.:: نهج البلاغه ::.

نهج البلاغه ،گوهر بی نظیر دریای معنویت است که تحصیل و بره مندی از این گوهر موجب سعادت دنیا و آخرت می شود. ( به پایگاه تخصصی نهج البلاغه .......)
.:: نهج البلاغه ::.

جاذبه و بلنداى کلام امام على علیه‏السلام چون قرآن، دل آدمى را روشنى بخشیده و اندیشه را جهت داده و روح را فرح مى‏ نماید .( به عقیده حاج میرزا على آقا شیرازى) نهج‏ البلاغه پرتوى پرفروغ از قرآن و ترجمان آن است و تراوش روحى ملکوتى است که به حق عبدالله بود و اثرى است مفید و سازنده براى بیدار نمودن خفتگان در بستر غفلت دارویى است‏براى شفاى آنان که به بیماریهاى دل وامراض روان مبتلایند و مرهمى است‏براى افرادى که از دردهاى فردى و اجتماعى در تب و تاب هستند و... .


به این سایت رأی بدهید

ترجمه خطبه های 231 - 235 نهج البلاغه ( شهیدی )

خطبه 231- ایمان

برخی ایمان در دلها برقرار است، و برخی دیگر میان دلها و سینه ها عاریت و ناپایدار. تا روزگار سرآید- و مرگ درآید-. پس اگر از کسی بیزارید، او را واگذارید تا مرگ بر سر او آید، آنگاه از او بیزار بودن یا نبودن شاید. هجرت همچنان است که بود- و پیوسته هجرت باید نمود- مادام که خدا خواهد مردم زمین را پایدار دارد، از آن که پنهانی گزیند و یا خود را آشکار دارد. نام مهاجر بر کسی ننهند، جز که حجت روی زمین را بشناسد. پس آن که او را شناخت و پذیرفت مهاجر است، و آن را که خبر وی بدو رسید، و به گوش دل شنفت، مستضعف نتوان گفت. - دانستن- کار ما- چنانکه باید و شناختن چنانکه شاید- کاری است سخت، و تحمل آن دشوار، کسی آن را برنتابد جز مرد دیندار، که خدا او را آزموده و ایمانش در دل بوده. و حدیث ما را فرا نگیرد جز سینه های امانتدار، و خردهای بردبار. مردم! از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید، که من راههای آسمان را بهتر از راههای زمین می دانم، پیش از آنکه فتنه ای- پدید شود- که همچون شتر بی صاحب گام بردارد، و مهار خود پایمال کند و مردمان را بکوبد و بیازارد، و عقل صاحب خردان را ببرد- و در حیرتشان گذارد-.

خطبه 232- سفارش به ترس از خدا

او را می ستایم تا سپاسی باشد بر نعمتی که از او دارم، و از او یاری می خواهم تا حق او را بگزارم. خدایی که سپاهش سترگ است، و رتبتش بزرگ، و گواهی می دهم که محمد (ص) بنده او و فرستاده اوست. - مردم را- به طاعت خدا خواند و دشمنان او را با جهاد در دین مقهور گرداند. همداستانی- کافران- بر دروغگو خواندن او، وی را از دعوت بازنگردانید، و کوشش در خاموش ساختن نور وی- او را بر جای ننشانید-. پس به ترس از خدا چنگ درزنید، که ریسمانی است با دستاویز استوار، و پناه جایی، ستیغ آن بلند و نگاهدار.- با کردار نیک- پیشباز مرگ و سختیهای آن بروید و پیش از بار گشادنش برای پذیرایی آن آماده شوید، و تا نیامده است خود را مهیای درآمدنش سازید، که پایان کار قیامت است، و این اندازه پند، خردمند را کفایت است و نادان را مایه عبرت، و پیش از رسیدن به قیامت- چنانکه می دانید- تنگی گورهاست، و سختی نومید ماندن، و هراس دیدارگاه آن جهان، و در ترس و بیم به سر بردن، و در هم ریختن استخوانها، و کر شدن گوشها، و تاریکی خوابگاه گور، و ترس قیامت- و نشور-، و تیرگی مغاک، و به هم آمدن سنگ قبر بر خاک.

خدا را! خدا را! بندگان خدا بترسید که دنیا شما را به راهی می راند- که به قیامت رساند-، شما و قیامت بسته یک ریسمانید.- و از هم جدا نمی مانید-. گویی قیامت با نشانه هایش پدیدار است، و علامتهای آن آشکار، و شما را به صراط خود نگاهداشته- و خواستار-، با زلزله هایش سر رسیده و سنگینی آن- بر شما- بار. و دنیا رشته پیوند با مردم خود گسلانده، و آنان را از دامن خود برون رانده. گویی روزی بود و به آخر کشید، یا ماهی و به سر رسید. تازه آن کهنه و فربه آن نزار، در موقفی سخت تنگ و کارهایی بزرگ و درهم- و برونشو دشوار-، و آتشی که سوزش آن سخت و توان فرسا- ست و بانگ آن بلند و رسا- ست. شعله آن رخشان است، آوازش خروشان است، زبانه آن درخشان است، خاموشی آن نامنتظر است، و فروزینه آن شعله ور، بیم آن ترساننده، قرارگاه آن به جایی راه نبرنده، پیرامونش تار و دیگهایش گرم و به بار، کارهایش سخت و دشوار و آنان که پرهیز کردند و از پروردگار خود ترسیدند گروه گروه به بهشت رانده می شوند. نه ترس عذاب دارند و نه بیم عقاب، از آتش دور، در خانه امن آسوده و آرام، و از جای باش و آسودن در آن خشنود و به کام. آنان که در دنیا کارهاشان پاک بود و دیده ها شان گریان و نمناک، شب آنان در دنیا روز بود با فروتنی کردن و آمرزش طلبیدن، و روزشان شب با تنهایی گزیدن و از مردن بریدن. پس خدا بهشت را بازگشتگاه آنان ساخت و پاداش ایشان را نیکو پرداخت، و آنان درخور آن ثواب بودند و بدان سزاوار، با ملکی همیشگی و نعمتی پایدار. پس بندگان خدا! پاس چیزی را بدارید که با رعایت آن رستگاران شما سود بر می دارند، و با ضایع ساختن آن تبه کارانتان زیانبارند، و با کرده های خود بر اجلهاتان سبقت گیرید، چه شما در گرو آنید که از پیش خریده اید، و پاداش آن را می گیرید که پیشاپیش فرستاده اید. گویی مرگ هولناک بر شما فرود آمده است، نه بازگشتی دارید- بدین جهان- و نه بخششی از گناهان. خدا ما و شما را به فرمانبرداری خود و فرستاده خود بداراد، و به فضل رحمت خویش بر ما و شما ببخشایاد!

بر جای باشید و بر بلا شکیبا، و دستها و شمشیرهای خود را در هوای زبانهای خویش به کار مدارید، و در آنچه خدا شما را بدان نیانگیخته شتاب میارید، که هر کس از شما در بستر خود جان سپرد حالی که حق پروردگار خود و فرستاده او و اهل بیت وی را شناسا بود، شهید مرده و اجر او بر کردگار است، و ثواب کار نیک که نیت آن را داشته، سزاوار. نیت وی همچون کشیدن شمشیری است بران، و برای هر چیز مدتی است و پایان.

خطبه 233- در حمد خدا و لزوم تقوا

ستایش خدای را، که سپاس او آشکار است در آفریدگان، سپاهش چیره است و پر توان. بزرگی او بس بلند است و بیکران. او را می ستایم بر پیوسته نعمتهایش و بزرگی بخششهایش. خدایی که بردباری او فراوان است، و بخشود، و داد کرد در آنچه حکم فرمود، و می داند آنچه آید، و آنچه بود. پدیدآورنده آفریدگان به دانش، و آفریننده آنان از روی بینش، بی پیروی کردن و آموختن، و نه نمونه ای از سازنده ای دانا را به کار بردن، و نه مرتکب خطایی شدن، و نه با حضور و مشورت گروهی آفریدن، و گواهی می دهم که محمد (ص) بنده او و فرستاده اوست. او را برانگیخت حالی که مردم در گرداب - نادانی- شناور بودند و در لجه سرگردانی گاه زیر و گاه زبر. هلاکت، آنان را مهار کرده و راهبر، و دلهاشان را قفل گمراهی، استوار بر در. بندگان خدا! شما را سفارش می کنم به پرهیزگاری و ترس از خدا، که پرهیزگاری حق خداست بر شما، و موجب حق شما شود بر خدا، و این که از خدا یاری خواهید در پرهیزگاری، و از پرهیزگاری یاری جویید در گزاردن حق حضرت باری، که پرهیزگاری امروز سپر و پناهنگاه است، و فردا بهشت را راه است. راه آن آشکار است و رونده راه سود بردار، و امانتدار آن، نیکو نگهدار. پرهیزگاری پیوسته خود را نموده است بر مردمان، چه گذشتگان و چه ماندگان، به خاطر نیاز آنان در فردا بدان. روزی که خدا آنچه را آشکار کرد بازگرداند، و آنچه داد بستاند، و در آنچه بخشید مواخذت راند. پس چه اندکند آنان که پرهیزگاری را پذرفتارند، و بار آن را چنانکه باید بر می دارند. آنان اندکند در شمار، و ستوده پروردگار، که فرماید: و اندکی از بندگان منند سپاسگزار. پس گوشهای خود را به تقوا فرا دارید، و به جد روی بدان آرید، و از هر چه خلاف تقوا بود دل بکنید و تقوا را دلخواه خود شمارید. خود را با پرهیزگاری بیدار دارید، و روز خود را با آن به سر آرید. پوشش دل خویشش نمایید، و گناهان خود را با آن بشویید و بزدایید، و بیماریها را با آن درمان سازید، و بدان به پیشباز مرگ تازید و پند گیرید از آن کس که آن را تباه کرد، و مبادا از شما پند گیرد، آن کس که گردن در حلقه تقوا درآورد. هان! پرهیزگاری را بپایید، و از آن برای خود پاییدن خواهید، و از دنیا پاک مانید و بر کنار، و آخرت را شیفته دیدار. آن را که تقوا فراز برده فرود میارید، و آن را که دنیا بالا برده بلند مشمارید. به برق درخشنده دنیا خیره مشوید، و سخن ستاینده دنیا را مشنوید، و بانگ آن کس را که به دنیا می خواند پاسخ مدهید، و از تابش آن روشنی مخواهید، و فریفته کالاهای گرانمایه آن مگردید، که برق آن بی فروغ است و سخنش دروغ. مالهایش ربوده است و کالاهایش دستخوش ربودن بوده. آگاه باشید که دنیا چون چاروایی است پر ستیز، سرکش و با جست و خیز، و دروغگوی خیانتکار، و حق نشناس سپاس ندار و ستیهنده حیله گر و کجرو از راه به در. شیوه اش دگرگونی، سختی فشارش لرزاننده، و عزتش زبونی، و جد آن لاغ، و بلندی آن مغاک، خانه ربودن و بردن و غارت و هلاک. مردم آن در سختی، در مسیر مرگ بر پا، به آن یک رسنده و از دیگری جدا،- مردم در- راههایش سرگردان، گریزگاههایش ناپیدا- بر این و آن-. خواسته آن موجب نومیدی و زیان. پناهگاههایش آنان را- به دشمن- سپرده، و خانه هایش آنان را از خود برون رانده، و چاره اندیشی ها ناتوانشان گردانده. چنانکه از آنان، یا رها شده ای است خسته، یا کشته ای سر از تن گسسته و یا سر بریده ای اندام گسیخته و یا خونی بر زمین ریخته، و یا پشت دست گزنده، و یا دست بر هم زننده، و یا سر میان دو بازو نهاده پشیمان، و یا خود را بر آنچه اندیشیده سرزنش کنان، و یا از تصمیمی که گرفته روی گردان. حالی که چاره و تدبیر پشت کرده است، و مرگ، ناگهانی و گریبانگیر روی آورده است و جایگریزی نمانده و چه دور است دور. آنچه درگذشت، درگذشت، و آنچه رفت سپری گردید، و جهان چنانکه خود می خواست به پایان رسید پس نگریست بر آنان آسمان و زمین و نبودند از مهلت دادگان.

خطبه 234- خطبه قاصعه

که قاصعه نام دارد (این خطبه نکوهش ابلیس را دربر دارد که بزرگی فروخت و آدم را سجده نکرد، و ابلیس نخست کس است که عصبیت را آشکار ساخت، و حمیت را پیروی کرد، نیز این خطبه مردم را از رفتن به راه ابلیس برحذر می دارد.) سپاس خدای را که لباس عزت و بزرگی درپوشید و آن دو را برای خود گزید، و بر دیگر آفریدگان ممنوع گردانید. آن را خاص خود فرمود و بر دیگران حرام نمود. آن لباس را برگزید چون بزرگی او را می سزید. و آن کس را از بندگان لعنت کرد که آرزوی عزت و بزرگی او را در سر پرورد. پس فرشتگان مقرب خود را بدان بیازمود، و بدین آزمایش فروتنان را از گردنکشان جدا فرمود. پس گفت خدای سبحان که داناست بدانچه نهان است در دلها- ی همگان- و در پرده های غیب پنهان: همانا می آفرینم آدمی از گل، پس چون آن را راست و درست کردم، و از روح خود در آن دمیدم، بیفتید برای او سجده کنان. پس سجده کردند فرشتگان همگی، جز شیطان که رشک او را فرا گرفت و به آفرینش خویش بر آدم نازید و به اصل خود- که آتش است- بر او غیرت ورزید. پس دشمن خدا- شیطان- پیشوای غیرت ورزان است، و پیشرو مستکبران، پایه عصبیت را نهاد، و بر سر لباس کبریایی با خدا در افتاد. رخت عزت را در بر کرد، و لباس خواری را از تن برآورد. نمی بینید چگونه خدایش به خاطر بزرگمنشی کوچک ساخت، و به سبب بلند پروازی به فرودش انداخت. در دنیا او را براند، و برای وی در آخرت آتش افروخته آماده گرداند، و اگر خدا می خواست آدم را از نوری بیافریند که فروغ آن دیده ها را برباید، و زیبایی آن بر خردها غالب آید، با بویی خوش چنانکه نفسها را تازه نماید، چنین می کرد و اگر چنین می کرد، گردنها برابر او خم بود و کار آزمایش بر فرشتگان آسان هم، لیکن خدای سبحان آفریدگان خود را به پاره ای از آنچه اصل آن را نمی دانند، می آزماید تا فرمانبردار از نافرمان پدید آید و تا بزرگ منشی را از آنان بزداید، و تکبر را از ایشان دور نماید. پس، از آنچه خدا به شیطان کرد پند گیرید، که کردار دراز مدت او را باطل گرداند و کوشش فراوان او بی ثمر ماند. او شش هزار سال با پرستش خدا زیست از سالیان دنیا یا آخرت- دانسته نیست- اما با ساعتی که تکبر کرد خدایش از بهشت بیرون آورد، و پس از ابلیس که ایمن بود که خدا را چنان نافرمانی نکند؟ هرگز خدا انسانی را به بهشت درنیاورد به کاری که بدان کار، فرشته ای را از بهشت برون برد. فرمان خدا برای مردم آسمان و زمین یکی است، و میان خدا و هیچ یک از آفریدگانش در حلال شمردن آنچه بر جهانیان حرام دانسته، رخصتی نیست.

پس بندگان خدا بپرهیزید اینکه- شیطان- شما را به بیماری خود مبتلا گرداند، و با بانگ خویش برانگیزاند و سوارگان و پیادگان خود را بر سر شما کشاند. به جانم سوگند که تیر تهدید را برایتان سوفار ساخته، و کمان را سخت کشیده- و تاخته- شما را نشانه کرده و از جای نزدیک تیر - گمراهی- بر شما افکنده که گفت: پروردگار من! چنانکه مرا گمراه کردی زشتیهای زمین را برای آنان بیارایم، و همه آنان را گمراه نمایم. از ناپیدا و از روی گمان خطا سخنی گفت، و نادانسته اندیشه ای در دل نهفت و متعصبان سخن او را شنفتند و یکه تازان میدان خودخواهی و جهالت گفته وی را پذیرفتند تا چون سرکش شما او را فرمانبردار شد و طمع وی در شما استوار و آنچه پوشیده و نهان بود پدیدار، و قدرت او بر شما فراوان گردید و سپاهیانش آهسته آهسته به سویتان روان. پس شما را مقهور و خوار ساختند و به ورطه هلاکت درانداختند و به آسیبهای سختتان پی سپردند که گویی نیزه در دیده هاتان فرو بردند و گلوهاتان را بریدند، و بینی هاتان را خرد گردانیدند، و خواستند تا شما را بکشند و مهار بر نهاده، به آتش آماده دوزخ کشند تا چنان شد که آسیب او در دین سوزی و در کار دنیاتان آتش افروزی، بر شما بیش از آنان گردید که به پیکارشان برخاسته اید، و برای ستیزشان آراسته اید. پس بدو بخروشید و در دفع او بکوشید. به خدا سوگند، او بر اصل شما فخر کرد، و گوهرتان را پستتر از گوهر خود شمرد، و بر تبارتان حمله آورد و سوارانش را بر سر شما تازاند و با پیادگانش راهتان را مسدود گرداند چنانکه از هر جا شکارتان می کند و انگشتانتان را می برد، نه با نیرنگ خود را توانید بازداشت و نه افسونی را به دفع بلا دانید گماشت. در دایره ذلت خوار، و در چنبره ای تنگ گرفتار، و دستخوش مردن و از چهار سو اسیر بلا بودن. پس آتش عصبیت را که در دلهاتان نهفته است خاموش سازید، و کینه های جاهلیت را براندازید که این حمیت در مسلمان از آفتهای شیطان است و نازیدنهای او و بر آغالیدنها و افسون دمیدنهای او. تاج افتخار فروتنی را بر سرهای خویش نهید، و گردنفرازی را به زیر پاهای خود بیفکنید، و- رشته- تکبر را از گردنهاتان فرود آرید، و افتادگی را همچون مرزی میان خود و دشمن بشمارید: شیطان و سپاهیان او، که او را در هر ملتی سپاهیان است و یاران و پیادگان و سواران. همچون- قابیل- مباشید که بر برادر خود تکبر نمود، و خدا او را هیچ برتری نداده بود جز که او خود را بزرگ پنداشت، چون حسد وی را به دشمنی- برادر- واداشت، حمیت، آتش در دل او فروزید و شیطان باد کبر در دماغ وی دمید، و خدا کیفر او را پشیمانی داد، و گناهان قاتلان را تا روز قیامت در گردن او نهاد.

هان بدانید! که سرکشی را از حد گذراندید و با رویارویی آشکارا با خدا، و صف آرایی برابر مومنان، زمین را در تباهی کشاندید. خدا را! خدا را! بپرهیزید از بزرگی فروختن از روی حمیت، و نازیدن به روش جاهلیت که حمیت زادگاه کینه است و شیطان را دمدمه جای- دیرینه- که بدان امتهای پیشین را فریفت و مردمان را در روزگاران دیرین، تا آنکه در تاریکیهای نادانی او پنهان شدند، و در مغاکهای گمراهیهای وی نهان. به راندن او رام روان، و آسان وی را به فرمان، و او کاری را در پیش گرفت که دلها در پذیرش آن همداستان بود، و سالیان از پس سالیان در پی آن خواهش روان، و- با- تکبری بر دلها سنگینی کنان هان بترسید! بترسید! از پیروی مهتران و بزرگانتان که به گوهر خود نازیدند و نژاد خویش را برتر دیدند، و نسبت آن عیب را بر پروردگار خود پسندیدند و بر نعمت خدا در حق خویش انکار ورزیدند، به ستیزیدن برابر قضای او و بر آغالیدن بر نعمتهای او. پس آنان پایه های عصبیتند و ستونهای فتنه و شمشیرهای نازش- به خوی- جاهلیت. پس، از- نافرمانی- خدا بپرهیزید و با نعمتهایی که به شما داده مستیزید، و به فضیلتی که شمار است- بر دیگری- رشک مبرید، و ناپاک گوهران را پیروی مکنید، - و افسونشان را مخرید- آنان که کوشیدید تا آب تیره طینتشان را به جای صافی طبیعت خود نوشیدید، و فطرت بی آک خویش را با مزاج بیمارشان درآمیختید، و باطل ایشان را به حق خود ریختید، حالی که آنان از راه حق بیرون شدن را بنیانند، و شکستن عهد و بریدن با خویشاوند را همپیمان. شیطان آنان را بارگی گمراهی ساخت، و سپاهی کرد که بدیشان بر مردمان تواند تاخت، و ترجمانی که به زبانشان سخن گوید- و راه گمراهی شما را جوید- تا خردهاتان را تواند دزدید و در دیده هاتان تواند خلید، و در گوشهاتان تواند دمید. پس شما را نشانه تیر خود کرد، و زیر پایتان بسپرد و به چنگ خود در آورد. پس عبرت گیرید از آنچه به مستکبران پیش از شما رسید، از عذاب خدا و سختگیریهای او و خواری و کیفرهای او، و عبرت گیرید از تیره خاکی که رخساره هاشان بر آن نهاده است، و زمینهای- نمناک- که پهلوهاشان بر آن افتاده است، و به خدا پناه برید از کبر که- در سینه ها- زاید، چنانکه بدو پناه می برید از بلاهای روزگار که پیش آید.

اگر خدا رخصت کبر ورزیدن را به یکی از بندگانش می داد، به یقین چنین منتی را بر پیامبران گزیده و دوستانش می نهاد، لیکن خدای سبحان بزرگمنشی را بر آنان ناپسند دید و فروتنی شان را پسندید. پس پیامبران- از روی فروتنی- گونه های خود را بر زمین چسبانیدند، و چهره های خود را به خاک مالیدند، و برابر مومنان فروتنی نمودند و خود مردمانی مستضعف بودند. خدایشان به گرسنگی آزمود و به سختی مبتلاشان فرمود، و با ترس و بیمها امتحانشان کرد و با زیر و زبر کردنشان در سختیها، ایمانشان را پدید آورد. پس مال و فرزندان را میزان خشم یا خشنودی خدا میانگارید، و آزمایش و امتحان- او- را نشانه توانگری و توانایی مپندارید، و خدای سبحان و تعالی فرمود: آیا می پندارند اینکه ما آنان را به داشتن مال و پسران مدد می نماییم، می شتابانیم آنان را در نیکیها؟ نه، آنان نمی دانند و خدای سبحان مستکبران از بندگان خود را می آزماید به ارزشی که دوستان مستضعف او در دیده آنان دارند. موسی بن عمران و برادرش هارون بر فرعون درآمدند، جامه های پشمین بر تن و چوبدستیها در دست، و با او پیمان نهادند به جاودانگی سلطنت و دوام به ارجمندی و عزت اگر مسلمانی پذیرد- و راه طغیان پیش نگیرد- فرعون گفت: از این دو تعجب نمی کنید، که شرط جاودانگی ملک و همیشگی عزت مرا می پذیرند، و خود- چنین که می بینید- در خواری و فقر اسیرند - فرستنده آنان کیست؟- و چرا دستبندها و گردنبندهای زرین بر ایشان آویزان نیست؟ زر و گردآوردن آن را بزرگ داشت، و پشم و پوشیدن آن را خواری پنداشت.

و اگر خدای سبحان اراده می فرمود آن هنگام که پیامبران خود را مبعوث نمود، تا برای آنان گنجهای زر را بگشاید، و کانهای طلای ناب را آشکار نماید، و باغستانها، و درختستانها، و ددگان زمین، و پرندگان آسمان را بر آن جمله بیفزاید، چنین می کرد و اگر کرده بود نه پاداش مانده بود، و نه امتحان، و نه اخبار - آسمان و آمدن پیامبران- و نه پذیرندگان دعوت مزد آزمودگان را سزاوار بودند، و نه مومنان از پاداش نیکوکاران برخوردار، و نه اسمها معنیهای خود را نمودار، لیکن خدای سبحان فرستادگان خود را در اراده شان نیرومند گرداند، و در آنچه دیده ها از ظاهر آنان می بیند خوار نمایاند با قناعتی که دل و چشمها را از بی نیازی پر دارد، و درویشیی که دیده ها و گوشها را پر بیازارد، و اگر پیامبران را نیرویی بود که با آن به ستیز نتوان برخاست، و عزتی که از آن نتوان کاست، و پادشاهیی که مردمان گردن به سوی آن کشند، و آرزومندان رخت بر اشتران بسته روی به سوی آن نهند، بر مردمان آسانتر بود که از قدرت آنان عبرت پذیرند، و راه گردنکشی پیش نگیرند، لیکن در چنین حال ایمانشان یا از بیم جان بود و یا امید - به دست آوردن نان و چنان ایمان و کار نیکو، خالص نمی نمود- بلکه نیم از ترس و نیمی به رغبت بود. اما خدای سبحان خواست تا پیامبران او را فرمانبردار بودن، و کتابهای او را باور نمودن، و به درگاه او فروتنی کردن و فرمان او را به خواری گردن نهادن، و پیشانی طاعت به درگاه او سودن، کارهایی باشد خاص او- که از دل خیزد- و چیزی با آن نیامیزد، و هر چه سختی و آزمایش سترگ، پاداش و مکافات بزرگ.

نمی بینید خدای سبحان، پیشینیان از آدم (ص) تا پسینیان از این عالم را آزمود- به حرمت نهادن- سنگهایی بی زیان و سود، که نبیند و نتواند شنود. پس خدا آن را خانه با حرمت خود ساخت و برای فراهم آمدن و عبادت مردمانش پرداخت. پس آن خانه را در سنگلاخی نهاد از همه سنگستانهای زمین دشوارتر، و ریگزاری رویش آن از همه کمتر. به دره ای از دیگر دره ها تنگتر، میان کوههایی سخت و ریگهایی نرم دشوار گذر، و چشمه هایی زه آب آن کم و ده های جدا از هم، که شتر در آنجا فربه نشود و اسب و گاو و گوسفند علف نیابد. پس آدم و فرزندان او را فرمود تا روی بدان خانه دارند- و با حرمتش شمارند- پس خانه برای آنان جایگاهی گردید که سود سفرهای خود را در آن بردارند و مقصدی که بارهای خویش در آن فرود آرند. دلها در راه دیدار آن شیدا، از دشتهایی بی آب و گیاه، و مغاک دره های ژرف و جزیره های از یکدیگر جدا،- در پهنه- دریا تا از روی خواری شانه هاشان را بجنبانند و گرداگرد خانه کلمه تهلیل بر زبان رانند، و بر گامها روند دوان، خاک آلود و مو پریشان. جامه ها را به یک سو انداخته، و با واگذاشتن موها خلقت نیکوتری خود را زشت ساخته. آزمایشی بزرگ و امتحانی دشوار و آزمودنی آشکار برای پدید آمدن نافرمان از فرمانبردار. خدا زیارت خانه را موجب رحمت خود فرمود، و وسیلت رسیدن به بهشت نمود. و اگر خدای سبحان می خواست خانه با حرمت و عبادتگاه با عظمت خود را میان باغستانها نهد و جویبار، و در زمین نرم و هموار، و درختستانهای از هم ناگسسته، و میوه ها در دسترس و عمارتها در هم و دهستانها به یکدیگر پیوسته، میان گندمزارهای نیکو و باغهای سرسبز تازه رو و زمینهای پر گیاه گرداگرد او، و بقعه های پر باران و باغستانهای خرم، و راههای آبادان، پاداش کم بود و آزمایش ناچیز هم، و اگر بنیادی که پایه آن بناست، و سنگهایی که خانه بدانها برپاست، از زمرد سبز بود و یاقوت سرخ فام، و با روشنی و درخشش تمام، از راه یافتن دو دلی در سینه ها می کاست، و کوشش شیطان را از دلها دور می کرد، و شک و تردید از مردمان برمی خاست. لیکن خدا بندگانش را به گونه گون سختیها می آزماید، و با مجاهدتها به بندگی شان وادار می نماید، و به ناخوشایندها آزمایششان می کند تا خودپسندی را از دلهاشان بزداید، و خواری و فروتنی را در جانهاشان جایگزین فرماید، و آن را درهایی سازد گشاده به بخشش او، و وسیلتهایی آماده برای آمرزش او.

پس خدا را! خدا را! بپرهیزید از سرکشی در این جهان و بترسید از کیفر ناخوشایند ستم در آن جهان، و پایان زشت خودبینی که دامی است نهاده شیطان. دامی بزرگ و فریفتنی سترگ. بر دل مردان راه یابد، چون زهر کشنده که در اندامها شتابد. هیچگاه از کار باز نماند، و به خطا کس را از مکر خود نرهاند. نه دانشمندی را به خاطر دانش و نه مستمندی را در فرسوده پوشش، و خدا بندگان با ایمان خود را از این آسیب بر کنار می دارد، با نمازها و زکاتها و روزه گرفتنهای دشوار، در روزهایی که واجب است تا اندامهاشان بیارمد با این کار، و دیده هاشان خاشع شود و جانهاشان خوار. و سبک ساختن دلهای آنان، و بردن خودبینی از ایشان، به فروتنی که در این عبادتهاست: از چهره های شاداب را به تواضع بر خاک سودن، و با چسبانیدن اندامهای پاکیزه بر زمین خردی خویش را نمودن، و رسیدن شکمها به پشت به فروتنی و خواری به خاطر روزه داری، و آنچه در زکات است از دادن بهره های زمین و جز آن، به مستمندان و بیچارگان. بدانچه در این کارهاست بنگرید: از سرکوبی جوانه های نازش و بازداشتن نهالهای خودپسندی از رویش.

نگریستم و هیچ یک از جهانیان را نیافتم که برای چیزی تعصب ورزد جز آنکه آن تعصب را علتی بود: آنچه نادانان را بفریبد، و یا پذیرفتن آن اندیشه بی خردان را زیبد. تنها شمایید که برای چیزی تعصب می نمایید که آن را سببی شناخته نیست و علتی دانسته نه. اما شیطان به خاطر گوهر خود بر آدم تعصب آورد، و در آفرینش وی او را سرزنش کرد و گفت: من از آتش ساخته ام و تو از گل پرداخته. اما توانگران و خداوندان نعمتهای فراوان، تعصب ورزیدند، چون نشانه های نعمت را دیدند، گفتند: ما را دارایی و فرزندان بیش است و عذابی مان نه در پیش است. پس اگر به ناچار تعصب ورزیدن باید، در چیزی تعصب ورزید که شاید: در خویهای نیک و گزیده و کردارهای پسندیده، و کارهای نیکو که افزونی بر یکدیگر جستند در آن، بزرگواران و دلاوران از خاندانهای عرب و مهتران قبیله- نیکو حسب. از آراسته بودن- به خوبی خوی و رفتار، و بردباری به هنگام خشم بسیار، و آنچه پسندیده است از رفتار و کردار. پس در خصلتهای نیکو تعصب ورزید از حمایت کردن پناهندگان، و به سر رساندن پیمان و آراسته بودن به تقوی و ایمان، و از خودپسندی دوری گزیدن، و به فضیلت آراسته بودن، و دست بازداشتن از ستمکاری و بزرگ شمردن- گناه- خونریزی و خونخواری، و داد مردمان دادن، و خشم را فرو خوردن، و پرهیز از تبهکاری در زمین،و بپرهیزید از آنچه فرود آمد بر امتهای پیشین، از کیفرهایی که دیدند بر کردارهای ناشایست و رفتارها که کردند و نبایست. پس نیک و بد احوالشان را به یاد آرید و خود را از همانند شدن به آنان برحذر دارید. - و چون به چشم خرد دیدید- و در خوشبختی و بدبختی شان اندیشیدید، آن را عهده دار شوید که عزیزشان گرداند و دشمنان را از سرشان راند، و زمان بی گزندی شان را به درازا کشاند، و با عافیت از نعمت برخوردار و پیوند رشته بزرگواری با آنان استوار. و آن از پراکندگی دور نمودن بود و به سازواری روی آوردن، و یکدیگر را بدان برانگیختن و سفارش کردن، و بپرهیزید از هر کار که پشت آنان را شکست و نیروشان را گسست، چون: کینه هم در دل داشتن و تخم نفاق در سینه کاشتن و از هم بریدن، و دست از یاری یکدیگر کشیدن. و در احوال گذشتگان پیش از خود بنگرید، مردمی که با ایمان بودند چسان به سر بردند؟ و چگونه آنان را آزمودند؟ آیا نبودند گرانبارتر آفریدگان. و به هنگام آزمایش کوشاترین بندگان، و تنگ زندگانی ترین مردم جهان؟ فرعونان آنان را به بندگی گرفتند و در عذاب سخت کشیدند، و تلخی- زندگانی- را جرعه جرعه بدیشان نوشانیدند. پس پیوسته در خواری و هلاکت بودند و مقهور چیرگی و قدرت، نه چاره ای می یافتند تا سر باز زنند، و نه راهی که عذاب را از خود دور کنند. تا چون خدا دید چگونه در راه دوستی او بر آزار شکیبایند، و چسان از بیم او ناخوشایند را تحمل می نمایند، از تنگناهای بلا گشایشی برایشان پدید آورد، و از پس خواری ارجمندشان فرمود و آرامش را جایگزین بیم کرد. پس پادشاهان حکمران شدند و پیشوایان با فر و شان و کرامت خدا درباره شان تا بدانجا رسید که دیده آرزو نهایت آن را ندید. پس بنگرید چسان می نمودند، آنگاه که گروهها فراهم بودند، و همگان راه یک آرزو را می پیمودند، و دلها راست بود و با هم سازوار و دستها یکدیگر را مددکار، شمشیرها به پاری هم آخته، و دیده ها به یکسو دوخته، و اراده ها در پی یک چیز تاخته، آیا مهتران سراسر زمین نبودند، و بر جهانیان پادشاهی نمی نمودند؟ پس بنگرید که پایان کارشان به کجا کشید، چون میانشان جدایی افتاد، و الفت به پراکندگی انجامید، و سخنها و دلهاشان گونه گون گردید. از هم جدا شدند، و به حزبها گراییدند، و خدا لباس کرامت خود را از تنشان برون آورد، و نعمت فراخ خویش را از دستشان به در کرد، و داستان آنان میان شما ماند، و آن را برای پندگیرنده عبرت گرداند

پس از حال فرزندان اسماعیل و اسحاق و اسرائیل- که درود بر آنان باد- پند گیرید، که حالتها سخت متناسب است با هم و چه نزدیک است مثالها به هم، بیش و کم. در کار آنان بیندیشید، و روزگاری که پراکنده بودند و از هم جدا، و کسراها و قیصرها بر آنان پادشا. آنان را از مرغزارهای پر نعمت و دریای عراق و سرزمینهای سبز آفاق می ربودند و به زمینهایی که رستنی آن در منه بود، روانه می نمودند، آنجا که بادها از هر سو در آن وزان بود، و آنان گرفتار بدی گذران. آنان را واگذاشتند مستمند درویش، بیابان نشین و چراننده اشتران پشت ریش. پستترین جایهاشان خانه، و خشکترین بیابانشان جای قرار و کاشانه. نه- به سوی حق- دعوتی، تا بدان روی آرند، و خود را - از گمراهی- باز دارند، و نه سایه الفتی که رخت بدانجا افکنند و در عزت آن زندگی کنند. حالتها ناپایدار، دستها به خلاف هم در کار، جمعیت پراکنده، در بلای سخت و تیه نادانی دست و پا زننده، از: زنده به گور کردن دختران، و پرستیدن بتان و بریدن پیوند خویشان و یکدیگر را غارت کنان. پس بنگرید که نعمتهای خدا چگونه بر آنان فرو ریخت، هنگامی که پیامبری برایشان برانگیخت. آنان را به طاعت خدا درآورد و با خواندنشان به سوی او با یکدیگر سازوارشان کرد، و چسان نعمت، شهپر خود را بر سر آنان گسترد و جویبارهایی از آسایش و رفاه برای ایشان روان نمود، و ملت اسلام، با برکتهای خود آنان را فراهم فرمود. پس در نعمت شریعت غرقه گردیدند، و لذت زندگی خرم و فراخ آن را چشیدند. زندگی شان به سامان، در سایه دولتی قویشان، و نیکویی حال آنان را به عزتی رساند ارجمند، و کارهاشان استوار گردید و دولتشان نیرومند، چنانکه حاکم شدند بر جهانیان، و پادشاهان زمین در این کرانه و آن کران. کار کسانی را به دست گرفتند که بر آنان حکومت می نمودند، و بر کسانی فرمان راندند که فرمانبر آنان بودند. نه تیرشان بر سنگ می رسید و نه سنگشان سبک می گردید.

همانا شما رشته فرمانبرداری را از گردن گشادید و به داوریهای دوران جاهلیت رضا دادید، در دژ خدایی که پیرامونتان بود رخنه نهادید. همانا خدای سبحان بر جماعت این امت- مسلمان- منت نهاد و به الفت آنان را با یکدیگر پیوند داد، پیوندی که در سایه آن بچمند، و در پناه آن بیارمند. در نعمتی که هیچ یک از آفریدگان بهایی نداند برای آن. چه آن نعمت از هر بهایی برتر است و از هر رتبت و منزلتی گرانقدرتر. و بدانید! که شما پس از هجرت- و ادب آموختن از شریعت- به- خوی- بادیه نشینی باز گشتید و پس از پیوند دوستی دسته دسته شدید. با اسلام جز به نام آن بستگی ندارید و از ایمان جز نشان آن را نمی شناسید. می گویید به آتش- می سوزیم- و ننگ را - نمی توزیم-. گویا می خواهید اسلام را واژگون کنید با پرده حرمتش را دریدن، و رشته برادری دینی را بریدن. پیمانی که خدایش برای شما در زمین خود پناهگاه و جای امن فرمود، و موجب ایمنی آفریده هایش نمود، و اگر شما به چیزی جز اسلام پناه بردید، کافران با شما پیکار خواهند کرد، آنگاه نه جبرئیل ماند و نه میکائیل، و نه مهاجران و نه انصار که شما را یاری کند. جز تیغ بر یکدیگر زدن نبود تا خدا میان شما داوری کند.

و همانا نمونه ها و داستانها در دسترس شماست- از گذشتگان- و عذاب خدا و سختیهای او- که رسید به آنان-، و روزهایی- که عذابشان کرد- و آسیبهای سخت او- که به آنان فرود آورد-. پس وعده عذاب او را دیر میانگارید، به عذر آنکه نمی دانید در چنگ او گرفتارید. و با انتقام او را سبک شمردن، و از کیفر او ایمن بودن که همانا خدای سبحان- مردم- دوران گذشته را که پیش از شمایند از رحمت خود دور نفرمود، جز برای آنکه امر به معروف را واگذاشتند، و مردمان را از منکر باز نداشتند. پس خدا بی خردان- آنان را- لعنت کرد به خاطر نافرمانی کردن، و خردمندان را به گناه دیگران را از نافرمانی مانع نبودن.

هان! بدانید که شما رشته- پیوند با- اسلام را گسستید، و حدود آن را شکستید، و احکام آن را کار نبستید. بدانید که خدا مرا فرموده است با تجاوزکاران و پیمان گسلان، و تبهکاران در زمین پیکار کنم. اما با پیمان گسلان جنگیدم و با از حق برون شدگان ستیزیدم، و از دین بیرون شدگان را زبون ساختم. اما شیطان ردهه، به جای من بانگی کار او را بسنده گردید چنانکه از آن بانگ آوای طپیدن دل و لرزه سینه خود را شنید، و اندکی از تجاوزکاران مانده، و اگر خدا مرا رخصت داد که بر ایشان بتازم و آنان را براندازم، دولت را از آنها بازگردانم و از آن خود سازم، جز تنی چند که در این سوی و آن سوی شهرها بمانند- و مردم را بترسانند-.

من در خردی بزرگان عرب را به خاک انداختم و سرکردگان ربیعه و مضر را هلاک ساختم. شما می دانید مرا نزد رسول خدا چه رتبت است، و خویشاوندیم با او در چه نسبت است. آنگاه که کودک بودم مرا در کنار خود نهاد و بر سینه خویشم جا داد، و مرا در بستر خود می خوابانید چنانکه تنم را به تن خویش می سود و بوی خوش خود را به من می بویانید. و گاه بود که چیزی را می جوید، سپس آن را به من می خورانید. از من دروغی در گفتار نشنید، و خطایی در کردار ندید. هنگامی که از شیر گرفته شد خدا بزرگترین فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشین او فرمود تا راههای بزرگواری را پیمود، و خویهای نیکوی جهان را فراهم نمود. و من در پی او بودم- در سفر و حضر- چنانکه شتر بچه در پی مادر. هر روز برای من از اخلاق خود نشانه ای برپا می داشت و مرا به پیروی آن می گماشت. هر سال در حراء خلوت می گزید، من او را می دیدم و جز من کسی وی را نمی دید. آن هنگام جز خانه ای که رسول خدا (ص) و خدیجه در آن بود، در هیچ خانه ای مسلمانی راه نیافته بود، من سومین آنان بودم. روشنایی وحی و پیامبری را می دیدم و بوی نبوت را می شنودم. من هنگامی که وحی بر او (ص) فرود آمد، آوای شیطان راشنیدم. گفتم: ای فرستاده خدا این آوا چیست؟ گفت: این شیطان است که از آن که او را نپرستند نومید و نگران است. همانا تو می شنوی آنچه را من می شنوم، و می بینی آنچه را من می بینم، جز اینکه تو پیامبر نیستی و وزیری و بر راه خیر می روی- و مومنان را امیری-.

و من با او بودم، هنگامی که مهتران قریش نزد وی آمدند، و گفتند: ای محمد (ص) ! تو دعوی کاری بزرگ می کنی که نه پدرانت چنان دعویی داشتند، نه کسی از خاندانت. ما چیزی را از تو می خواهیم اگر آن را پذیرفتی و به ما نمایاندی، می دانیم تو پیامبر و فرستاده ای وگرنه می دانیم جادوگری دروغگویی. گفت (ص) : چه می پرسید؟ گفتند: این درخت را برای ما بخوان تا با رگ و ریشه برآید و پیش روی تو درآید. گفت (ص) : خدا بر هر چیز تواناست. اگر خدا برای شما چنین کرد، می گروید، و به حق گواهی می دهید؟ گفتند: آری. گفت: من آنچه را می خواهید به شما نشان خواهم داد. و من می دانم شما به راه خیر باز نمی گردید. و در میان شما کسی است که در چاه افکنده شود و کسی است که گروهها را به هم پیوندد و لشکر فراهم آورد. سپس گفت (ص) : ای درخت اگر به خدا و روز رستاخیز گرویده ای و می دانی من فرستاده خدایم با رگ و ریشه از جای بر آی، و پیش روی من درآی به فرمان خدای. پس به خدایی که او را به راستی برانگیخت، رگ و ریشه درخت از هم گسیخت و از جای برآمد بانگی سخت کنان و چون پرندگان پرزنان تا پیش روی رسول خدا (ص) بیامد، و شاخه فرازین خود را بر رسول خدا (ص) گسترد، و یکی از شاخه هایش را بر دوش من آورد، و من در سوی راست او (ص) بودم. پس چون آنان این- معجزه- را دیدند، از روی برتری جویی و گردنکشی گفتند: بگو تا نیم آن نزد تو آید و نیم دیگر بر جای ماند. پس او درخت را چنین فرمان داد و نیم آن رو سوی او نهاد، پیش آمدنی سخت شگفت آور، و با بانگی هر چه سختتر. چنانکه می خواست خود را به رسول خدا (ص) بپیچد. پس آنان از روی ناسپاسی و سرکشی گفتند: این نیم را بفرما تا نزد نیم خود باز رود چنانکه بود و او درخت را چنان فرمود. پس درخت باز گردید و من گفتم: لا اله الا الله، ای فرستاده خدا! من نخستین کسم که به تو گروید، و نخستین کس که اقرار کرد که درخت آنچه را فرمودی به فرمان خدا به جا آورد. تا پیامبری تو را گواهی دهد و گفته تو را بزرگ دارد. پس آنان گفتند: نه که ساحری است دروغگو، شگفت جادوگر، و کار او. و چه کسی تو را در کارت تصدیق کند جز او! - و قصدشان من بودم-. من از مردمی هستم که در راه خدا از سرزنش ملامت کنندگان باز نمی ایستند. نشانه های آنان، نشانه راستکاران و سخنشان، گفتار درست کرداران. زنده داران شبند- به عبادت- و نشانه های روزند- برای هدایت- چنگ در ریسمان قرآن زده اند! و سنت خدا و فرستاده او را زنده کرده اند. نه بزرگی می فروشند، و نه برتری جویی دارند، نه خیانت می کنند و نه تبهکارند. دلهاشان در بهشت است و تن هاشان را به کار- عبادت- وا می دارند.

خطبه 235- سخنی با عبدالله بن عباس

به عبدالله پسر عباس (عبدالله نامه ای از عثمان برای او آورد، هنگامی که عثمان را در حصار گرفته بودند، از امام خواسته بود تا به ینبع، بر سر مال خود رود تا مردم نام او را برای خلافت کمتر برند، و پیشتر هم از امام چنین خواسته بود، امام فرمود:) پسر عباس! عثمان جز این نمی خواهد که من چون شتر آبکش بوم، با دلوی بزرگ پیش آیم و پس روم. به من فرستاد تا بیرون روم، سپس فرستاد تا بازگردم و اکنون فرستاده است تا بیرون شوم. به خدا کوشیدم آزار مردم را از او باز دارم، چندان که ترسیدم در این کار گناهکارم.

نظرات  (۱)

نه خیلی خوب بود نخیلی بد
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی