.:: نهج البلاغه ::.

نهج البلاغه ،گوهر بی نظیر دریای معنویت است که تحصیل و بره مندی از این گوهر موجب سعادت دنیا و آخرت می شود. ( به پایگاه تخصصی نهج البلاغه .......)
.:: نهج البلاغه ::.

جاذبه و بلنداى کلام امام على علیه‏السلام چون قرآن، دل آدمى را روشنى بخشیده و اندیشه را جهت داده و روح را فرح مى‏ نماید .( به عقیده حاج میرزا على آقا شیرازى) نهج‏ البلاغه پرتوى پرفروغ از قرآن و ترجمان آن است و تراوش روحى ملکوتى است که به حق عبدالله بود و اثرى است مفید و سازنده براى بیدار نمودن خفتگان در بستر غفلت دارویى است‏براى شفاى آنان که به بیماریهاى دل وامراض روان مبتلایند و مرهمى است‏براى افرادى که از دردهاى فردى و اجتماعى در تب و تاب هستند و... .


به این سایت رأی بدهید

حکمت 181

(و فرمود:) شگفتا! خلافت از راه همصحبتی به دست آید. (و شعری از او در این باره روایت شده است:) اگر با شورا کار آنان را به دست گرفتی چه شورایی بود که رای دهندگان در آنجا نبودند. و اگر از راه خویشاوندی بر مدعیان حجت آوردی، دیگران از تو به پیامبر نزدیکتر و سزاوارتر بودند.

حکمت 182

(و فرمود:) آدمی در جهان نشانه است و تیرهای مرگ بدو روانه، و غنیمتی است در میان و مصیبتها بر او پیشدستی کنان. و با هر نوشیدنی، نای گرفتنی است و با هر لقمه ای طعام در گلو ماندنی، و بنده به نعمتی نرسد تا از نعمتی بریده نشود، و

حکمت 161

(و فرمود:) دست از گناه برداشتن آسانتر تا روی به توبه داشتن.

حکمت 162

(و فرمود:) بسا یک خوردن که مانع شود لذت از خوردنیها را بردن

حکمت 141

(و فرمود:) کسی که ارج خود نشناخت جان خود را باخت.

حکمت 142

(و به مردی که از او خواست تا پندش دهد فرمود:) از آنان مباش که به آخرت امیدوار است بی آنکه کاری سازد، و به آرزوی دراز توبه را واپس اندازد. درباره دنیا چون زاهدان سخن گوید، و در کار دنیا راه جویندگان دنیا را پوید. اگر از دنیا بدو دهند سیر نشود، و

حکمت 121

(و فرمود:) از بخیل در شگفتم، به فقری می شتابد که از آن گریزان است و توانگریی از دستش می رود که آن را خواهان است، پس در این جهان چون درویشان زید، و در آن جهان چون توانگران حساب پس دهد، و از متکبری در شگفتم که دیروز نطفه بود و فردا مردار است، و از کسی در شگفتم که در خدا شک می کند و آفریده های خدا پیش چشمش آشکار است، و از کسی در شگفتم که مردن را از یاد برده و مردگان در دیده اش پدیدار، و از کسی در شگفتم که زنده شدن آن جهان را نمی پذیرد و زنده شدن بار نخستین را می بیند، و

حکمت 101

(و از نوف بکالی روایت است که شبی امیرالمومنین (ع) را دیدم از بستر خود برون آمده نگاهی به ستارگان انداخت و فرمود: نوف! خفته ای یا دیده ات باز است؟ گفتم دیده ام باز است. فرمود:) نوف! خوشا آنان که دل از این جهان گسستند و بدان جهان بستند. آنان مردمی اند که زمین را گستردنی خود گرفته اند و خاک آن را بستر. و آب آن را طیب. قرآن را به جانشان بسته دارند و دعا را ورد زبان. چون مسیح دنیا را از خود دور ساخته اند و

حکمت 81

(و فرمود:) آنچه از کشتار برهد دیرتر پاید و بیشتر زاید.

حکمت 82

(و فرمود:) آن که گفتن ندانم واگذارد، به هلاکتجای خود

حکمت 61

(و فرمود:) مردم دنیا همچون سوارانند که در خوابند و آنان را می رانند.

حکمت 62

(و فرمود:) از دست شدن دوستان،

حکمت 41

(و آنگاه که از خباب یاد کرد فرمود:) خدا بیامرزاد خباب پسر ارت را. به رغبت اسلام آورد و از روی فرمانبرداری هجرت کرد و به گذران روز قناعت، و از خدا راضی بود و مجاهد زندگی نمود. (و فرمود:) خوشا کسی که معاد را به یاد آورد، و برای حساب کار کرد، و به گذران روز قناعت نمود، و از خدا راضی بود.

حکمت 42

(و فرمود:) اگر بدین شمشیرم بر بینی مرد با ایمان زنم که مرا دشمن گیرد، نگیرد، و گر همه جهان را بر منافق ریزم تا مرا دوست دارد، نپذیرد، و این از آن است که قضا جاری گشت و

همه ساله مسابقات فرهنگی هنری در رشته های مختلف در مراحل شهری،استانی و کشوری برگزار می شود یکی از رشته های این مسابقات نهج البلاغه می باشد که در مرحله ی شهری آن (و معمولا دو مرحله ای است) سوالاتی طراحی شده و باید پاسخ داده شوند.

در این پست نمونه سوالات نهج البلاغه از کتاب پند هایی از نهج البلاغه (تالیف حسین قربانی) مخصوص مقطع متوسطه قرار داده شده است.برای دانلود به ادامه مطلب بروید.

حکمت 21

(و فرمود:) ما را حقی است اگر دادند بستانیم و گرنه ترک شتران سوار شویم و برانیم هر چند شبروی به درازا کشد. (و این از سخنان لطیف و فصیح است و معنی آن این است که اگر حق ما را ندادند ما خوار خواهیم بود چنانکه ردیف شتر سوار بر سرین شتر نشیند، چون بنده و اسیر و مانند آن.)

حکمت 22

(و فرمود:) آن که کرده وی او را بجایی نرساند نسب او وی را

حکمت 1

(فرمود:) هنگام فتنه چون شتر دو ساله باش نه پشتی تا سوارش شوند و نه پستانی تا شیرش دوشند چنان زی که در تو طمع نبندند.

حکمت 2

(و فرمود:) آن که طمع را شعار خود گرداند خود را خرد نمایاند، و آن که راز سختی خویش بر هر کس گشود، خویشتن را خوار نمود. و آن که زبانش را بر خود فرمانروا ساخت خود را از بها

نامه 076-به عبدالله بن عباس

و از وصیت آن حضرت است به عبدالله پسر عباس هنگامی که او را در بصره به جای خود گمارد با مردم گشاده رو باش آنگاه که آنان را ببینی، یا درباره آنان حکمی دهی یا در مجلس ایشان نشینی. از خشم بپرهیز که نشانه سبکی سر است و شیطان آن را راهبر است. و بدان آنچه تو را به خدا نزدیک کند از آتش دور سازد، و آنچه تو را از خدا دور سازد به آتشت در

نامه 071-به منذر بن الجارود

به منذر پسر جارود عبدی که در پاره ای از آنچه امام او را بر آن ولایت داده بود خیانت کرد اما بعد، پارسایی پدرت مرا درباره تو فریفت، و گمان کردم پیرو پدرت هستی و به راه او می روی، لیکن آنچه درباره تو به من خبر داده اند، این است که از فرمانبرداری هوایت دست برنمی داری و ذخیرتی برای آخرتت نمی گذاری. دنیای خود را آبادان می کنی با ویران کردن آخرتت، و با خویشاوندانت می پیوندی به قیمت بریدن از دینت. اگر آنچه از تو به من رسیده درست باشد شتر خویش و تبار، و بند پای افزار تو از تو بهتراست، و آن که چون تو باشد در خور آن نیست که پاسداری مرزی را تواند یا کاری را به انجام رساند. یا رتبت او را برافرازند، یا در امانتی شریکش سازند. چون

نامه 66-به عبدالله بن عباس

به عبدالله پسر عباس و این نامه از این پیش با روایتی دیگر گذشت اما بعد، گاه آدمی به چیزی شاد می شود که از او نخواهد برید، و به چیزی اندوهناک می شود که بدان نخواهد رسید. پس مبادا نیکوترین چیز که از دنیای خود برخورداری، رسیدن به لذتی بود یا بکار بردن خشمی که در سینه داری. بلکه باید باطلی را بمیرانی یا حقی را زنده گردانی، و باید که شادمانی ات به چیزی باشد که از پیش فرستاده ای و دریغت بر آنچه به جای می گذاری، و هم خود را بدانچه پس از مردن تو

نامه 61-به کمیل بن زیاد

به کمیل، پسر زیاد نخعی هنگامی که از جانب او عامل هیت بود. امام بر او خرده می گیرد که چرا سپاهیان دشمن را که از حوزه ماموریت او گذشته و برای غارت مسلمانان رفته اند واگذارده و از سرزمین خود نرانده است اما بعد، واگذاردن آدمی آنچه را به عهده دارد و عهده دار شدن وی کاری را که دیگری باید گزارد، ناتوانیی است آشکار و اندیشه ای تباه و نابکار. دلیری تو در غارت مردم قرقیسیا و رها کردن مرزهایی که تو را بر آن گمارده ایم، و کسی در آنجا نیست که آن را بپاید، و سپاه دشمن را از آن دور نماید، رایی خطاست و اندیشه ای نارسا. توپلی شده ای تا از دشمنانت هر که خواهد از آن بگذرد و بر دوستانت غارت برد. نه قدرتی داری که با تو بستیزند، نه از تو ترسند و از پیشت گریزند. نه مرزی را توانی بست، نه شوکت دشمن را توانی شکست. نه نیاز مردم شهر را برآوردن توانی، و