منطق و منطق پذیری
- جمعه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۵۷ ق.ظ
کلیب جرمی[1] می گوید:
پس از کشته شدن عثمان در مدینه، طلحه و زبیر به بصره آمدند (و مردم را
بر ضد حکومت علی ـ علیه السلام ـ شوراندند و مقدمه جنگ جمل را پایه ریزی
کردند) پس از اندکی علی ـ علیه السلام ـ (با سپاه خود برای سرکوبی شورشیان
بیعت شکن) به سوی بصره حرکت کرد، هنگامی که به محل «ذی قار» رسید دو نفر از
رؤسای قبیله، به من گفتند با ما بیا تا به حضور علی ـ علیه السلام ـ برویم
و ببینیم هدفش از این حرکت چیست؟
قبول کردم با آن ها به «ذی قار» رفتیم و به محضر علی ـ علیه السلام ـ
رسیدیم. او را هوشمندترین رؤسای عرب یافتیم. سوالاتی در مورد رؤسای قبائل
از من کرد و من پاسخ دادم. پس از گفتگو و روشن شدن مطلب، آن دو نفر که
همراه من بودند با آن حضرت بیعت نمودند، سپس آن حضرت به من فرمود: «آیا تو
بیعت، نمی کنی؟»
گفتم: من پیام آور قبیله می باشم، و باید خبر را برای آن ها ببرم، دیدم
گروهی از یارانش که آثار سجده بر پیشانیشان دیده می شود، مکرر به من می
گفتند بعیت کن تا این که علی ـ علیه السلام ـ فرمود: «آزادش بگذارید، مرا
با این استدلال (که در متن نهج البلاغه آمده) قانع کرده و سرانجام پس از
روشن شدن حق، بیعت کردم،[2] آن استدلال این بود:
وقتی کلیب گفت: من پیام آور و پیام برنده هستم و آمده ام برای قبیله
خود، از این جا خبری را ببرم (و تصمیم گیری من بر اساس هسته مرکزی تشکیلات
قبیله خودمان می باشد).
امام علی ـ علیه السلام ـ به او فرمود:
اگر قبیله ات تو را برای این موضوع می فرستاد که محلّ ریزش باران را
برایشان بیابی، سپس به سوی آن ها باز می گشتی و از مکان سبزه زار و آب به
آن ها خبر می دادی، اگر با تو مخالفت کرده و به سوی بیابان بی آب و علف می
رفتند، تو چه می کردی؟!
کلیب گفت: آن ها را رها می کردم و خودم به سوی سرزمین پر آب و علف می رفتم،
حضرت فرمود: «پس دستت را به عنوان بیعت دراز کن».
آن شخص می گوید: «فو الله ما استطعت ان امتنع عند قیام الحجّه علی
فبایعته؛ سوگند به خدا، وقتی استدلال امام را دریافتم و حق را شناختم، قدرت
(علمی برای) سرپیچی از آن را نیافتم، با آن حضرت بیعت کردم».[3]
به این ترتیب در می یابیم که امام علی ـ علیه السلام ـ مرد منطق و
استدلال بود، قبل از آن که مرد شمشیر باشد، و آنان که آمادگی روحی داشتند و
مرض و بیماری در قلبشان نبود مجذوب استدلال های آن بزرگوار می شدند و به
او می پیوستند.
ضمناً علی ـ علیه السلام ـ در سخن فوق، به تمامی انسان ها و در همه
زمان ها درس استقلال رأی آموخت، چرا که بیشتر گمراهان، خود را در محاصره
حصار مصنوعی و تشکیلات می نگرند و لجوجانه در همان حصار زندانی می گردند،
ولی کلیب، این حصار را در پرتو راهنمائی علی ـ علیه السلام ـ شکست، و به حق
پیوست.
[1] . کلیب (بر وزن کمیل) پسر «شهاب جرمی» از بزرگان تابعین کوفه بود، و بعضی گفته اند او و پدرش از اصحاب رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ به شمار می آمدند.
[2] . تاریخ طبری، ج 5، ص 192.
[3] . نگاه کنید به خطبه 170 نهج البلاغه.
محمد محمدی اشتهاردی - داستان های نهج البلاغه
- ۹۲/۰۳/۲۴