ترجمه خطبه های 211 - 215 نهج البلاغه ( شهیدی )
- يكشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۲، ۱۲:۳۷ ب.ظ
خطبه 211- در ترغیب یارانش به جهاد
که در آن یاران خود را برای جهاد برمی انگیزاند و خدا گزاردن سپاس خود را در گردن شما نهاده است، و کار- حکومت- خویش را - در دستتان- گذارده، و در مسابقت جایی محدود فرصتتان داده تا برای پیش افتادن- برخیزید- و با یکدیگر بستیزید. پس میان را استوار ببندید، و زیادت دامن را برای کار در چینید، که نتوان هم- نقش مهتری- بر صفحه اندیشه بست، و هم بر خوان مهمانی- آسوده- نشست. چه بسیار خواب- شبانگاه- که تصمیمهای روز را در هم شکست و- گرد- تاریک - فراموشی- که بر آیینه همتها نشست. (و درود و سلام بسیار بر سید ما محمد (ص) ، پیامبری که ناخوانا بود و نانویسا، و بر خاندان او که چراغهای شبهای تارند و دستاویزهای استوار.)
خطبه 212- تلاوت الهیکم التکاثر
پس از خواندن الهیکمم التکاثر حتی زرتم المقابر وه! که چه مقصد بسیار دور و چه زیارت کنندگان بی خبر- و در خواب غرور- و چه کاری دشوار و مرگبار. پنداشتند که جای مردگان تهی است، حالی که سخت مایه عبرتند- لیکن عبرت گیرنده کیست؟- از دور جای دست به مردگان یازیدند - و به آنان نازیدند- آیا بدانجا می نازند که پدرانشان خفته اند، یا به کسان بسیاری که در کام مرگ فرو رفته اند؟ خواهند کالبدهای خفته بیدار شود، و جنبشهای آسوده در کار. حالی که مایه پند باشند بهتر است تا وسیله فخر و بزرگواری، و در آستانه خواری شان فرود آرند خردمندانه تر، تا نشاندن در سریر بزرگواری. با دیده تار بدانها نگریستند، و نابخردانه نگریستند که چیستند، و اگر از فراخنای خانه های ویران، و سرزمینهای تهی از باشندگان می پرسیدند، می گفتند: آنان به زمین درشدند گمراه، و شما که به جای آنانید، مردمی هستید ناآگاه. سرهاشان را به پا می سپرید، و بر روی پیکرهاشان می کارید، و در آنچه به دور افکنده اند می چرید، و در خانه ها که ویران کردند درید، و روزگاری که میان آنان و شماست، بر شما در گریه و عزاست. آنان پیش از شما به جایی که مقصد شماست رخت کشیدند، و زودتر از شما به آبشخورتان رسیدند. پایه هایی داشتند بلند، و در جرگه هایی بودند سرافراز و ارجمند. پادشاهان یا رعیت راه خویش را تا به درون برزخ سپردند، و رخت به دل زمین بردند. خاک گوشتهایشان را خورد، و خونهاشان را در خود فرو برد. پس در شکاف گورها بیجان مانده اند، و نارویا و نهان و ناپیدا. نه از چیزی بیمناکند، و نه از دگرگونیها اندوهناک. نه از زلزله ها ترسان و نه بانگ تندرها را شنوا و از آن هراسان، غایبانی اند که انتظارشان را نبرند، و حاضرانی که از جمع به درند. فراهم بودند و پراکنیدند، و پیوسته بودند و جدا گردیدند. نه از درازی زمان است و نه از دوری مکان، که خبرهاشان پوشیده مانده است و خانه هاشان خموش گردیده، بلکه جامی به آنان نوشاندند که گویا بودند و گنگ گردیدند، شنوا بودند و از آن پس نشنیدند. جنبان بودند و آرمیدند، گویی چون بیهشان به خاک افتادند و خوابیدند.
همسایگانند و با هم نمی آرمند، و دوستانی اند که به دیدار هم نمی روند. رشته های آشنایی شان پوسیده، پیوندهای برادری شان از هم بریده همگی تنهایند و با هم در یکجایند، و از هم دورند حالی که رفقایند. نه برای شب بامدادی می شناسند، و نه برای روز شامی می دانند، در هر یک از شب و روز که رخت بربستند پیوسته در آنند. خطرهای خانه هاشان را سختتر از آن دیدند که می ترسیدند، و نشانه ها دیدند بزرگتر از آنچه می سنجیدند. پس این دو پایان - نعمت یانیران- برای آنان به درازا کشید تا رسید به جایگاه بیم و امید، و اگر سخن گفتندی، در وصف آنچه نگریسته و دیده اند درماندندی. و هر چند نشانه هاشان ناپدید گردیده است و خبرهاشان بریده، چشم عبرت آنان را دید، و گوش خرد بانگشان را شنید. سخن سر دادند بی لب و دهان و چنین گفتند- اما نه به زبان- که: چهره های شاداب در ترنجید، و تن های نرم پوسید، و ما را پوشاک فرسودگی در بر است و سختی تنگی گور بر سر، وحشت را به ارث می بریم از یکدیگر. سرایهای خاموش بر سرمان فرو ریخت- و خاک بر پیکرمان بیخت- چندانکه زیبایی تن هامان برپا نماند و آب و رنگ چهره هامان بر جا، و ماندنمان در خانه وحشت دراز و دیر پا. نه از اندوهی گشایشی یافتیم، و نه از تنگی جای، فراخی و رهایشی. و اگر تصویرشان در آیینه خردت آشکار شود، یا آنچه پس پرده نهان است برای تو پدیدار که چسان گوشهاشان از انبوه خزندگان ناشنواست و دیده شان از خاک سرمه کشیده و نابیناست، و زبانهاشان در کام از پس گشادگی و فصاحت بریده است و دلها در سینه هاشان از پس بیداری آرمیده، و در هر یک ازاندامهاشان پوسیدگی تازه آسیب رسانیده و آن را زشت و تباه ساخته، و راههای رسیدن آفت را بدانها آسان گردانیده. - در معرض تباهی فتاده- آسیبها را گردن نهاده، نه دستهایی که بلا را باز دارد، نه دلهایی که ناله و فریاد برآرد. دلهایی را بینی از اندوه خسته، و دیده هایی خار غم در آن شکسته، در هر یک از این اطوار ناهنجار حالتی است که دگرگون نشود و سختیی که برطرف نگردد.
و زمین چه پیکرها که در کام فرو برد، گرانقدر و ارجمند خوش آب و رنگ و دلپسند. در دنیا خوش خورده، در ناز و نعمت به سر برده گاه اندوه به شادی می پرداخت و هنگام مصیبت خود را سرگرم می ساخت تا صفای عیش او تیره نگردد، و نه سپاه اندوه بر لذتش چیره. به ناگاه هنگامی که او به دنیا و دنیا بدو می خندید، و در چار بالش زندگی خویش بی خبرانه می غلتید، روزگار خار مصیبت در دلش خست، و قوتهایش را در هم شکست. بلاها از نزدیک بدو نگریست، بیماریی بدو روی آورد که نمی دانست از کجا و چیست، و اندوهی که نهان درون او را می کافت، و او آن را می جست و نمی یافت، و سستیها در او پدید گردید، حالی که از همه وقت تندرست تر بود و نشانی از بیماری در خود نمی دید. پس هراسان روی به پزشکان آورد و به دستورشان کار کرد. گرمی را به سردی آرام کردن، و سردی را به گرمی به سر کار آوردن. اما داروی سردی، گرمی را از کار نینداخت، و آنچه برای گرمی به کار رفت سردی را بیشتر ساخت، و ترکیبات و اخلاط، مزاج را به اعتدال نیاورد، بلکه نیروی هر دردآور را بیشتر کرد.- سرکنگبین صفرا فزود، و روغن بادام خشکی نمود- چندانکه تیمارخوار ناتوان شد، و بیماردار سرگردان، و کسان او در وصف بیماری اش وامانده و در پاسخ پرسندگان درمانده، تا خبری را که نهان می کنند و می دانند، چگونه بدو رسانند. یکی گوید از این بیماری نرهد، دیگری ایشان را امید بهبودی دهد، و سومی تعزیت گوید، که چون او بسی مرد و این هم راه آنان را به سر خواهد برد، و آنگاه که وی آماده جدایی از این جهان است و رها کردن دوستان، ناگهان اندوهی که دارد بر او هجوم آرد. بر روزنه های ادراکش پرده کشیده شود و تری زبان خشکیده، و چه بسیار پاسخها که داند اما گفتن نتواند، و بانگی دل آزار که شنود و خود را کر نمایاند. نوحه سالمندی که او را بزرگ می شمرد، یا گریه خردسالی که بر او رحمت می آورد، و مرگ را ورطه هایی است دشوارتر از آنچه بتوان وصف کرد، یا در میزان دلهای مردم دنیا توان آورد.
خطبه 213- تلاوت رجال لا تلهیهم...
هنگامی که آیه رجال لاتلهیهم تجاره و لابیع عن ذکرالله را تلاوت می فرمود همانا خدای سبحان یاد- خود- را روشنی بخش دلها کرد، تا از آن پس که ناشنوایند بدان یاد بشنوند، و از آن پس که نابینایند بینا بوند، و از آن پس که ستیزه جویند رام گردند، و همواره خدا را- که بخششهای او بی شمار است و نعمتهایش بسیار- در پاره ای از روزگار پس از پاره ای دیگر، و در زمانی میان آمدن دو پیامبر، بندگانی است که از راه اندیشه با آنان در راز است، و از طریق خرد دمساز، و آنان چراغ هدایت را برافروختند به نور بیداری که در گوشها و دیده ها و دلها توختند. ایام خدا را فرایاد مردمان می آرند، و آنان را از بزرگی و جلال او می ترسانند. همانند نشانه هایند که در بیابانهای بی نشان برپایند. آن که راه میانه را پیش گیرد، بستایندش و به نجات مژده دهندش، و آن که راه راست یا چپ را پیش گیرد، روش وی را زشت شمارند، و از تباهی اش بر حذر دارند، و این چنین، چراغ ظلمتها بوده اند و راهنما در شبهتها. و همانا یاد خدا را مردمانی است که آن یاد آنان را جایگزین زندگی- جهان فانی- است. نه بازرگانی سرگرمشان ساخته، و نه خرید و فروخت یاد خدا را از دل آنان انداخته. روزهای زندگانی را بدان می گذرانند، و نهی و منع خدا را- در آنچه حرام فرموده- به گوش بی خبران می خوانند. به داد فرمان می دهند، و خود از روی داد کار می کنند، و از کار زشت باز می دارند، و خود از زشتکاری به کنارند. گویی دنیا را سپری کرده و به آخرت درند، و آنچه از پس دنیاست دیده اند، و بر نهان برزخیان آگاهند که چه مدتی است در آن به سر می برند، و قیامت وعده هایش را برای آنان محقق داشته است، و آنان برای مردم دنیا پرده از آن برداشته اند. گویی می بینند آن را که مردم نمی بینند و می شنوند آن را که مردم نمی شنوند. و اگر در خرد خود صورت آنان را بنگاری. و مقاماتی پسندیده را که در آن به سر می برند و مجلسهایی را که بدان اندرند، در نظر آری، که چسان دفتر کردارهاشان را گشاده اند و برای محاسبه نفس آماده، و می اندیشند که چه کارهای بزرگ و کوچک را که بدان مامور بودند، واگذاشتند، یا از کارهایی بازداشته شدند، که کردن آن را به افراط روا داشتند، بار سنگین گناهان خویش را بر پشت نهادند، و در بر داشتن آن به ناتوانی درافتادند، گریه شان شکسته در گلو، با ناله پرسان و پاسخگو. به پروردگار خود فریاد برمی دارند، پشیمانند و به گناه اعتراف دارند،- هم در آن حال- نشانه های رستگاری را ببینی و چراغهای شبان تاری، گرداگردشان فرشتگان، آرامششان در جسم و جان درهای آسمان به روی آنان گشاده، کرسیهای کرامت برای شان نهاده آنجا که خدا از حالشان آگاه است و از کوششان خشنود و مقامشان نزد او محمود، دست دعا به خدا برمی دارند، و آمرزش او را امیدوارند. درویشانی اند در گروه بخشش حق مانده، اسیرانی درساحت عظمت او خوار نشانده. درازی مدت اندوه دلهاشان را شکسته و گریه فراوان دیده هاشان را خسته، هر در خواهش از خدا که فراز است، دستی از آنان به کوفتن آن دراز است. از کسی می خواهند که پهنه بخشش او را تنگی نیست، و خواهندگانش را نومیدی نیست. پس حساب نفس خود برای خود گیر که دیگران را حسابرسی است- چیز-.
خطبه 214- تلاوت یا ایها الانسان...
که هنگام تلاوت یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم برگفت - انسان- از هر سوالی دلیلش بی پاتراست، و از هر فریب خورده عذرش ناپذیراتر. چون به شناخت خود نادان است خود را پسندد. و بر خود نازان است. ای انسان! تو را بر گناه چه چیر کرده است؟ و بر پروردگارت چنین دلیر؟ چرا به کشتن خود ناپژمانی، مگر دردت را درمان نیست، و یا بیداریت از این خواب گران نیست؟ تو که بر دیگری مهربانی چرا در کار خود وا میمانی؟ بسا که یکی را در تابش آفتاب بینی و او را به سایه آری، یا بر گرفتاری که بیماری وی را گداخته از روی رحمت اشک باری! پس چه تو را بر درد خود شکیبا نمود، و در مصیبتت توانایی بخشود، و در گریستن بر نفس خویش که نزد تو گرانبهاترین جانهاست، به شکیبایی ات امر فرمود؟ و چگونه بیم کیفری بیدارت نمی سازد که شبانگاه بر تو بتازد. حالی که با نافرمانی خدا خود را- تباه ساخته ای- و در پنجه قهرش انداخته. پس سستی دل را با پایداری درمان کن، و خواب غفلت دیده ات را به بیداری. و طاعت خدا را بپذیر و به یاد او انس گیر. و به خاطر آر آنگاه که تو روی از او گردانده ای او روی به تو گرداند و تو را به خواستن بخشایش از خود می خواند و- جامه- کرم خویش بر تو می پوشاند، و تو از او رویگردانی و دیگری را خواهان. پس چه نیرومند است و بزرگوار، و چه ناتوانی تو و بیمقدار، و چه گستاخ در نافرمانی پروردگار. در سایه پوشش او می آرامی، و در پهنه بخشایش او می خرامی، نه بخشش خویش را از تو بریده، و نه پرده خود را بر تو دریده، بلکه چشم به هم زدنی بی احسان او به سر نبرده ای، در نعمتی که بر تو تازه گردانیده، یا گناهی که بر تو پوشانیده، یا از بلاییت رهانیده.- با نافرمانی این چنین به نعمتش اندری- پس چه گمان بدو بری، اگر وی را فرمان بری؟ به خدا اگر این رفتار میان دو کس بود که در قوت برابر بودند، و در قدرت همبر- و تو یک تن از آن دو بودی-، نخست خود را محکوم می نمودی که رفتارت نکوهیده است و کردارت ناپسندیده. سخن به راست بگویم، دنیا تو را فریفته نساخته، که تو خود فریفته دنیایی و بدان پرداخته. آنچه را مایه عبرت است برایت آشکار داشت، و میان تو و دیگری فرقی نگذاشت. او با دردها که به جسم تو می گمارد، و با کاهشی که در نیرویت پدید می آرد، راستگوتر از آن است که با تو دروغ گوید و وفادارتر از آنکه با تو راه خیانت پوید، و بسا نصیحتگویی از سوی دنیا که وی را متهم داشتی و راستگویی که گفته او را دروغ پنداشتی. اگر در پی شناخت او باشی در خانه های ویران، و سرزمینهای خالی از مردمان، اندرزهایی چنان نیکو فرایاد تو آرد، و نمونه هایی برای گرفتن پند پیش چشمت دارد، که او را همانند دوستی یابی مهربان، و از بدبختی و تباهی ات نگران، و دنیا خانه ای است خوب برای کسی که آن را چون خانه نپذیرد، و محلی است نیکو برای آن که آن را وطن خویش نگیرد، و همانا فردا خوشبختان دنیا آنانند که امروز از آن گریزانند. آن گاه که زمین لرزیدن گیرد- و صرصر مرگ وزیدن-، و رستاخیز روی آرد، با همه هراس که دارد، و به هر کیش پیروانش پیوندند و به هر پرستنده پرستندگانش و به هر مهتر فرمانبرانش. پس دیده ای در فضا گشاده و گامی آهسته در زمین نهاده نماند، جز که در ترازوی داد و محکمه عدالت بنیاد حق تعالی جزایی را که درخور است ستاند. پس بسا حجت که آن روز باطل و ناپسندیده باشد، و دستاویزهای عذر که بریده. پس در کار خویش بکوش، تا عذری آوری که پایدار باشد، و حجتی که استوار. و آن را بگیر که برای تو می ماند- و آن نیکویی کردار است- از آنچه برای آن نخواهی ماند- که جهان ناپایدار است- و سفر خود را آماده باش و به برق نجات دیده گشاده و بارگی جد و جهد را بار برنهاده.
خطبه 215- پارسائی علی
به خدا، اگر شب را روی اشتر خار مانم بیدار، و از این سو بدان سویم کشند در طوقهای آهنین گرفتار، خوشتر دارم تا روز رستاخیز بر خدا و رسول (ص) درآیم، بر یکی از بندگان ستمکار، یا اندک چیزی را گرفته باشم به ناسزاوار. و چگونه بر کسی ستم کنم به خاطر نفسی که به کهنگی و فرسودگی شتابان است و زمان ماندنش در خاک دراز و فراوان. به خدا عقیل را دیدم پریش و سخت درویش. از من خواست تا منی از گندم شما بدو دهم، و کودکانش را دیدم از درویشی موی ژولیده، رنگشان تیره گردیده گویی بر چهره هاشان نیل کشیده، و پی در پی مرا دیدار کرد و گفته خود را تکرار. گوش به گفته اش نهادم، پنداشت دین خود را بدو دادم، و در پی او فتادم، و راه خود را به یکسو نهادم. پس آهنی برای او گداختم، و به تنش نزدیک ساختم، چنان فریاد برآورد، که بیمار از درد. نزدیک بود از داغ آن بگدازد، - و قالب تهی سازد-. او را گفتم نوحه گران بر تو بگریند، گریستن مادر به داغ فرزند، از آهنی می نالی که انسانی به بازیچه آن را گرم ساخته و مرا به آتشی می کشانی که خدای جبارش به خشم گداخته؟ تو بنالی از آزار و من ننالم از سوزش- خشم کردگار- و شگفتتر از آن اینکه شب هنگام کسی ما را دیدار کرد، و ظرفی سر پوشیده آورد. - درونش حلوایی- سرشته،- با روغن و قند آغشته- چنانش ناخوش داشتم که گویی آب دهان مار بدان آمیخته یا زهر مار بر آن ریخته. گفتم: صله است یا زکات، یا برای رضای خداست که گرفتن صدقه بر ما نارواست؟ گفت: نه این است و نه آن است بلکه ارمغان است. گفتم: مادر بر تو بگرید! آمده ای مرا از راه دین خدا بگردانی یا خرد آشفته ای یا دیو گرفته، یا به بیهوده سخن میرانی؟ به خدا، اگر هفت اقلیم را با آنچه زیر آسمانهاست به من دهند، تا خدا را نافرمانی نمایم و پوست جوی را از مورچه ای به ناروا بربایم، چنین نخواهم کرد. و دنیای شما نزد من خوارتر است از برگی در دهان ملخ که آن را می خاید و طعمه خود می نماید. علی را چه کار با نعمتی که نپاید و لذتی که به سر آید؟ پناه می بریم به خدا از خفتن عقل و زشتی لغزشها و از او یاری می خواهیم.
- ۹۲/۰۶/۱۷