.:: نهج البلاغه ::.

نهج البلاغه ،گوهر بی نظیر دریای معنویت است که تحصیل و بره مندی از این گوهر موجب سعادت دنیا و آخرت می شود. ( به پایگاه تخصصی نهج البلاغه .......)
.:: نهج البلاغه ::.

جاذبه و بلنداى کلام امام على علیه‏السلام چون قرآن، دل آدمى را روشنى بخشیده و اندیشه را جهت داده و روح را فرح مى‏ نماید .( به عقیده حاج میرزا على آقا شیرازى) نهج‏ البلاغه پرتوى پرفروغ از قرآن و ترجمان آن است و تراوش روحى ملکوتى است که به حق عبدالله بود و اثرى است مفید و سازنده براى بیدار نمودن خفتگان در بستر غفلت دارویى است‏براى شفاى آنان که به بیماریهاى دل وامراض روان مبتلایند و مرهمى است‏براى افرادى که از دردهاى فردى و اجتماعى در تب و تاب هستند و... .


به این سایت رأی بدهید

۶۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

منطق و منطق پذیری

کلیب جرمی[1] می گوید:
پس از کشته شدن عثمان در مدینه، طلحه و زبیر به بصره آمدند (و مردم را بر ضد حکومت علی ـ علیه السلام ـ شوراندند و مقدمه جنگ جمل را پایه ریزی کردند) پس از اندکی علی ـ علیه السلام ـ (با سپاه خود برای سرکوبی شورشیان بیعت شکن) به سوی بصره حرکت کرد، هنگامی که به محل «ذی قار» رسید دو نفر از رؤسای قبیله، به من گفتند با ما بیا تا به حضور علی ـ علیه السلام ـ برویم و ببینیم هدفش از این حرکت چیست؟
قبول کردم با آن ها به «ذی قار» رفتیم و به محضر علی ـ علیه السلام ـ رسیدیم. او را هوشمندترین رؤسای عرب یافتیم. سوالاتی در مورد رؤسای قبائل از من کرد و من پاسخ دادم. پس از گفتگو و روشن شدن مطلب، آن دو نفر که همراه من بودند با آن حضرت بیعت نمودند، سپس آن حضرت به من فرمود: «آیا تو بیعت، نمی کنی؟»
گفتم: من پیام آور قبیله می باشم، و باید خبر را برای آن ها ببرم، دیدم گروهی از یارانش که آثار سجده بر پیشانیشان دیده می شود، مکرر به من می گفتند بعیت کن تا این که علی ـ علیه السلام ـ فرمود: «آزادش بگذارید، مرا با این استدلال (که در متن نهج البلاغه آمده) قانع کرده و سرانجام پس از روشن شدن حق، بیعت کردم،[2] آن استدلال این بود:

ناله عقیل از آهن گداخته

ناله عقیل از آهن گداخته
فاطمه بنت اَسَد مادر حضرت علی ـ علیه السلام ـ چهار پسر داشت، که بین هر یک با دیگری، ده سال فاصله بود، به این ترتیب: طالب، عقیل، جعفر و علی ـ علیه السلام ـ . عقیل دومین پسر ابوطالب، مردی خوش فکر و حاضر جواب و شجاع بود و در جنگ صفین از رزمندگان سپاه علی ـ علیه السلام ـ به شمار می آمد، فرزندان و نوادگان عقیل، و در میان آنها به خصوص حضرت مسلم فرزند عقیل، همه از حامیان دین بودند و گروهی از آنها در کربلا در رکاب حسین بن علی ـ علیه السلام ـ به شهادت رسیدند.[1]
امام علی ـ علیه السلام ـ در خطبه ای می فرماید: «سوگند به خدا برادرم عقیل را دیدم که در زیر چنگال فقر و تهی دستی، دست و پا می زد تا آن جا که از من خواست از گندمی که از حقوق شما است به او ببخشم، در حالی که فرزندان او از شدت فقر، پریشان و غبارآلود دیدم، گویا صورت شان با نیل، سیاه شده بود، عقیل چند بار رفت و آمد کرد و مکرر در هر بار با حالت جانسوزی، خواسته اش را بازگو کرد من حرف های او را گوش می دادم، او گمان کرد که من دینم را می فروشم و از خواسته او اطاعت می کنم و از شیوه خود دست بر می دارم، در این موقع آهنی را داغ کردم و آن را به بدن عقیل نزدیک نمودم تا از آن درسی بگیرد، او پس از آن که حرارت آتش را احساس کرد، ناله ای همانند ناله بیماران کشید و نزدیک بود از حرارت آهن تفتیده بسوزد، به او گفتم: زنان در سوگ تو بنشینند ای عقیل! آیا از آتشی که انسان برای بازی خود، آن را گداخته است ناله می کنی، ولی مرا به سوی آتش می کشی که خداوند جبّار، آن را از خشم خود افروخته است، اتئنّ من الاذی ولا ائنّ من لظی؛ آیا تو از آزاری که مدت کوتاه است ناله می کنی و من از آتش افروخته و جاودانه دوزخ ناله نکشم؟.[2]

[1]. سیره ابن هشام، ج1، ص263؛ قاموس الرجال، ج6، ص311 به بعد.
[2]. نگاه کنید به خطبه 224 نهج البلاغه.
محمد محمدی اشتهاردی - داستان های نهج البلاغه

ناله نیمه شب علی (ع) در محراب عبادت

یکی از پلیدترین نیرنگ های معاویه، پس از تسلط بر کوفه این بود که با انواع حیله ها، اصحاب علی ـ علیه السلام ـ را به سوی شام جلب می کرد، سپس در مجامع عمومی آنها را وا می داشت که سخن از علی ـ علیه السلام ـ بگویند، بلکه از زبان آنها عیبی نسبت به علی ـ علیه السلام ـ گفته شود و همین موجب تأیید سیاست معاویه گردد.
یکی از افرادی که در تنگنای چنین مجمعی قرار گرفت، «ضرار بن ضمره» بود، وی از یاران خاص و با معرفت علی ـ علیه السلام ـ به شمار می آمد، پس از شهادت علی ـ علیه السلام ـ ، معاویه او را (یا از روی تهدید و یا از روی تطمیع، درست معلوم نیست) به شام جلب کرد. در یکی از مجلس های عمومی به او رو کرد و گفت: «ای ضرار! از ویژگی های علی ـ علیه السلام ـ چیزی بیان کن.
ضرار: مرا از این کار معاف دار.
معاویه: حتماً باید از اوصاف علی ـ علیه السلام ـ بگویی!
ضرار: اکنون که اجبار در کار است ناگزیرم به پاره ای از صفات علی ـ علیه السلام ـ اشاره کنم:
ضرار مطالبی گفت که خلاصه اش این است:
1. علی دینداران را احترام می کرد و معیار احترام او از اشخاص، بر اساس دین و ایمان بود.
2. مستضعفان و مستمندان را به خود نزدیک می کرد و به ثروت و زرق و برق سرمایه داران، اعتنا نداشت.
3. نیرومندان و صاحبان زور و قدرت، راه نفوذی بر آن حضرت نداشتند.
4. او امید ناتوانان را از عدالت و حقوق حقّه خویش قطع نمی کرد، و حق آنها را از غارتگران حقوق می گرفت، گرچه آن غارتگران، زورمند و قلدر باشند و... .[1]
تا این که سخن «ضرار» به اینجا (که در نهج البلاغه آمده است) رسید:
گواهی می دهم که شبی از نیمه آن گذشته بود و پرده های تاریکی و ظلمت خود را بر جهان گسترده بود، او در محراب ایستاده و محاسنش را گرفته و همچون انسان مار گزیده به خود می پیچید و می گریست و می گفت: «یا دنیا یا دنیا، الیک عنّی ابی تعرّضت، ام الیّ تشوّقت؟ لا حان حینک، هیهات! غرّی غیری لا حاجه لی فیک...؛ ای دنیا، ای دنیا! از من دور شو! آیا خود را به من عرضه می کنی؟ یا می خواهی مرا به شوق آوری؟! هرگز آن زمان که تو در من نفوذ کنی فرا نرسد، هیهات دور شو، دیگری را فریب بده، من نیازی به تو ندارم، من تو را سه طلاقه کرده ام که برگشتی در آن نیست زندگی تو کوتاه و موقعیت تو اندک و آرزوی تو پست و ناچیز است».
«آه من قلّه الزّاد و طول الطّریق و بعد السّفر و عظیم المورد؛ آه از کمی زاد و توشه و طولانی بودن راه و دوری سفر (آخرت) و عظمت مقصد».[2]
در اینجا بود که معاویه (حیله گر) گریه کرد و گفت: خدا ابوالحسن (علی ـ علیه السلام ـ ) را رحمت کند آری او این چنین بود ای ضرار، اینک بگو اندوه تو در فراق او چگونه است؟
ضرار گفت: «حزن من ذبح ولدها فی حجرها؛ اندوه من همانند اندوه آن مادری است که سرفرزندش را در آغوشش از بدن جدا سازند».[3]
ناگفته نماند: منظور از این که علی ـ علیه السلام ـ دنیا را سه طلاقه کرده بود، دنیایی است که هدف قرار گیرد و موجب انحراف شود، نه دنیای خوب که پلی برای معنویات باشد.


[1]. شرح نهج البلاغه خویی، ج21، ص112؛ شرح نهج البلاغه حدیدی ابن ابی الحدید، ج18، ص225.
[2]. نهج البلاغه حکمت 77.
[3]. شرح نهج خویی، ج21، ص112؛ شرح نهج حدیدی ابن ابی الحدید، ج18، ص226.
                                                                                                                   محمد محمدی اشتهاردی - داستان های نهج البلاغه

نصیحت به عثمان

دوران خلافت عثمان بود، مسلمین به گرد امام علی ـ علیه السلام ـ حلقه زدند و از عثمان در مورد کارهایش شکایت نمودند، و از امام علی ـ علیه السلام ـ تقاضا کردند، تا با عثمان صحبت کند و او را از خطاهایش بر حذر دارد.
امام علی ـ علیه السلام ـ (از کنار این مسائل سیاسی بی تفاوت رد نشد، و نگفت بگذار من هم مانند سایرین تماشاچی باشم) به درخواست آن ها احترام گذاشت و نزد عثمان رفت و به نصیحت او پرداخت.
در این نصیحت، پس از ذکر شکایات و اعتراضات مردم و ... فرمود: بدان که بهترین بندگان خدا، در پیشگاه او، رهبر عادلی است که خود هدایت یافته و دیگران را هدایت می کند، سنّت معلوم اسلامی را بر پا و استوار می دارد و سنت مجهول را می میراند. سنت های اسلام، روشن و مشخص می باشند، و بدعت ها نیز با نشانه هائی که دارند آشکارند.
«و انّ شرّ النّاس عند الله امام جائر ضلّ و ضلّ به، فامات سنّه مأخوذه، و احیا بدعه متروکه ...؛ بدترین انسان ها در پیشگاه خدا، رهبر ستمگری است که هم خودش گمراه است و هم دیگران را گمراه می کند، سنّت های صحیح را نابود می کند و بدعت های متروک را زنده می نماید، رسول خدا ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ فرمود: پیشوای ظالم را در روز قیامت حاضر می کنند، در حالی که نه یاوری دارد و نه عذر خواهی، او را به آتش دوزخ می افکنند و او هم چون سنگ آسیاب در آتش، به چرخش می افتد، سپس او را در قعر جهنّم به زنجیر می کشند، نکند تو همان پیشوای مقتول باشی که پیامبر ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ همواره می فرمود: «در این امّت، پیشوائی کشته می شود، و پس از او تا قیامت، درهای کشت و کشتار به روی آن ها باز می گردد ...».
و پس از گفتاری فرمود: تو را به خدا سوگند می دهم مبادا زمام امور خود را بدست مروان بدهی، تا هر جا که بخواهد، آن را بکشد...
عثمان گفت: «از مردم بخواه به من مهلتی بدهند، تا حقوق از دست رفته آن ها را تأمین کنم».
امام فرمود: در مورد مدینه، مهلتی در آن نیست، و باید فوری اقدام کرد، و در مورد خارج از مدینه، مهلتش به اندازه رسیدن دستور تو، به آن ها است.[1]
به این ترتیب: در این تابلو نیز می نگریم، که امام علی ـ علیه السلام ـ به عالی ترین اصول اخلاقی و سیاسی، که نصیحت برای اصلاح امور می باشد، اقدام می کند و با کمال منطق و ادب به رسیدگی امور می پردازد.


[1] . نگاه کنید به خطبه 164 نهج البلاغه.
                                                                                                                محمد محمدی اشتهاردی - داستان های نهج البلاغه

امام علی ـ علیه السلام ـ روزی خطاب به مردم فرمود:
لتعطفَنَّ الدّنیا علینا بعد شماسها عطف الضّروس علی ولدها: «قطعاً دنیا پس از چموشی و رو گردانی، همانند شتر تندخوئی که از دادن شیر به دوشنده اش، خودداری کرده و آن را برای بچه اش نگاه می دارد، به سوی ما روی می آورد و به ما مهربان می شود».
سپس آیه (5 سوره قصص) را تلاوت فرمود که:
و نریدُ اَن نمُنّ علی الّذین استضعفُوا فی الارض و نجعلهم ائمّهً و نجعلهمُ الوارثین: «اراده ما بر این قرار گرفته است که به مستضعفین (جهان) منّت (نعمت کامل) بخشیم و آنان را پیشوایان و وارثین روی زمین قرار دهیم».[1]
به اتفاق علمای شیعه، این سخن با ضمیمه کردن آیه فوق، اشاره و نوید به قیام حضرت مهدی ـ علیه السلام ـ است، زیرا تنها در زمان حکومت جهانی آن حضرت است که:
مستضعفین جهان حکومت را به دست می گیرند و تنها در آن زمان است که مردم با اشتیاق و مهربانی به سوی مکتب علی و آل علی (علیهم السلام) روی می آورند. (بنابراین ما باید به زمینه سازی برای چنین حکومت بزرگی همّت کنیم.)
و آیه فوق نیز که در مورد نوید حکومت مستضعفان تحت رهبری حضرت موسی ـ علیه السلام ـ در برابر فرعون و فرعونیان است به حکومتی الهی بشارت می دهد که در برابر طاغوتها، موضع می گیرد. و آنها را به زباله دان تاریخ می سپارد. آیا چنین حکومت، غیر از حکومت جهانی حضرت مهدی آل محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ است؟!
این آیه و آیه بعد از آن، به پنج موضوع مهم اشاره می کند:
1. خداوند مستضعفان را مشمول نعمت کامل قرار می دهد.
2. آنها را پیشوا و رهبر مردم می کند.
3. آنها را وارث حکومت جبّاران می نماید.
4. آنها دارای حکومت استوار و نیرومند خواهند شد.
5. خدا قدرت آنها را به دشمنان نشان می دهد.
ایا با توجه به پنج موضوع فوق و توجه به سخن علی ـ علیه السلام ـ ، به خصوص دقت در کلمه «علینا» (به سوی ما اهلبیت رو می آورند) می توان چنین حکومتی را به حکومتهای باطل نسبت داد؟! مسلّماً جواب منفی است.
بنابراین، سخن فوق نوید به حکومت مصلح کل حضرت مهدی ـ علیه السلام ـ می باشد.[2]


[1] . نهج البلاغه، حکمت 209.
[2] . شرح خوئی، ج 21، ص 280.
                                                                                                                          محمد محمد اشتهاردی - داستان های نهج البلاغه

نهی از حرکت ذلّت بار

امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ از کوفه به سوی جبهه صفین (ناحیه شام) حرکت کرد. در مسیر راه از شهر «اَنبار» گذشت، کدخداهای شهر انبار به عنون احترام به امام، از مرکب های خود پیاده شدند (مردم انبار به این شکل به شاهان و بزرگان احترام می گذاشتند) و به سرعت به سوی علی ـ علیه السلام ـ شتافتند و در پیشاپیش او شروع به دویدن کردند. (او را این گونه اسکورت کردند).
امام ـ علیه السلام ـ به آنها رو کرد و فرمود: «این کار شما چه معنی دارد؟».
پاسخ دادند: «این رسمی است که ما به وسیله آن زمامداران خود را احترام می کنیم».
امام فرمود: «سوگند به خدا، زمامدارن شما از این گونه کار، سودی نمی برند، و شما خود را در دنیا با این کار به مشقّت و سختی می اندازید و در آخرت بدبخت خواهید بود، و چقدر زیانبار است مشقتی که مجازات الهی را در پی داشته باشد و چقدر پر سود است، آرامشی که در پرتو آن، انسان از عذاب الهی محفوظ بماند».[1]
و نیز نقل شده: آن حضرت از جبهه صفین بازگشت و وارد کوفه گردید. از محله ای که قبیله «شبامیین» در آن سکونت داشتند، عبور کرد. دید زنها برای کشته شدگان جنگ صفین گریه می کنند.
در این هنگام یکی از سران این قبیله به نام «حرب بن شرحبیل» به حضور آن حضرت آمد. امام به او فرمود: «این گونه که احساس می کنم، زن های شما بر شما مسلط شده اند آیا آنها را از گریه کردن، باز نمی دارید؟!».
در این وقت «حَرب» پیاده در کنار امام ـ علیه السلام ـ که سواره بود حرکت می کرد، امام به او فرمود: «ارجع فانّ مشی مثلک مع مثلی فتنه للوالی، و مذله للمومن؛ باز گرد، زیرا پیاده آمدن شخصی مثل تو، در رکاب مثل من مایه غرور حاکم و ذلت برای مؤمن است».[2]
به این ترتیب، امام علی ـ علیه السلام ـ از حرکات ذلت بار که نشان یک نوع تملق و خواری است، نهی کرد و درس مناعت طبع و خود سازی و عزت و استقلال روح را به انسان ها آموخت. (با توجه به این که مرز بین تواضع و ذلت و همچنین مرز بین تکبر و عزّت باریک است که باید موارد هر کدام را شناخت، تا کار نیک به جای کار بد و به عکس، انجام نشود).


[1]. نهج البلاغه، حکمت 37.
[2]. نهج البلاغه، حکمت 322.
                                                                                                               محمد محمدی اشتهاردی - داستان های نهج البلاغه

نصیحت علی (ع) به دانشمند ربّانی

عبدالله بن عباس فرزند عباس بن عبدالمطلب، پسر عموی رسول خدا و علی ـ علیه السلام ـ بود که در آن هنگام که بنی هاشم در شعب ابوطالب محاصره بودند (یعنی سال 7 و 8 بعثت) در همان شعب (واقع در مکه) متولد شد و در سال حدود 71 هجری در سن تقریبی 75 سالگی در مکه از دنیا رفت.
او مفسر قرآن و از شاگردان برجسته علی ـ علیه السلام ـ و از دانشمندان بزرگ اسلام، به شمار می آمد و علاقه شدید به خاندان نبوت داشت. وقتی از دنیا رفت، محمد بن حنفیه (فرزند علی ـ علیه السلام ـ ) می گفت: «الیوم مات ربّانیّ هذه الامّه؛ امروز دانشمند الهی این امت از دنیا رفت».
و در بستر رحلت این گفتار بر زبانش جاری بود:
«خداوندا! زنده ام بر آن عقیده ای که علی ـ علیه السلام ـ بر آن زنده بود و میمیرم بر آن عقیده ای که او از دنیا رفت و پس از ادای این سخن، جان سپرد».[1]
بهرحال در نهج البلاغه در دو سه مورد، مطالبی آمده که بعضی نسبت می دهند که مورد خطاب امام علی ـ علیه السلام ـ ابن عباس بوده است و بعضی این نسبت را ردّ کرده اند.
در اینجا به نقل یکی از موارد اکتفا می کنیم. لازم به تذکر است که پس از جنگ جمل، امام علی ـ علیه السلام ـ ، عبدالله بن عباس را فرماندار بصره کرد.[2]
علامه خویی در شرح نهج البلاغه خود می گوید: پس از گسترش اسلام، مالیات ها و غنائم اسلامی مانند سیل به حجاز سرازیر شد بعضی از اصحاب به جمع کردن و اندوختن اموال، حریص شدند، امام علی ـ علیه السلام ـ آنها را نصیحت کرده و آنها را بر حذر داشت که ممکن است در پرتگاه سقوط به طرف دنیا قرار گیرند و دنیا آنها را فریب دهد. در این راستا، یک نامه برای ابن عباس نوشت که در آن چنین آمده است:

وظیفه انسان در آشوب ها

فتنه ها و حوادث و آشوب هایی که در جهان اتفاق می افتد، گوناگون است، اختلاف گاهی بین دو گروه منحرف می باشد و گاهی بین دو گروه مشکوک، و گاهی نیز بین دو گروه که یکی حق و دیگری باطل است.
از دیدگاه اسلام روشن است که باید از حق حمایت کرد و با باطل پیکار نمود، اما در فتنه ها و آشوب هایی که میان دو گروه در خط باطل و یا دو گروه مشکوک اتفاق می افتد و هیچ گونه امتیاز و ترجیحی در بین آنها نیست[1] اسلام در چنین موارد دستور توقف می دهد، البته منظور از توقف، عزلت و گوشه گیری نیست، بلکه منظور این است که یک انسان مسلمان پلی برای افراد منحرف یا مشکوک نشود نه پشتوانه آنها باشد و نه از او در جهت باطل بهره کشی کنند و از پستان او شیر بدوشند.
مثلاً پیکار «مصعب بن زبیر» با «عبدالملک» پنجمین خلیفه اموی، پیکار دو قدرت طلب، برای ریاست دنیا بود که انسان مسلمان در این صورت تا آن جا که ضرری برای اسلام نباشد، باید مراقب باشد که از وجود او استفاده نکنند، بر همین اساس امام امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ می فرماید: «کُنْ فِی الْفِتْنَهِ کَابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ؛ در فتنه (و آشوب ها) مانند شتر کم سن و سال (که به آغاز سال سوم زندگی رسیده) باش، نه پشتی بده که سوار شوند، و نه پستانی (داشته باش) که بدوشند».[2]
منظور این است که به هیچ نحو از باطل گرایان حمایت نکن، به قول شاعر:
در فتنه چنان باش که بارت ننهند و زدست و زبانت استعانت نبرند
زین آتش تند در حذر باش و به هوش تا مدّعیان رند، جانب نخرند


[1]. در مواردی هر گاه مثلاً بین رژیم سلطان نشین عمّان با رژیم اسرائیل، جنگی واقع شود، در این گونه موارد، گرچه هر دو راه باطل را می پیمایند ولی ترجیح در نابودی اسرائیل است، بنابراین طرفداری از دشمن اسرائیل به جا است.
[2]. نهج البلاغه، حکمت 1 ـ متأسفانه، بعضی ناآگاهان، و بعضی دزدان دین، گاهی برای شانه خالی کردن از مسئولیت شرکت در دفاع و جهاد مقدس، به سخن فوق تمسک می جویند. بر آگاهان پوشیده نیست، که گفتار علی ـ علیه السلام ـ به عکس پندار این افراد، درس تاکتیک و مبارزه می دهد که مراقب باشیم تا طرفداران باطل، به هیچ نحو از ما استفاده نکنند که انجام این کار خودش نوعی طرفداری حق است بنابراین در مواردی که حق روشن است، بدون تردید باید به حمایت از آن پرداخت.
                                                                                                     محمد محمدی اشتهاردی - داستان های نهج البلاغه

وارستگی عیسی (ع)

امیر مؤمنان در خطبه (160) می فرماید: «اگر می خواهی (نمونه دیگری از وارستگی) در مورد حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ بگویم: بالش او، سنگ بود، و لباس زبر و خشن می پوشید، و نان خشک می خورد، خورش او گرسنگی و چراغ شب او، ماه و سایبان زمستانش، شرق و غرب زمین بود (صبح ها در جانب مغرب و عصرها در جانب مشرق بر روی آفتاب قرار می گرفت) و میوه و گل های او آن بود که در زمین برای چهار پایان می روئید، نه زنی داشت که او را به خود مشغول دارد، و نه فرزندی که او را اندوهگین سازد، و نه ثروتی که توجهش را به خود جلب کند، و نه طمعی داشت که او را خوار سازد. مرکب او دو پایش و خدمتکار او دو دستش بود».[1]
در کتاب عده الداعی، همین مضمون از حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ نقل شده، به اضافه این مطلب که فرمود:
«و لیس لی شییء و لیس علی وجه الارض احد اغنی منّی؛ من چیزی از مال دنیا ندارم، در عین حال هیچ فردی در روی زمین، بی نیاز تر از من نیست».
نیز نقل شده، امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: در کتاب انجیل آمده: عیسی ـ علیه السلام ـ به خدا عرض می کرد: «خدایا، صبح، گرده نان جوین به من عطا کن، و شب نیز آن را به من بده، و بیشتر نده که طغیان کنم».[2]


[1] . نگاه کنید، به خطبه 160 نهج البلاغه.
[2] . منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 372.
                                                                                                        محمد محمدی اشتهاردی - داستان های نهج البلاغه

یا دین یا غیرت؟!

نعمان بن بشیر، از شکم پرستان و هواداران طاغوت بود، تا آن جا که برای رسیدن به دنیای خود، از معاویه خواست، لشکری را در اختیارش بگذارد، تا به یکی از نقاطی که در قلمرو حکومت علی ـ علیه السلام ـ است، حمله کند.
معاویه او را فرمانده دو هزار نفر کرد، و او تصمیم گرفت با سپاه دو هزار نفری خود به شهرک «عین التّمر» حمله نماید.
مالک بن کعب از طرف امام علی ـ علیه السلام ـ حاکم این شهرک بود، وقتی که با حمله دشمن روبرو شد، بیش از هزار نفر، یاور نداشت. نامه ای برای حضرت ـ علیه السلام ـ نوشت و جریان را گزارش داد و در خواست کمک نمود.
قبل از رسیدن کمک، نعمان بن مالک حمله کرد، مالک با همراهان از داخل شهرک به دفاع از خود پرداخت، مالک و یارانش آن چنان آماده بودند که غلاف های شمشیر خود را شکسته بودند، تا دیگر شمشیرهای خود را در غلاف نکنند، و به جنگ ادامه دهند.
از طرفی یکی از یاران خود «عبدالله ازدی» را فرستاد که از یاران امام که در نزدیک عین التّمر، سکونت دارند، کمک بگیرد، او رفت و پنجاه نفر از «مخنف بن سلیم» کمک گرفت، روحیه رزمندگان اسلام، قویتر شد و با این روحیه عالی با وجود تعداد اندک خود، لشکر دشمن را دفع کردند.
و از طرفی هم رعب و وحشتی در دل نعمان (فرمانده لشکر معاویه) افتاد، زیرا تصور کرد که باز هم ممکن است برای یاران علی ـ علیه السلام ـ نیروی کمکی بیاید، به همین علت شکست خورد و شبانه به شام گریخت، و در نتیجه شهرک عین التمر با سرافرازی در دست یاران علی ـ علیه السلام ـ باقی ماندو از دستبرد بیگانگان محفوظ ماند.
مالک فرماندار عین التمر، نامه ای برای علی ـ علیه السلام ـ نوشت و پیروزی خود را در ضمن نامه گزارش داد.[1]
هنگامی که نامه قبلی مالک که در آن از امام کمک خواسته بود، به دست علی ـ علیه السلام ـ رسیده بود، آن حضرت مردم را جمع کرد و خطبه ای خواند و آنها را برای رفتن به سوی جبهه عین التمر دعوت نمود، از آنجا که مردم، کُندی و مسامحه می کردند، امام نسبت به آنها سخت خشمگین شد و آنها را توبیخ کرد، تا آنجا که فرمود: «أَ مَا دِینٌ یَجْمَعُکُمْ وَ لَا حَمِیَّهَ تُحْمِشُکُمْ أَقُومُ فِیکُمْ مُسْتَصْرِخاً وَ أُنَادِیکُمْ مُتَغَوِّثاً فَلَا تَسْمَعُونَ لِی قَوْلًا وَ لَا تُطِیعُوننی أَمْراً؛ آیا دین ندارید که شما را به گرد هم آورد؟ و یا غیرتی ندارید که شما را (نسبت به جسارت دشمن) به خشم آورد؟ در میان شما برخاسته ام و هر چه فریاد کمک سر می دهم، به سخنم گوش فرا نمی دهید و از دستور من پیروی نمی نمایید».[2]
تنها عدی بن حاتم، پاسخ مثبت به علی ـ علیه السلام ـ داد با هزار نفر از قبیله «طیّ» اظهار آمادگی کرد. امام به او فرمود به که لشکرگاه نخیله بروند تا فرمان حرکت صادر شود، که نامه دوم مالک رسید، علی ـ علیه السلام ـ خشنود شد و نامه را برای مردم کوفه خواند و از درگاه خدا سپاسگزاری نمود.[3]


[1]. شرح بیشتر در نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج2، ص304 و 305.
[2]. نگاه کنید به خطبه 39 نهج البلاغه.
[3]. شرح نهج حدیدی، ج3، ص304.
                                                                                                         محمد محمدی اشتهاردی - داستان های نهج البلاغه

ویژگیهای برادر و دوست علی (ع)

روزی امام علی ـ علیه السلام ـ درباره برادر و دوست خود (به عنوان مثال) سخن می گفت و می خواست به یاران بگوید که برادر و دوست من کسی است که با من پیوند مکتبی داشته باشد و چنین فردی باید دارای ویژگیهایی باشد. یاران گوش فراداده بودند تا بنگرند آن ویژگیها چیست آیا آن ویژگیها در آنها وجود دارد تا برادر و دوست علی ـ علیه السلام ـ به شمار آیند یا نه؟!
به هر حال، در این زمان نیز علاقمندان به علی ـ علیه السلام ـ باید با دقت در این تابلو بیاندیشند که آیا برادر و دوست علی ـ علیه السلام ـ هستند یا نه؟ آنحضرت «سیزده ویژگی» برای برادر و دوست حقیقی خود به این ترتیب برشمرد:
من در گذشته، برادری داشتم. برادر دینی که دارای این ویژگیها بود:
1. دنیا در نظرش حقیر و کوچک بود.
2. به خوردن و آشامیدن دل نبسته بود و اسیر شکم خویش نبود.
3. خاموش بود و پرچانگی نمی کرد.
4. اگر سخن می گفت، سخن او حق و مفید بود و عطش پرسش کنندگان را فرو می نشاند.
5. در ظاهرانسانی ضعیف و مستضعف (فروتن) بود.
6. هنگام پیکار و جهاد یکّه تاز میدان بود و چون شیر می خروشید و چون مار بیابانی حرکت می کرد.
7. قبل از حضور در دادگاه ، اقامه دلیل نمی کرد.
8. هیچکس را در مورد کارش (در صورت امکان پذیرفتن عذر) قبل از شنیدن عذرش، ملامت نمی کرد.
9. از هیچ دردی جز هنگام بهبودی، گله نمی کرد.
10. آنچه می گفت، به آن عمل می کرد و چیزی را که عمل نمی کرد، نمی گفت.

یاد جانسوز علی (ع) از یاران شهید

نوف بن فضاله بکالی، یکی از افراد قبیله حِمیر (بر وزن حکمت) از طایفه همدان، بود و این طایفه او را مثل یک رئیس خود احترام می گذاشتند. نوف از یاران خاص امام علی ـ علیه السلام ـ بود. او می گوید:
امیرالمؤمنین علی ـ علیه السلام ـ در کوفه (که ظاهراً مسجد کوفه باشد) روی سنگی که آن را «جعده بن هبیره» (خواهرزاده علی ـ علیه السلام ـ ) نصب کرده بود، ایستاد[1] و این خطبه (182) را ایراد فرمود، در حالی که امام پیراهنی خشن از پشم پوشیده بود و شمشیرش را با بندی از لیف خرما به گردن آویخته بود و کفشی از لیف خرما در پای داشت و پیشانیش بر اثر سجده پینه بسته بود، پس از حمد و ثنای الهی و سفارش به تقوی و پرهیزکاری و موعظه و اندرز و تذکر مرگ و یادآوری شاهان و زورمندانی که در گودال های قبر افتادند و سپس یادی از حضرت مهدی، حجت خدا ـ سلام الله علیه ـ نمود، آن گاه یادی از یارانش نمود که مخلصانه در راه خدا گام برداشتند و در جنگ صفین به شهادت رسیدند تا

یادی از یار قهرمان و پیکارجو

یادی از یار قهرمان و پیکارجو
خَبّابِ بن اَرَّت، از پیش قدمان به اسلام و مجاهدان راستن در آغاز اسلام است، او ششمین نفری بود که به اسلام گروید و با این که با شدت تحت شکنجه های گوناگون مشرکان واقع می شد، چون کوهی استوار، استقامت می کرد و از اسلام خارج نمی شد. چند بار سر او را با آهن گداخته داغ کردند و... اما او به راه خود ادامه می داد.
او در جنگ های پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ شرکت فعال داشت و چون سربازی جانباز، از حریم اسلام دفاع می کرد.
خبّاب پس از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ همواره با علی ـ علیه السلام ـ بود و سرانجام در سال 37 هجری در سن 72 سالگی از دنیا رفت و طبق وصیتش در بیرون کوفه، به خاک سپرده شد.[1]
امام علی ـ علیه السلام ـ در ضمن گفتاری فرمود: پیشقدمان به اسلام پنج نفر هستند: 1. من از پیش قدم های عرب هستم؛ 2. سلمان از پیش قدمان فارس است؛ 3. صهیب از پیش قدمان روم است؛ 4. خبّاب از پیشقدمان نَبط (فلسطین) است؛ 5. بلال از پیشقدمان حبشه است.[2]
امام علی ـ علیه السلام ـ از این یار باوفا چنین یاد کرد: «یَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الْأَرَّتَ فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً وَ هَاجَرَ طَائِعاً، وَ قَنِعَ بِالْکَفَافِ وَ رَضِیَ عَنِ اللَّهِ وَ عَاشَ مُجَاهِداً؛ خداوند خبّاب را رحمت کند (که این پنج ویژگی را داشت) 1. از روی میل و اشتیاق اسلام آورد؛ 2. بر اساس اطاعت از فرمان خدا هجرت کرد؛ 3. به زندگی ساده قناعت نمود؛ 4. از خدا خشنود بود؛ 5. در همه دوران زندگی، مجاهد و تلاشگر خستگی ناپذیر بود».[3]
جالب این که پسر او عبدالله آن چنان در خط علی ـ علیه السلام ـ ایستادگی کرد و با دشمنان علی ـ علیه السلام ـ ستیز نمود که خوارج کوردل، او و همسر حامله اش را به شهادت رساندند.[4]

[1]. اسد الغابه، ج2، ص98؛ سفینه البحار، ج1، ص372.
[2]. خصال صدوق؛ شرح خویی، ج21، ص82.
[3]. نهج البلاغه حکمت 43.
[4]. شرح در کتاب منهاج البراعه خویی، ج4، ص128.
محمد محمدی اشتهاردی - داستان های نهج البلاغه

نقش نهج البلاغه در فقه اسلامی

تاکنون درباره ابعاد مختلف این کتاب عظیم سخن بسیار گفته شده، بعد عقیدتى، فلسفى، سیاسى، اخلاقى، اجتماعى و . . . ولى کمتر از بعد فقهى آن - سخن به میان آمده است و شاید این به خاطر آن بوده است که این بحثها در سطح عموم نشر مى‏شده و سخن از بعد فقهى آن باید با فقها گفته شود، و با اصطلاحات مخصوص این علم، که طبعا همگان را مفید نخواهد بود .
ولى هم نهج البلاغه از این نظر غنى است و هم مى‏توان گوشه‏هائى از این بحث را آن چنان تهیه کرد که خالى از اصطلاحات پیچیده علمى، و همگان را مفید باشد .
و این نوشتار به همین منظور تهیه شده است .
اسناد روایات نهج البلاغه:
با اینکه در نهج البلاغه جمله‏هاى فراوانى پیرامون احکام مختلف فقهى وجود دارد، جمله‏هائى راهگشا و مؤثر، ولى آنچه در درجه اول از نظر فقهى اهمیت دارد سند این خطبه‏ها و نامه‏ها و کلمات است که باید با ضوابط و ادله حجیت‏خبر که در علم اصول آمده است هماهنگ باشد، و بتوان در یک مسئله فقهى مربوط به حلال و حرام روى آن تکیه کرد .
مگر در مسائل اخلاقى، اجتماعى، سیاسى و عقیدتى اعتبار حجیت‏خبر از نظر سند لازم نیست که تنها در مسائل فقهى روى آن تکیه مى‏شود؟
در پاسخ باید گفت: آنچه در مسائل عقیدتى در نهج البلاغه آمده همراه با استدلالات عقلى و فلسفى و قرآنى است، و باید هم چنین باشد، زیرا اصول اعتقادى تنها از طریق علم و یقین شناخته مى‏شود، نه از طریق خبر واحد و مانند آن . و این امر در مورد بسیارى از رهنمودهاى سیاسى و
اجتماعى و مانند آن نیز صادق است . بنابراین، تکیه بر اسناد در این موارد چندان مطرح نیست .
در زمینه مسائل اخلاقى نیز چون اصول اخلاقى از امورى شناخته شده، و هماهنگ با فطرت است، و نقش یک رهبر اخلاقى بیشتر جایگزین کردن این اصول در روح پیروان، و ایجاد انگیزه‏هاى پذیرش، و حرکت‏به سوى آن است و نه تعلیم این اصول، لذا در این زمینه نیز مسئله سند حدیث چندان مطرح نیست .
مخصوصا در مواردى که اصول اخلاقى از مرز واجب و حرام درمى‏گذرد و شکل «مستحب‏» را به خود مى‏گیرد که بنابر اصل معروف «تسامح در ادله سنن‏» در میان علماى اصول، مطلب واضحتر خواهد بود .
اما در مورد مسائل فقهى مخصوصا آنچه به احکام تعبدى واجب و حرام باز مى‏گردد چاره‏اى جز یافتن یک سند معتبر نیست، و گرنه دلالت هر اندازه قوى باشد با فقدان سند قابل اعتماد، کارى از پیش نمى‏رود .
بنابراین، نقش اعتبار سند در مسائل فقهى ظاهرتر و سرنوشت‏سازتر است، هر چند این مساله در سایر موارد نیز داراى اهمیت است .
براى راه یافتن به اعتبار سند یک حدیث راههاى شناخته شده‏اى در پیش است:

اسناد و مدارک نهج البلاغه

آیا نهج‌البلاغه را می‌توان به امیرالمومنین حضرت علی ـ علیه السّلام ـ نسبت داد؟
آیا این کتاب ساخته‌ی دیگران نیست و به غلط به حضرت نسبت داده نشده است؟
در صورتی که از حضرت باشد، آیا همه‌اش از اوست یا بخشی از او و بخشی از دیگران؟
آیا مآخذ و اسنادی هم برای آنها وجود دارد؟ اسناد چه مقدار قابل اعتمادند؟
اگر صحت سندی همه‌ی مطالب مشخص گردد، چگونه می‌توان برخی از آنها را توجیه کرد؟
آیا شیوه‌های بیان و القای مطالب به گونه‌ای که در این کتاب آمده است سابقه دارد؟
آیا اصطلاحاتی که در این کتاب آمده را می‌توان در فضای صدر اسلام از گوینده‌ای شنید؟
آیا ترسیم و توصیف دقیق از برخی حیوانات را می‌توان به حضرت نسبت داد؟
آیا پیشگویی از غیر انبیاء قابل پذیرش است؟
آیا تعریض به صحابه از سخنوری حکیم همچون حضرت پذیرفته است؟
آیا ترویج به زهد ودوری از دنیا با روح اسلام وتعالیم نبوی سازگار است؟
پرسش‌های مزبور شبهاتی است که درباره‌ی نهج‌البلاغه مطرح شده و برخی از ناآگاهان را به تردید واداشته است. گرچه ممکن است پرسش‌های مورد نظر درباره‌ی هر کتابی مطرح شود اما در این کتاب مباحثی وجود دارد که با پاسخ گویی به شبهات مزبور، در ابعاد گوناگون می‌توان از آن بهره جست و حقایقی را اثبات کرد که کسانی همواره در اندیشه‌ی کتمان آن بودند.
آفتاب آمد دلیل آفتاب