و هر کس بذر هر عملى را که در دنیا بکارد در عقبى فرآوردهاش را بدست آورد پس همه کشتکاران دنیا زیانکارند و در آخرت جز خس و خاشاک و میوههاى تلخ و زهرآگین چیزى بدست نیاورند مگر آنانکه کشتکاران قرآنند و بدستور و هندسه قرآنى بذر عمل شایسته را مىپاشند و بهره و ثمره نیکوى آن را در دیگر جهان بدست مى آورند
پس باید از دستور آن الهام گیریم و باندیشههاى ناتوان و نارساى خود تکیه نکنیم و بدانیم که آرا و خواستهاى ما ، خدشهدار و کج و ناساز و نارواست و تنها در پرتو آموزشهاى قرآن میتوانیم راه یابیم و بمقصد رسیم و زنده مانیم و به ابدیت پر کشیم .
على ( ع ) باز هم مردم را به قرآن میخواند و فریاد برمىآورد و فرمان میدهد و با ندائى که در رزوگاران حال و آینده طنین مىافکند چنین میگوید :
« و خداوند پاک ، مردم را به هیچ کتابى بمانند قرآن اندرز نداد زیرا آن ریسمان استوار خدائى و راه راست اوست ، شادابى نوبهاران دلها و سرچشمه زائیده دانشهاست و دلها را روشنائى و فروغى جز به پرتو قرآن نیست » 1 در اینجا قرآن ، هم اندرزگو است و هم ریسمان ، هم راه است و هم بهار و هم چشمه و هم روشنائى و سخن ، سخن على شعر نیست که واژههائى را ردیف کند و چون دانههائى بنظم کشد و تخیل را در تلفظ مهار کند ، بلکه سخن امام دور از شعر و خیال و مبالغه است زیرا گفتارش حکیمانه است و اگر الفاظ بشرى قالبهاى دیگرى هم میداشت باز هم باستخدام امام درمىآمد و براى بیان حقیقت قرآن بکار گرفته مىشد ، اندرزهاى قرآن ، بیدارگر فطرت پاک بشرى است و نشانگر قانون هستى و سنت آفرینش ، معلم مکتبخانه نیست که
-----------
( 1 ) خطبه 175 نهج البلاغه
نصیحتى کند و بگوید که گوش دار و بهانه مگیر و بعد چوب تأدیب برکشد و دست و پا و سر و کله شاگرد را درهم کوبد و خشم گیرد و انتقام کشد بلکه اندرز قرآن در دو جناح بشارت و بیم صورت مىگیرد که بشارت و امید ، نیروى عظیم جنبش و حرکت انسانى بسوى رقاء و پیروزى است و بیم و توبیخ هم عامل ضد تباهى و آژیر بیدارگرى و مبارزه با توقف و کجروى است و این هر دو نیز قانون آفرینش و فرمان هستى است که نمودار دستاوردهاى نیکى و بدى است ، ایمان که گرایش به حقیقت ناپیداى هستى و مدیر و مدبر تکوین است و در راستاى جذبات مبدأ آفرینش قرار گرفتن و از نیروى لایزال ، کمک خواستن و به اوج کمال رسیدن و این همان استراتژى اصیل و راستین است که نه تنها انسان بلکه همه کائنات بسوى آن مقصد برین و والا آهنگ کمال مىکنند و عمل صالح ، همان تاکتیک پرتوانى است که انسانرا بسوى آن مقصد میکشاند و برمیجهاند و بالا مىبرد و هر که باین دو حقیقت پیوست به بهشت جاودانگى که ستیغ رفیع معراج الهى و سدره المنتهاى علو پایگاه و پروازگاه بشرى است فائز میگردد و چنین انسانى ، انسان برین است و ابر انسان و بهترین آفریدگان که نتیجه ایمان و شایسته کاریش پاداشى است بزرگ از خداى بزرگ و بهشت عدن که جایگاه رویش بذرهاى شایستگى و جریان نیکیهاى ابدى است و سرانجام خشنودى خدا و دیدار خدا و به بىنهایت تاختن و جلوات خدا را دیدن و به اوج کمال معنوى رسیدن که قرآن فرمود :
ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریه . جزاوهم
عند ربهم جنات عدن تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها ابدا رضى الله عنهم . . . 1 و برعکس آنها که به ایمان نگرایند و مانع عظیم کفر و عناد و بدکارى را بر سر راه تکامل خویش قرار دهند و نیروى راستین کمالیابى را در راه انحراف و تباهى بکار برند بگودال آتش افتند و همیشه در آن نشیمن آتشین بمانند و بدترین مردمان باشند .
که باز قرآن فرمود الذین کفروا من اهل الکتاب و المشرکین فى نار جهنم خالدین فیها اولئک هم خیر البریة 2 پس قرآن اندرزگوئى است که قانون عام عالم و سنت سترک آفرینش را بازگو میکند و گفتارش علم است و حکمت که هم نوید میدهد و هم بیم میرساند و نتایج کردار و پندار آدمى را نشان میدهد و انسان را در انتخاب راهش آزاد مىگذارد و قرآن ریسمان استوار و دستاویز گسستناپذیر الهى است که هر کس بدان چنگ زند در آشوبها و فتنههاى تکاندهنده روزگار ، بگودال نیستى فرو نیفتد بلکه هر لحظه بالاتر رود و از آتشهاى جنگ و حملات ناگواریها در امان ماند و وحدتى پیش آید توحیدى و گروهى پدید آید همگانى و همیشگى و این گروه همان است ، که واحده است و بخداى واحد میگراید و پراکندگیها رخت برمىبندد و یگانگیها پیش مىآید و ملتها
-----------
( 1 ) سوره بینه آیه 8
-----------
( 2 ) سوره بینه همان آیه
فراهم مىآیند و امت میشوند و این ریسمان همان قرآن است که امتى پدید آورد واحد ، از ترک و هند و روم و عجم و عرب از کرانههاى اقیانوس آرام تا اطلس امتى گسترده از فروزشگاه خورشید تا غروبگاه آن و اینهمه ببرکت ریسمان قرآن بود و بیگانگان که از این یگانگى بهراس افتادند بدان اندیشه افتادند که این ریسمان را پاره کنند و اگر نتوانند از دست مردم بگیرند و آنها را بتارهاى عنکبوت به پیوندند تا دستاویزها بشکند و بگسلد و قرآنیان بچاه حیله دشمنان و استعمارگران افتند و در بازار جهان ببهائى اندک فروخته شوند و بزندان عذاب فرعونیان افتند و یوسفى متهم و بىخریدار شوند و قرآن راه راست است که هم مردم را بصراط مستقیم خواند و هم بکوشد تا خود انسانها همراه شوند و این شگفت است که راهرو و راه هر دو یکى شوند و صراط مستقیم عینیت یابد چنانکه فرد واحدى هم از امت چون حائز همه امتیازات جمع شود و ابراهیموار شاخص برتریهاى گروه شود خود به تنهائى نیز امت گردد پس قرآن راه راست است و برنامه حرکت در راه و امام امتى که پویاست و ایستا نیست و این امتیاز امت قرآن است که همچون مردم مادىگراى ، در زیر سقف ماتریالیسم متوقف نمىماند و سقف را میشکافد و بر بام طبیعت بالا میرود و از آنجا به ماوراء طبیعت پرواز میکند و خدایش بسوى خویش میکشاند که ان الى ربک المنتهى و قرآن بهار دلهاست که دلها را بشکوفائى و تازگى و زیبائى و
ثمربخشى میرساند و از افسردگى و پژمردگى و مرگ و مهرگان و زمستان مىرهاند و مردمى میسازد که همیشه شاداب و پرنشاط و بارورند و باران وحى همیشه بر آنها مىبارد و تر و تازهشان نگه میدارد بدانسانکه چون سایر مردمان و جوامع نمىخشکند و نمىمیرند و زردروئى و سقوط و نابودى ندارند و ببینید قرآن را که چگونه پیروانش را با گذشت چهار سده زنده نگه داشته و اگر در سوئى گروهى در برابر همان انحرافات بخاک افتادهاند ، گروهى دیگر بسوى دیگرى برخاستهاند و نشاط آغازیدهاند و زنده شدهاند و اگر خورشید بهارى اسلام در شرق غروب کرده همان خورشید از مغرب برخاسته و در دنیاى علم و تمدن و فرهنگ چهره قرآن درخشیده و پرتو افکنده و گرمى و فروغ بخشیده است .
و قرآن چشمه جوشان دانش است که هر روز دانشى نوین از آن برمىخیزد و آگاهى تازهاى بمردم مىبخشد چنانکه ژول لابوم فرانسوى که سىسال درباره قرآن پژوهش کرد و تفصیل الایات الحکیم را نگاشت گفت غربیان دانش را از مسلمانان آموختند و مسلمانان همه علوم را از قرآن فرا گرفتند و امروز هم باز قرآن مىجوشد و چشمه سارش که از آبشار الهام خداوندى مایه میگیرد هر روز حقیقتى تازه و شناختى نوین بمردمش مىبخشد و این چشمه هرگز نمىخشکد و در هر شب و روز و بهاران و خزانى همچنان جوشان و پویان و فیضبخش است و دلها را جز قرآن فروغى نیست که دیگر کتابها و مکتبها همچون قبسى شعله برافروختند و در برابر نسیمى فرو مردند و خاموش شدند
و خاکسترشان را باد حوادث بپراکند ولى قرآن همچون ماند مادام که زمین برمدار خورشید بگردد و انسان در زیر سقف این آسمان زیست کند ولى این حقیقت والا و راستین و مستدل را همه مسلمانان باید بپذیرند که قرآن مکتب است و مکتب را معلمى باید تا محتواى کتاب را بشاگردان بیآموزد و حقایقش را بشکافد و نمودار سازد و این کتاب صامت را بیانگرى ناطق لازمست تا از سوى او سخن گوید و با زبان و عمل و علم و اخلاق و شهادت و جهاد و پارسائى و بالاخره امامت کند بهمین جهت امام که عالم و عامل بقرآن و حکمت آموز فرمان محکم اوست چنین میفرماید :
« اگر از قرآن بخواهید تا با شما سخن گوید او بسخن نمىآید و این منم که از زبان او سخن میگویم و از حقایقش شما را آگاه مىسازم ،
بدانید که در قرآن دانشهاى آینده و اخبار گذشته آمده است ، درمان دردهاى شما و انتظام روابط شما در این کتاب است » پس زبان سخنگوى قرآن و بیانگر حقایق آن و آموزنده معارف و نمونه مجسم علمى و عملى این کتاب مبین امام است و جز امام کس نتواند که بژرفاى دقایق معنوى قرآن فرو رود و با غوص و غور و خوضى تمام گوهرهاى مفاهیمش را ببازار سعادت انسان آورد که قرآن را جز پاکیزگان مس و لمس نکنند و پاکیزگان همان خاندان
پیامبرند که خدایشان از پلیدى بدور داشته و بامتیاز پاکى و تطهیر ممتاز فرموده است .
و این على است که آهنگ جانفزاى قرآن را بهنگام
نزول شنیده و علم کتاب در نزد اوست و فرزندان منصوب و منصوصش که پدیدگان این
مکتبند و نازنینان این امت و آنهائى که میتوانند گذشته و آینده دور هم جمع میکرده
و نظم و قرارى استوار مینموده است .
على و على
شناخت على کارى دشوار است و این وجود نامتناهى را کسى نتواند بشناسد و آنسان ذاتش افق انسانى را از هر سوى پوشیده که افکار و اوهام از شناختش بازمانده و هر کس از دیدگاه خویش او را بنحوى دیده است ، دوستانى او را بدانسان بزرگ شمردهاند که راه مبالغه پیموده و خدایش دانستهاند و اینان همان ( محب غال ) هستند و دشمنانش از راه کینه ، از سوى دیگر چنان در ستیز با او به پهلوى چپ افتادهاند که کافرش شمردهاند و آنان همان ( مبغض قال ) هستند و على هر دو گروه را ( هلاک شده ) دانسته است و براى شناخت على باید بسخن پیامبر توجه داشت که فرمود : ( یا على کسى تو را جز خدا و من نتواند بشناسد ) و ما براى شناخت این عنصر عظیم و بیکرانه و جاودانه باید او را از زبان خدا و پیامبر و خودش بشناسیم و از این دیدگاه والا بشناخت وجود ارزندهاش برسیم ، خدا در قرآنش بتکرار از پایگاه والاى على سخن بمیان آورده ولى او را بصفاتش شناسانیده نه بنامش ، تا ستیزهجویان نتوانند بقرآن محفوظ دست یازند ونام على را بردارند و بکتاب جاودانى اسلام خدشه و تحریفى روا دارند ولى آیات قرآنى در این باره بدان اندازه روشن است که جز به على بدیگر کسى نتواند مطابقت یابد ، على بهمراه رسول خدا و خود خدا سرپرست مؤمنان است که خداوند فرمود :
( همانا سرپرست شما خداست و پیامبرش و کسانیکه نماز را بجاى آورند و زکوة میدهند در حالى که رکوع میکنند ) 1 و چنین کسى جز على حتى بتصدیق مفسران عامه نمیتواند باشد و بجاى دیگر خداوند على را شاهد رسالت پیامبر میداند و کسى که به علم کتاب آگهى دارد 2 کتاب تشریع ، کتاب تکوین و کتاب انسان و اگر مرا هم اهل مبالغه ندانند کتاب مبین که مکنون و محفوظ است و علم غیب در آن نگاشته شده است زیرا همه اینها کتابند و على هم علم کتاب نزد اوست و این افاضه از جانب حق است که بنفوس پاک و زکیه و مستعدى چون پیامبر و على افاضه میشود از همه مهمتر که شرط اتمام نبوت و ابلاغ رسالت پیامبر ، اعلام امامت على است و اگر پیامبر در بیان امامت على تعلل ورزد بوظیفه پیامبرى خویش رفتار نکرده است 3 و چون در پهنه پرهیجان غدیر ، على بمقام رهبرى انسانى معرفى شد ، دین اسلام هم تکامل یافت و خداوند فرمود :
( امروز دین شما را کامل ساختم و نعمت هدایت را تمام کردم و به اینکه اسلام دین شما باشد خشنود شدم ) 4 على و همسر گرامیش و فرزندان والاتبارش خاندان رسولند که خداوند
-----------
( 1 ) سوره مائده آیه 61
-----------
( 2 ) رعد 44
-----------
( 3 ) مائده آیه 72
-----------
( 4 ) مائده آیه 6
پلیدى را از آنان برداشته و پاکیزهشان ساخته است و آیات فراوان دیگر که در شأن على آمده و گفتار کوتاه ما را گنجایش بیان آنها نیست و باید بکتابهاى مربوط مراجعه کرد گفتارى که پیامبر درباره على گفته آنقدر فراوان است که کتابهاى خاصه و عامه را پر کرده است و در هر جاى و هرگاه ، رسول اسلام درباره ایمان و عمل و علم و قضاوت على سخن گفته است ، یک ضربه شمشیر على در روز جنگ خندق از عبادت ثقلین ارزندهتر است ، على جان پیامبر و گوشت و خون و استخوان اوست ، على خلیفه و جانشین او حامل لواى علم اوست و نسبت به او به منزله هارون نسبت بموسى است و على صداى وحى را میشنود و فرشتهاش را مىبیند و هزاران سخن دیگر از پیامبر که در صدها کتاب تفسیر و حدیث آمده و میتوان بتفاسیر مجمع البیان و برهان و المیزان و کتابهاى صحاح و احقاق الحق و الغدیر و عبقات و ینابیع الموده و . . . . مراجعه کرد ولى اسف اینجاست که هنوز على در دنیاى اسلام و متاسفانه در دنیاى شیعه هم بدرستى شناخته نشده و شخصیت والایش تحریف شده و هنوز هم گرفتار محبان غال و مبغضان قال است و اینهم نمودار شخصیت مظلوم على است که هنوز هم چهره آسمانیش در محاق جهلها و جورهاست و ما شیعیانش هنوز بدرستیش نشناختهایم و تا او را نشناسیم نتوانیم از او پیروى کنیم و تا پیریش نکنیم شیعه او نیستیمو بسعادت و فلاحى که در انتظار آنیم نمى رسیم گروهى از مسلمانان سنى بى انصاف ، على را در ردیف عثمان و سعد وقاص و عبد الرحمن بن عوف و خالد بن ولید جزء عشره بشره بحساب مىآورند در صورتیکه چه نسبت خاک را با عالم پاک ،على آن مرد بزرگ معنوى کجا و این گروه اشرافى و تجاوزکار و منحرف کجا ؟
قرنها بر منبرها به على دشنام دادند و ناسزا گفتند و فرزندان و پیروان راستینش را کشتند و بدار آویختند و بزندان افکندند ولى او پایندهتر و روشنتر و انسانسازتر و مقدستر و اعجازگرتر و اعجابانگیزتر باقیماند .
گروهى هم برایش شخصیتى اساطیرى و ذهنى ساختند و بعنوان دوستى ، داستانها و شعرها برایش پرداختند و بآسمانش فرستادند و از رهبرى مردم زمین برکنارش داشتند و از دسترس پیروانش بیرون بردند و شیعیانى موهوم ساختند ، ذلیل و بیچاره و جاهل که براى على نه تنها افتخارى نیافریدند بلکه دردها و اندوهها ببار آوردند .
شاعران از چشم و ابرویش سخن گفتند و از قد و بالایش و سیاهى مویش و سفیدى رخسارش و هزاران تغزل و تشبیب و این شعرها بدست درویشها افتاد و وسیله تکدى و مفتخوارى و دریوزگى و بیکارگى و موجب شرمسارى على .
نقاشان او را در کنار گنبد و بارگاهى زرین نشانیدند و دوتا شیر در کنارش خوابانیدند و شمشیرى دو سر روى زانویش نهادند ، یعنى على فقط اهل کشتار است و جنگ و بعد مسیحیانهم از آن عکسها
کپیه گرفتند و قیافهاى زشت و بیرحم به او دادند و کلاه خود و زره و شمشیرى به او بستند تا بدنیا بگویند اسلام دین آدمکشى و قساوت است و اینهم امام مسلمانان است .
برخى صوفیان و گروهى عارفنما ، بنام او هو حق على گفتند و از خدایش بالاتر شمردند و دنبال هزاران فجایع رفتند و ناد على خواندند و نماز نخواندند و باز همان رسوم مسیحى و برهمائى را زنده کردند و توحید اسلامى را که على خودش قربانى آن بود لکهدار کردند و از مسجد به خانقاه رفتند و با اوهام دست بگریبان شدند .
برخى روضهخوانهاى بىسواد هم روى منبر رفتند و بعوض خواندن آیات قرآن و حدیث پیامبر و خطب نهج البلاغه شعر خواندند و قصه گفتند و على را بعوض رهبرى در محیط زندگى فقط دادرس شب اول قبر و سر پل صراط معرفى کردند و هر گونه گناهى را با وجود داشتن ولایت على ناچیز شمردند و شفاعت را وارونه معرفى کردند و مردم بیسواد را بگناهکارى گستاخ کردند و على را بعنوان آنکه بالا ببرند از مقامش پائین آوردند و با داستانسرائیهاى دروغ و بیهوده شیعه را گروهى خرافى و اوهامپرست معرفى کردند و بهانه بدست دشمنان دادند که بگویند شیعهها مشرکند و مهدور الدم و احمدامینها و موسى جارالهها و فرید وجدىها و شهرستانیها و . . . . تهمتها بشیعه زدند و جنجالها براه انداختند که اگر مصلحانى همچون سید شرفالدینها و علامه امینىها و کاشفالغطاها نبودند معلوم نبود که چه سرنوشتهاى شومى بسراغ مکتب تشیع مىآمد
و ما میگوئیم چه بهتر است که على را از زبان و عمل و سیره و اخلاق و عبادت خودش بشناسیم و بشناسانیم و مکتب والاى تشیع را که خونبهاى على و فرزندان والا و شیعیان فداکار و راستین اوست احیا کنیم و بشریت را در پرتو این مکتب مقدس بسرچشمه ایمان و عدل و صلح و آزادى و تقوى و پاکبازى و انساندوستى و همه مکارم اخلاقى رهبرى کنیم اکنون باید على را از زبان على و کتاب بزرگ و جاوید نهج البلاغهاش بشناسم و غبار جهل از چهره روشن آسمانیش بزدائیم ، اینجا سؤالى پیش مىآید و انتقادى که چرا على خود را ستایش کرده و بخودستائى پرداخته است مگر خودستائى در منطق اخلاق انسانى ، کارى غلط و تکبرآمیز نیست ؟
به این پرسش و انتقاد ، پاسخى بکر و زیبا میدهیم میگوئیم ، ما دو على داریم ، على فرزند ابیطالب و على امیر المؤمنین و امام المسلمین و حجة اله و ولى اله و این على فرزند ابیطالب است که على امیر المومنین را مىستاید و این دو شخصیت در هم ادغام شده و على واحدى را پدید آورده که مرز آن غدیر است .
على فرزند ابیطالب همچون دیگر مسلمانان به امامت على امیر المؤمنین ایمان دارد و نخستین کسى است که به امامت خود معتقد است همچنانکه رسول الله هم به رسالت خود مومن است و اول المسلمین است و بمصداق ( آمن الرسول بما انزل الیه ) پیش از هر کس به پیامبرى خود ایمان آورده و در اذان و تشهد خودش هم شعار ( و اشهد ان محمد
رسول الله و عبده و رسوله ) را بزبان مىآورده و اگر چنین نمىکرده نمازش درست نبوده است .
على هم که خود را مىستاید بنام امامى میستاید که خود به امامتش معتقد و معترف بوده است و بعلاوه از حق خویش دفاع میکرده است و دفاع از حق واجب است اگر چه این حق از خودش باشد .
على میگوید ( مقام من در سرپرستى و ولایت اجتماع بمانند محور بر سنگ آسیاست ) 1 چه تشبیه زیبا و مثل درست و رسائى .
آخر مگر نه این است که سنگ سنگین آسیا را محور آن مىچرخاند و محور هم بنیروى ریزش آب مىچرخد ؟ اینجا هم فقط امام است که میتواند سنگ رهبرى اجتماع را بچرخاند و تودهها را بمانند کهکشانها بر مدار عرش عظیم خلافت ، بدون هیچگونه انحرافى بگردش آورد و همچنانکه محور بنیروى فرو ریختن آب بحرکت مىآید امام هم بقدرت آبشار وحى آسمانى بحرکت مىآید و از فراز الهام آسمانى نیرو میگیرد و پیوندى همیشگى با وحى و علم و قدرت آسمانى دارد ، پس علم و قدرت امام از علم و قدرت لا یزال خدائى برمیخیزد و دیگر کس را پایه و مایه گردانیدن چرخ رهبرى امت نیست و این على است که چنین آگاهى و توانى را به اراده خداوندى کسب کرده است و نیز چنین میفرماید :
( از کوهسار وجود من سیلاب دانش فرو میریزد و مرغ اندیشه را یاراى پرواز بقله والا و بلند من نیست ) 2
-----------
( 1 ) خطبه شقشقیه نهج البلاغه
-----------
( 2 ) خطبه شقشقیه نهج البلاغه
و میدانیم که کوهستان ، آبها را از آسمان فرا میگیرد و از سینه خویش بکشتزارها فرو میفرستد و علم على هم از آسمان وحى خدائى که همان دانشهاى وافر قرآن است پدید مىآید و از انجا بکشتزار جانهاى مستعد انسانها سرازیر مىشود و جز مقام ولایت و خلافت الهى کسى توان آنرا ندارد که این بارشهاى پیاپى و فیاض را بدامان گیرد و از آن سیلابها روان کند و جانهاى پیاپى و فیاض را بدامان گیرد و از آن سیلابها روان کند و جانهاى تشنه انسانها را سیراب سازد و ستیغ این کوه بلند ، آنسان والا و رفیع است که مرغان تیزبال اندیشه هرگز نتوانند به اوج آن برسند و ارتفاع حیرتانگیزش را که سر در ابرهاى غیب فرو برده است دریابند .
على چنین اوج بیکرانى را دریافته و حق را دیده و بمقام یقین رسیده چنانکه میفرماید ( از آن روز که حق را دیدم در آن تردید نکردم ) و چنان حقایق روشن ماورائى براى او نمودار است که میفرماید :
( اگر پردهها را از برابر دیدگانم بردارند بر یقینم افزوده نمىشود ) شگفت است که على از پشت پردههاى طبیعت آگهى دارد و بجهان غیب دیده مىگشاید و بالاتر از این سخن اعجازانگیز على است که در پس پرده غیب بمقام شهود رسیده و چهره زیباى خدا را هم با دیده دل دیده است آنجا که میفرماید : ( خدائى را که نبینم نمىپرستم ) و در این پایگاه از مقام موساى کلیم هم بالاتر رفته است که درخواست دیدار خدا را کرد و پاسخ ( لن ترانى ) شنید .
على اگر چه پیامبر نیست ولى پیامبرگونهاى است که از رسالتهاى آسمانى آگهى دارد و از وعدههاى الهى آگاهست و رموز کلمات هدایت
را بخوبى مىشناسد و میفرماید :
( سوگند بخداوند که من از تبلیغ رسالتها و همگى وعدههاى آسمانى و کلمات تامه الهام پروردگارى آگاهم و درهاى حکمت و فروغ امر هدایت در نزد ما خاندان پیامبر است ) 1 خلافت و حکومت على ، امرى است الهى ، او رهبرى و پیشوائى را براى خود نمیخواهد و مقام ولایت را دستخوش امیال مردم نمیسازد بلکه از آنروى باین پایگاه والا علاقه دارد که مردم را بسوى خدا رهبرى کند و خشنودى خدا را در این راه بدست آورد بهمین جهت بمردمى که او را براى رسیدن بمقاصد ننگین مادى خود میخواستند فرمود :
( کار من با شما یکسان نیست ، شما مرا براى خود میخواهید و من شما را براى خدا پس مرا براى هدایت و تکامل خود یارى کنید ، بخدا قسم که حق ستمدیده را بستانم و بینى ستمکار را مهار کنم تا او را به آبشخور حق و عدالت بکشانم ) 2 على حتى یک لحظه از فرمان خدا و پیامبرش بىخبر نمانده و جان خود را در مهالکى هولناک براى گسترش آئین حق بخطر انداخته و تا آخرین لحظه حیات پیغمبر با او بوده است چنانکه میفرماید ( من حتى یک لحظه درباره خدا و پیامبرش تردید نکردم و جان
-----------
( 1 ) خطبه 119 نهج البلاغه
-----------
( 2 ) خطبه 136 نهج البلاغه
خود را در معرکههاى خونین نبرد که دلاوران بزرگ بزانو درمىآمدند بخطر افکندم و این شجاعت را خداوند بمن ارزانى داشت و پیامبر در آغوش من جان داد و بهنگام مرگ روح مقدسش بر چهره من درخشید ) 1 شناخت على و فرزندان والاتبارش که مقام بلند امامت را حائز گردیدهاند کارى بس دشوار است و جز مومنانى که قلبهاشان در آزمایش پروردگارى پیروز گردیده دیگرى نمیتواند حقیقت پایگاه آنانرا دریابد زیرا على راههاى آسمان هدایت را از راههاى زمینى مادیت بهتر میداند و میفرماید :
( کار ما و شناخت ما ، کارى سخت و دشوار است که بندگان مؤمن خدا که قلبشان در آزمایش خدائى پیروز گشته آنرا در مىیابند و گفتار ما در گنجینه امین دلهاى پاک نگهدارى میشود ، بیش از آنکه مرا نیابید آنچه از من میخواهید بپرسید که من راههاى آسمانها را از راههاى زمین بهتر مىشناسم ) 2 شگفتىآور است که على در همه ابعاد وجودش به آخرین مدرج کمال رسیده است در پایه اندیشه و علم آنچنانست که میگوید آنچه میخواهید از من بپرسید و براى پهنه بیکران علمیش مرزى نمىشناسد و در مقام روحى آنقدر بالا رفته که راههاى ماورائى و غیب را بهتر از
-----------
( 1 ) خطبه 188 نهج البلاغه
-----------
( 2 ) خطبه 231 نهج البلاغه
راههاى محسوس و مشهود طبیعى مىشناسد و در بعد جسمى و توان پیکرى هم آنقدر نیرومند است که میفرماید :
( اگر دشمن همه بلندیها و پستىهاى زمین را فراگیرد ، هرگز پشت بدشمن نمىکنم و بهراس نمىافتم ) و باز میگوید :
( اگر همه عرب بجنگ با من برخیزند از میدانشان روى برنمىگردانم ) و درباره نبردهاى قهرمانانه خود که موجب نابودى شرک و ستم و گسترش آئین اسلام گردید چنین میفرماید :
( این من بودم که سینه دلاوران عرب را بخاک انداختم و شاخهاى دلیرانشان را از بیخ برکندم ) 1 ولى همه این قدرتها و حکمتها و امتیازات را از خدا و پیامبرش میداند در یکجاى میفرماید شجاعتى که خداى بمن بخشید و در جاى دیگر خود را پرورده دامان پیامبر میداند و چنین میفرماید :
( شما میدانید که من با پیامبر چه خویشاوندى نزدیک و احترام و پیوند مخصوصى داشتم ، در آنزمان که کودک بودم مرا بدامان میگرفت و بسینهاش مىچسبانید و مرا در بسترش مىخوابانید چنانکه پیکرش را لمس میکردم و بوى خوش او را مىشنیدم و او غذا را بدهان من میگذاشت ، او هرگز دروغى در سخن و لغزشى در رفتار من نمىدیدید و من همچون بچه شتران همیشه بدنبالش بودم و هر روز پرچمى از خوى نیکو برایم برمىافراشت و مرا به پیروى آن فرمان میداد و من
-----------
( 1 ) خطبه 215 نهج البلاغه
هر سال با او در غار حرا بودم و او را میدیدم و جز من کسى او را نمىدید و در نخستین خانهاى که افراد آن به اسلام گرائیدند پیامبر بود و خدیجه و من سومین آنها بودم ، فروغ وحى خدائى را مىدیدم و رائحه رسالت را استشمام میکردم و پیامبر میفرمود : آنچه را من میشنوم تو میشنوى و آنچه را مىبینم تو هم مىبینى ، تو پیامبر نیستى ولى وزیر منى و تو بر خیرى و امام آنگاه چنین عرضه داشت بار خدایا من نخستین کسى هستم که بتو روى آوردم و دعوت پیامبرت را شنیدم و پذیرفتم و کسى جز پیامبر در نماز خواندن بر من سبقت نگرفت و به پرستش تو برنخاست ) 1 و بدیگر جاى على خود را در شمار صدیقان و ابرار و احیاگران سنت خدا و یاران بهشت بحساب مىآورد و میگوید :
( من از گروهى هستم که در راه خداى سرزنش ملامتگران را بهیچ انگاشتند ، چهرهشان رخساره صدیقان بود و گفتارشان سخن نیکمردان ،
شبها را بعبادت آبادان مىساختند و روزها روشنگر راه رهروان حق بودند ، بقرآن چنگ مىزدند سنت خدا و رسولش را زنده میداشتند بخود نمىبالیدند و خود را بالاتر نمىشمردند و فریبکار و تبهکار نبودند دلهاشان در بهشت بود و پیکرهاشان در تلاش عمل صالح ) 2
-----------
( 1 ) خطبه 234 نهج البلاغه
-----------
( 2 ) خطبه 234 نهج البلاغه
عمل صالح پایگاهى والاتر از حسنه دارد ، حسنه کارى عاطفى است که جنبه مهرورزى و انساندوستى دارد ، همچون سیر کردن گرسنهگان و درمان بیماران و پناه دادن به بیخانهها و پوشانیدن برهنگان که هر چند کارى است نیکو ولى سطحى است و فاقد سازندگى و هر انسانى در هر مذهب و مکتب به اینکار دست میزند ، خاصه گروه بهرهمندان و سرمایهداران که براى اسکات هیجانات وجدانى خود ،
چنین کارهائى مىکنند و گاهى براى حفظ منافع شخص خویش و تسکین خشم محرومان ، دست و دلى میگشایند و پول سیاهى بدامان نیازمندى میریزند و نفسى براحت مىکشند و اگر هم مسلمان باشند و سرمایهدار نام انفاق بر آن میگذارند و غرفههائى از بهشت براى خود آماده مىکنند که هم دنیا را داشته باشند و هم آخرت ، هم خلق را خشنود کنند و هم رضاى خدا را بدست آرند و هم مردم را بفریبند و هم خود و هم خدا را بخیال خود .
ولى عمل صالح ، تلاش است و سازندگى ، حرکت است و پیشرفت و پیشبرد اهداف انسانى که جامعه را بجنبش درآورند و استعدادها را برانگیزند و تجاوز را نابود کنند و امتى پدید آرند بىنیاز و بهرهمند و برابر که نیازى به نیکوکارى و بذل و بخشش نداشته باشند و همگى بر سفره بىکران طبیعت بنشینند و یکسان و همسان و برابر از بهرههاى خدائى بهره گیرند اینجاست که جهاد و فداکارى و تلاش در کادر عمل صالح قرار میگیرد و آگاهى و بینائى و بیدارى را بوجود میآورد و مغزها بکار مى افتد وناس به اصالت مى افتد و طبقهها از بین میرود و امت اسلامى ، یکپارچه و یک کاسه مىشود و ما مى بینیم که در قرآن کریم ، همهجا ، عمل صالح مرادف با ایمان است و مؤمن کسى است که آنرا بجاى آورد و آنکس هم که عمل صالح کند مؤمن است و دیگر کس هیچ .
بهشت هم سرانجام و پى آمد همان عمل صالح است یعنى ارتقاء بمقام لقاى خدا و دیدار حق و کسب جاودانگى و ابدیت و کسى تواند به این عرش برین معنوى پرگشاید که انرژیهاى پرتوانى از عمل صالح داشته باشد پس عمل صالح کار دست و زبان و فکر و پیکر است که دستاورد آن بجان و قلب میرسد و دل ببهشت میرود ، پیش از آخرت و آنکس که در این دنیا بهشت را بسازد در آن دنیا هم که پىآمد جریان حیات طبیعى است ببهشت میرسد ولى نه بهشت تکى بلکه بهشت همگانى و على بزرگترین مظهر و آیت ایمان و عمل صالح است که بزرگترین پایگاه عالى معنوى را احراز کرده است مقام خشیت و مقام رضا و برترین انسانیت کامل که قرآن مجید دربارهاش میفرماید :
( آنها که ایمان آوردند وعمل صالح بجاى آوردند ، بهترین انسانهایند پاداش آنها در نزد خداست ، بهشتهائى هم که رودبارهاى رحمت حق در آن جریان دارد ، خدا از آنها خشنود است و آنها از خدا و این پایگاه کسى است که از خدایش بترسد ) ( خشیت ) خشیت پایگاه بلند ، دانایان و آگاهان است که على سرآمد آنهاست و قرآن میفرماید :
( آگاهان و دانایان از خداى مىترسند ) .
نه آن ترس و وحشتى که بردگان از تازیانه و شکنجه اربابان داشته
باشند بلکه خشیت از مقام اعلاى کبریائى حق ، یعنى چنان دیدگاه دلشان باز میشود که خداى را در اوج عظمت و جلالش مىنگرند و از آنهمه حشمت و بزرگى ، سراسیمه میشوند و مقامى را درمىیابند که با درک ناتوانى مخلوق در برابر خالق عظیم و کریم بتکان و لرزه مىافتند و این است مقام والاى خشیت که هر کس بدانمقام نرسد جز پیامبران راستین حق و امامان بزرگوار و معصوم ، که على در راس آنهاست .
حال هر کس هر چند بخواهد براى على از روى خیال و وهم و گمان و اسطوره و داستان و شعر مقامى بسازد و بتراشد هرگز چنین مقام حقیقى و والائى را نمیتواند دریابد و آن آیه که در آخر سوره بینه است باتفاق مفسران خاصه و عامه در شأن على است که چون على از در مسجد وارد شد پیامبر فرمود : ( خیر البریه آمد ) .
على خدمات ارزندهاى را که براى ساختن انسانهاى برتر انجام داده بدرستى برمىشمارد و میفرماید :
( آیا من نبودم که بین شما بفرمان قرآن کریم که یادگار سنگین و گرانبهاى پیامبر است رفتار کردم و عترت پیامبر را که یادگار عملى هدایت نبوت است در میان شما گذاردم و پرچم ایمان را برافراشتم و شما را بمرزهاى پاکى و ناپاکى آگهى دادم و جامه سلامت و عدل را بر پیکرتان پوشیدم و سخنان حق را بر اندیشههاتان گسترانیدم و خویهاى ستوده خویش را بشما نمایاندم ؟ ) 1
-----------
( 1 ) خطبه 86 نهج البلاغه
پس على ، هر دو یادگار پیامبر را نگهبانست هم قرآن را که به علم آن آگهى دارد و بفرمان آن بهتر از هر کس عمل مىکند و هم خاندان پیامبر از نژاد اوست و هر دو یادگار در او فراهم است و اوست که بچنین نیرو و امتیازى پرچم ایمان را برمىافرازد و مردم را از مزایاى عدل و سلامت و اخلاق و شناخت درستىها و نادرستىها و آگاهىها بهرهمند مىسازد على براى گسترش حق و نابودى باطل جنگاورى نیرومند است که بازوى پرتوان او براى درهم کوفتن قدرت کفر و ستم بحرکت مىآید و نیروى تبهکاران را درهم مىشکافد و در پهنه نبرد هرگز بسستى و ناتوانى نمىافتد و مردانه چنین مىگوید :
( بخدا سوگند من در پیشاپیش ارتش ایمان ، به پیش میراندم تا سپاه کفر را درهم مىشکستم و نیروى دشمن را تسلیم و رام مىکردم هرگز نترسیدم و خیانت نکردم و سستى نورزیدم بخدا سوگند که پهلوى باطل را در هم میشکافم تا حقیقت را از درون آن بیرون کشم ) 1 دلاورى على همچون نیرومندى قهرمانان افسانهاى تاریخ نیست بلکه توانمندى پیکر او از توانائى جان و ایمانش برمىخیزد و بهمین روى اعتمادى کامل بنفس خویش دارد و نیروى روح و پیکر را بهم مىآمیزد و از این روى بر سر معاویه که بر خلاف او از جهت قدرت روح و پیکر ،
هر دو ناتوانست فریاد میکشد و میگوید :
( مرا به پیکار میخوانى ؟ اگر راست میگوئى لشکرت را کنار بگذار و منهم
-----------
( 1 ) خطبه 103 نهج البلاغه
سپاهیانم را رها مىکنم ، و هر دو با هم درمىآویزیم و پیکار مىکنیم تا بدانى کدامین ما ، گناه بر جانمان چیره گشته و پرده بیخبرى در برابر دیدگانش آویخته شده است ؟
این منم ابو الحسن ، که در پیکار بدر ، جد تو و دائى و برادرت را بخاک و خون کشیدم و اکنون آن شمشیر همچنان با من است و با همان ایمان و نیرو دشمنم را دیدار مى کنم من هرگز دین دیگرى بر نگزیده و پیامبر دیگرى را اختیار نکردهام و همچنان بر سر همان ایمان و پیمانم من بر همان ایمانم که شما اکنون آنرا از دست داده و در روز نخستین هم به اجبار آنرا پذیرفتید ) 1 و بالاخره على از معجزه وجود خود سخن میگوید و صریح و روشن و قاطع از بینش غیبى و ماورائى خویش خبر میدهد ، زیرا او از زبان پاک پیامبر که مفتاح غیب است رازهاى نهانى و حادثات آتیه را شنیده و دانسته و بحق بینشى ماورائى یافته و اسرار پشت پرده ماده را دریافته است آنجا که میگوید :
( بخدا سوگند ، اگر بخواهم میتوانم بگویم که از کجا آمدهاید و بکجا میروید و چه در سر و در دل دارید ولى میترسم که درباره من به پیامبر خدا کافر شوید ( مرا از او برتر بدانید ) ولى من اخبار آینده را بخاصان با ایمان خویش خواهم گفت سوگند به آنکس که پیامبر را بحق برانگیخت و او را از میان آفریدگان خویش برگزید من
-----------
( 1 ) نامه 10 نهج البلاغه
جز براستى سخن نمىگویم ، این اخبار آینده را
پیامبر بمن آگهى داد و سرنوشت کسانیرا که هلاک میشوند و یا نجات مى یابند بر من
روشن ساخت و سرانجام کار خلافت را بمن خبر داد و هر سرنوشتى که بسر من مىآید در
گوشهایم فرا خواند و مرا آگاه ساخت ) 1
اینها سخنان على بود درباره خودش و
چه بهتر که ما عنصر بى کرانه و جاودانه امام را از کلام خدا و سخن پیامبر و زبان
خود على بشناسم و دچار اوهام و افراط و تفریط نشویم و شناخت على هم آنگاه ما را
بکار خواهد آمد که شیعه بحق و پیرو راستین او باشیم و سعادت و فلاح هر دو جهان را
دریابیم .
منبع :سلیت balaghah.net
- ۹۲/۰۴/۲۱