بلاغت نهج البلاغه در شرح علّامه جعفری (ره) (3)
- دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۵۷ ق.ظ
نویسندگان: دکتر فتحیه فتاحی زاده (1) و لعیا مرادی (2)
2. علم بیان
اکنون به بررسی نمونه هایی از مصادیق علم بیان، در تفسیر علّامه جعفری می پردازیم:
یک: تشبیه
تربت ایدیکم! یا اشباه الابل غاب عنها رعاتها! کلما جمعت من جانب تفرقت من آخر، والله لکانی بکم فیما إخا لکم أن لو حمسَ الوغی و حمی الضراب قد انفرجتم عن ابن أبی طالبٍ انفراج المراة عن قبلها (نهج البلاغة: خطبه ی 97).
پست و به خاک آلوده باد دست هایتان ! ای امثال شترانی که ساربان های آنها غائب از آنهاست، از هر طرفی جمع شوند، از طرف دیگر پراکنده می شوند. سوگند به خدا، شما را می بینم [در گمانی که درباره ی شما دارم] اگر جنگ شدت بگیرد و زد و خورد و پیکار گرم شود، فرزند ابوطالب را از خود رها می کنید، مانند رها کردن زن، نوزاد خود را در موقع زاییدن.
علّامه در تفسیر تشبیه هایی که در این جا به کار رفته، می نویسد:
دو تشبیهی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جملات مورد تفسیر فرموده اند، فوق العاده با عظمت و آموزنده اند.
تشبیه یکم: آن مردم سست عنصر و پیرو هوا مانند شترانی هستند که ساربان ندارند. هر عامل دیگری که آنها را از یک طرف جمع آوری کند، از طرف دیگر پراکنده می شوند. علّت این پراکندگی برونی و ناتوانی از اجتماع و تشکّل، عبارت است از پراکندگی روانی؛ یعنی هنگامی که روان هر یک از افراد جامعه، مبتلا به بیماری چند شخصیتی یا تجزیه ی شخصیت شد و از ضبط و جمع آوری
استعدادها و فعالیت های درونی خود ناتوان گشت، تردیدی نیست که از تجمّع و تشکّل برونی با دیگر افراد جامعه - که احساس ارتباط با آنها برای اکثریت افراد معمولی، دشوار بلکه امکان ناپذیر است - ،ناتوان تر خواهد بود.
تشبیه دوم: - که واقعاً از لحاظ ظرافت، بسیار شگفت انگیز است - این است که امیر المؤمنین (علیه السلام) احساس راحتی و نجات آن مردم را در هنگام جنگ به وسیله ی پراکنده شدن از پیرامون آن حضرت به احساس راحتی و نجات زنی که بچّه بزاید، تشبیه فرموده است. این احساس، خیلی راحت بخش و بسیار لذیذ است؛ زیرا زن در موقع زایمان، بچّه را عامل قرار گرفتن خود در مرز زندگی و مرگ می بیند و همین که آن بچّه را زایید، مانند این است که عامل مرگ و درد و اضطراب را از خود دور کرده است (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه: ج 17 ص 206-207).
علّامه، این دو تشبیه زیبا را از کلام امیر المؤمنین (علیه السلام) استخراج نموده و به توضیح آنها پرداخته و ضمن مشخص کردن ارکان تشبیه، وجه شبه آن را به زیبایی بیان کرده است.
مورد دیگر، تشبیهی است که امیر المؤمنین (علیه السلام) در مورد طلحه به کار برده و به منظور مشخص نمودن ذات اصلی اش، او را به گاو تشبیه کرده است. هر چه در تشبیه، صفاتی که در مشبه به ذکر شده، واضح تر باشد، تشبیه رساتر است؛ چرا که هدف از تشبیه، آشکارتر کردن صفت یا صفاتی است که در مشبه وجود دارد و به وسیله ی وضوح این صفات در مشبهُ به، انتقال مقصود گوینده بهتر انجام می پذیرد.
لا تلقین طلحةَ فانک ان تلقه تجده کالثورِ عاقِصاً قرنهُ یرکبُ الصعبَ و یقولُ هو الذَّلول (نهج البلاغة: خطبه ی 31).
با طلحه دیدار مکن؛ زیرا اگر او را ببینی، او را مانند گاوی خواهی یافت که شاخش را بر روی گوشش کج کرده است! و سوار کارهای بسیار دشوار می شود و آن را آسان و ناچیز خیال می کند.
علّامه در مورد این تشبیه و علّت آن چنین توضیح می دهد:
مردم در مقام اهانت و دشنام به یکدیگر، از این گونه کلمات، بسیار بهره برداری می کنند: خر، گاو ، سگ ... . البته با به کار بردن نام هر یک از این حیوانات، صفت پست آن را به کسی که مورد دشنام قرار داده اند، نسبت می دهند خر به عنوان نفهمیِ محض، گاو به عنوان نفهمیِ مخلوط و کبر و نخوت و ... مقایسه ی انسان های پست با حیوانات برای محسوس ساختن ناچیز ترین نمونه ای از اوصاف رذل و وقاحت های آنان است، والّا این دو موجود، به هیچ وجه قابل مقایسه حقیقی نیستند. چگونه می توان شیردرنده را که پس از سیر شدن، به راه خود می رود، با جنایتکاران حرفه ای مقایسه نمود که اگر تمام مردم روی زمین را بکشند، خم به ابروی خود می آورند و لذّت می برند و سپس با تمام بی حیایی، نام خود را قهرمان می نامند! تشبیه طلحه به گاو، به جهت کبر و نخوتی است که در او بوده است. جمله ی بعدی امیر المؤمنین (علیه السلام) علّتی است برای اتّصاف طلحه به آن صفت
که می فرماید: یرکبُ الصعبَ و یقولُ هو الذَّلول»؛ او سوار کار بسیار دشوار می شود و می گوید این گاو، ناچیز و رام است (ترجمه تفسیر نهج البلاغه: ج 8 ص 133-135).
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در تشبیهی زیبای دیگری درباره ی ریاست مروان می فرماید:
أمّا إنَّ لَهُ امرةً کلعقةِ الکلب انفهُ (نهج البلاغة: خطبه ی 73).
بدانید برای او ریاستی در پیش است به مقدار زمانی که سگ، بینیِ خود را بلیسد.
بلاغت این کلام، چنان تحسین علّامه جعفری را برانگیخته که در مورد آن می گوید:
تشبیهی که پشیتاز شماره ی یک بلاغت درباره ی ریاست مروان آورده است، فوق العاده جالب است؛ زیرا آن حضرت، کوتاهی مدت ریاست آن طرید ابن طرید و لعین ابن لعین و منافق ابن منافق را به کوتاهی مدتی که سگ برای لیسیدن بینی اش صرف می کند، تشبیه فرموده است، نه به بال گستردن طاووس و جمع کردن آن و نه به باز شدن غنچه و افسردن آن، و نه برق زود گذری که از ابرها به وجود می آید و زود ناپدید می گردد (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه: ج 11 ص 175).
علّامه در تفسیر عبارتی که در ادامه تشبیه امیر المؤمنین (علیه السلام) را نسبت به شرایط موجود، کاملاً مناسب و روشن می داند:
و مجتنی الثمرة لغیرِ وقتِ ایناعها کالزّارع بغیرِ ارضهِ (نهج البلاغة: خطبه ی 5)
وآن کس که میوه را کال و نارس بچیند، مانند کشاورزی است که در زمین دیگری بکارد.
... امّا تطبیق جمله ی فوق به موقعیت امیر مؤمنان (علیه السلام) کاملاً روشن است زیرا خوش بینی مردم به یکدیگر از یک طرف و شایع ساختن رضایت امیر مؤمنان (علیه السلام) به جریانات پس از وفات پیامبر (صل الله علیه و آله) که تا اواخر خلافت عثمان ادامه داشت از طرف دیگر، مردم را از آمادگی پذیرش حکومت آن حضرت محروم ساخته بود به همین جهت بوده است که اقدام او به گرفتن حکومت، مانند چیدن میوه ی نارس و کاشتن در زمین دیگران بوده است زیرا تنها خطاهای آشکار دوران عثمان بود که نیاز قطعی مردم را به زمامداری امیر مؤمنان (علیه السلام) آشکار ساخت. (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه: ج 3 ص 124).
دو: کنایه
در خطبه ی 165 که امام (علیه السلام) به توصیف طاووس پرداخته است، در بخشی از بیانات ایشان آمده است:
فإذا رمی بیصره الی قوائمه زقأ معولاً بصوت یکادِ یبینُ عن استغاثِتِه و یشهدُ بصادقِ توجعه لأنَّ قوائمه حَمشٌ کقوائمِ الدیکه الخلاسیةِ.
و در آن هنگام که به پاهایش می نگرد، صدایی ناله مانند بر می آورد چونان جانداری که پناه جویی خود را آشکار می کند فریاد او به صدق احساس دردش گواهی می دهد؛ زیرا پاهایی سیاه رنگ و زشت و نازک دارد، مانند پاهای خروس خلاسی.
علّامه این کلام امام (علیه السلام) را کنایه از بیان قانون حفظ تعادل می داند:
امیر المؤمنین (علیه السلام) در این جملات، صریحاً نمی فرماید که علّت ناله ی طاووس در هنگام نگریستن به پاهایش، معلول شدت احساس زیبایی بال و پر و دیگر اعضای او است؛ ولی این احتمال که ممکن است چنین باشد، منتفی نیست. باید دقیقاً بیندیشیم در این که:
گیرم که خار خارید، خار از پی گل می زَهَد
صرّاف زر هم می نهد جو بر کف مثقال ها.
آیا قانونی بسیار با اهمیت، به نام قانون «حفظ تعادل» در پشت پرده وجود دارد که نمی گذارد حیات از تعادل خود منحرف گردد و از ادامه ی مقرری خود در حکومت ربوبی، مختل شود؟ ... (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه: ج 26 ص 250-251).
علی (علیه السلام) درباره ی ماجرای حکمیت می فرماید:
حتّی ارتابَ الناصحُ بِنُصحِهِ و ضنَّ الزائدُ بقدحِهِ (نهج البلاغة: خطبه ی 35).
تا جایی که انسان خیر خواه درباره ی خیرخواهی خود به تردید افتاد و آتش زنه از بیرون آوردن شراره، امتناع ورزید.
علّامه در مفهوم این عبارت کنایی می نویسد:
جمله ی مورد تفسیر، بیان قانون مقاومت و نتیجه ی آن است که عبارت از ناتوانی و یأس معلّم و مرّبی از تأثیر کار خود است و در بعضی از شرایط مقاومت شدت پیدا نموده و مقاومت کنندگان به یک عدّه اصول و قواعدی تکیه می کنند که معلمان و مربیان را در منطق کار خود به تردید می اندازند، نه این که خود امیر مؤمنان (علیه السلام) در عقیده و اقدامات خود به تردید افتاده بود؛ زیرا در هر مورد از سخنان امیر مؤمنان (علیه السلام) که درباره ی حکمت در نهج البلاغه آمده است، قاطعیت و واقع بینی امیر المؤمنین (علیه السلام) در این مسئله، کاملاً روشن است (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه: ج 9ص 65-66).
سه: استفاده از بهترین اسلوب بیان
أی بُنَیَّ و إنِّ و إن لم أکن عمرتُ عمرَ من کان قبلی فقد نظرت فی اعمالهم و فکرتُ فی اخبارهم و سرتُ فی آثارهم حتّی عدتُ کأحدهم، بل کأنّی بما انتهی الیَّ من أمورهم قد عمرتُ مع اولهِم إلیب آخرِهم ... (نهج البلاغة: نامه ی 31).
پسرم! درست است که من به اندازه ی پیشینیان عمر نکرده ام؛ امّا در کردار آنها نظر افکندم و در اخبارشان اندیشیدم و در آثارشان سیر کردم تا آن جا که گویی یکی از آنان شده ام؛ بلکه با مطالعه ی تاریخ آنان، گویا از اول تا پایان عمرشان با آنان بوده ام... .
علّامه در تفسیر این عبارت معتقد است که این طرز بیان امام (علیه السلام) بهترین نوع بیان برای انتقال منظور خویش است:
ملاحظه می کنید که علی (علیه السلام) نمی فرماید قوانین پیش ساخته درباره ی انسان چنین اقتضا می کند که من برای تو می خواهم بگویم؛ بلکه می فرماید: فرزندم! من در کردار و رفتار آنان اندیشیدم. در این استقرا و پیگردی چنان دقیق کارکردم که گویی من یکی از همان مردم بوده ام و با آنان زندگی کرده ام. لذا اصول و قوانین ناب را که از حوادث و رفتارهای زندگی و نتایج کارهای آنان به دست آورده ام، برای تو انتخاب نموده و بیان می کنم (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه: ج 26ص 250).
در خطبه ی 109 نهج البلاغه، امیر المؤمنین (علیه السلام) در نیایش با خداوند می فرماید:
لَم تخلُقِ الخلقَ لوحشةٍ و لا استعملتهم لمنفعةٍ و لا یسبقک من طلبت و لا یقلتک من اخذتَ ... .
مخلوقات را برای دفع وحشت نیافریدی و آنها را برای سود بردن به کار نینداختی. هر کس را که طلب کنی برای گریز از تو توانایی سبقت ندارد، و هر کس را که گرفتی، قدرت فرار از تو را دارا نیست... .
علّامه در مورد این عبارات می نویسد:
امیر المؤمنین (علیه السلام) در جملات فوق، با بلیغ ترین بیان، بی نیازی مطلق خداوندی و ناتوانی بندگان را گوشزد می فرماید (همان: ج 19 ص 220).
یکی از مواردی که بر فصاحت، بلاغت و شیوایی کلام می افزاید، این است که گوینده، از کلمات یا عباراتی استفاده کند که بتواند از آن برای انتقال معنای مورد نظر، نهایت استفاده را نماید و به عبارت دیگر، مناسب ترین کلمات برای انتقال مفاهیم مورد نظر به کار برده شود. در نهج البلاغه - که نمونه ی کامل سخنان فصیح و بلیغ است -، از این موارد کم نیست، از آن جمله:
فباضَ و فَرَّخ فی صدورهم و دَبَّ و دَرَجَ فی حجورهم (نهج البلاغه: خطبه ی 7) .
این موجود پلید (شیطان)، در دورن سینه های آنان (پیروان خود) تخم گذارد و جوجه آورد و حرکت کرد و تدریجاً در آغوش آنان نشست.
علّامه در مورد استفاده ی به جا از کلمه «درج» بیان می دارد:
کلمه «درج» اشاره ی لطیفی به این حقیقت دارد که این تسلّط به تدریج انجام می گیرد و چنان نیست که وجدان عقل و فطرت پاک آدمی، ناگهان از درون وی محو شود و شیطان فوراً آنها را بگیرد (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه: ج 3 ص 134).
امیر مؤمنان (علیه السلام) در یک دسته بندی در مورد انسان ها، گروهی از آنها را انسان های جاهلی معرفی می کند که نام «عالم» به خود گرفته اند و صفات این دسته از مردم را بر می شمرد تا این که به این عبارت می رسد: «... و ذلک میتُ الاحیاءِ» (نهج البلاغة: خطبه ی 87)؛ و اوست مرده ای در میان زندگان.
علّامه، این حسن تعبیر امیر مؤمنان (علیه السلام) را درباره ی انسان های عالم نما، تحسین کرده و می گوید:
هیچ تعبیری درباره ی آن صیادان، مناسب تر از این تعبیر (مردگانی در میان زندگان) پیدا نمی شود (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه: ج 14 ص 121).
جمع بندی
در باب علم بیان نیز آنچه بیشتر از همه، توجّه علّامه را به خود جلب نموده، تشبیهات زیبا و رسای امیر مؤمنان (علیه السلام) است که به کرّات در کلام ایشان مشاهده می شود و علّامه با بیان وجه شبه به بهترین نحو، آنها را تبیین کرده و مقصود علی (علیه السلام) را بیان می کند. مفسّر، ضمن توجّه به تمامی این امور بلاغی بیان می دارد که کلام امیر مؤمنان (علیه السلام) با بهترین اسلوب بیان ممکن، ایراد شده و در واقع، بلاغت اصلی کلام ایشان در «بیان مضامین و محتوای بسیار عالی در قالب کلمات معمولی» است.
پی نوشت:
1. استادیار دانشکده الهیات دانشگاه الزهرا.
2. دانشجوی دکتری علوم قرآن وحدیث .
3. اعلم ان الشیئن اذا شبه أحدهما بالآخر کان ذلک علی ضربین أحدهما: أن
یکون من جهة أمربین لا یحتاج فیه الی تاول. و الآخر. أن یکون الشبه محصلاً
بضرب من التأول.
1. نهج البلاغه، ترجمه: [علّامه] محمّد تقی جعفری، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
2. شرح نهج البلاغه، عبدالحمید بن محمّد المدائنی (ابن ابی الحدید)، تحقیق: محمّد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: دارالجیل، 1407ق.
3. أسرار البلاغة فی علم البیان، عبدالقادر جرجانی، تعلیق: سیّد محمّد رشید رضا، بیروت: دار المعرفه، 1423ق.
4. دلائل العجاز فی علم المعانی، علی بن محمّد الجرجانی، بیروت: دارالمعرفة.
5. ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، [علّامه] محمّد تقی جعفری، تهران: انتشارات جهان آرا، 1375.
6. نگاهی به علی (علیه السلام)، [علّامه] محمد تقی جعفری، تهران: انتشارات جهان آرا، 1378ش.
7. روائع نهج البلاغه، جورج جورداق، بیروت: الغدیر للدراسات الاسلامیه، 1423هـ ق.
8. روش شناسی تفسیر قرآن، محمود رجبی، تهران: انتشارات سمت، 1379ش.
9. الکشاف عن حقایق غوامض التنزیل و عیون الاقاویل فی وجوه التأویل، محمود بن عمر زمخشری، قم: دفتر تبلیغات اسلامی، 1416ق.
10. الاتقان فی علوم القرآن، جلال الدین عبدالرحمان سیوطی، ترجمه: سیّد مهدی حائری قزوینی، تهران: مؤسسة انتشارات امیرکبیر، 1382ش.
11. نهج البلاغه (فصلنامه ی پژوهشی - اطلاع رسانی)، پاییز 1380، شماره ی اول، تهران: انتشارات بنیاد نهج البلاغه.
12. جواهر البلاغه (فی المعانی و البیان و البدیع)، سید احمد هاشمی، تهران: انتشارات الهام، 1379ش.
13. علوم بلاغت و اعجاز قرآن، یدالله نصیریان، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم اسلامی، 1378ش.
منبع:نشریه حدیث اندیشه، شماره7
- ۹۲/۰۳/۲۷