امام علی ـ علیه السلام ـ روزی خطاب به مردم فرمود:
لتعطفَنَّ الدّنیا علینا بعد شماسها عطف الضّروس علی ولدها: «قطعاً
دنیا پس از چموشی و رو گردانی، همانند شتر تندخوئی که از دادن شیر به
دوشنده اش، خودداری کرده و آن را برای بچه اش نگاه می دارد، به سوی ما روی
می آورد و به ما مهربان می شود».
سپس آیه (5 سوره قصص) را تلاوت فرمود که:
و نریدُ اَن نمُنّ علی الّذین استضعفُوا فی الارض و نجعلهم ائمّهً و
نجعلهمُ الوارثین: «اراده ما بر این قرار گرفته است که به مستضعفین (جهان)
منّت (نعمت کامل) بخشیم و آنان را پیشوایان و وارثین روی زمین قرار دهیم».[1]
به اتفاق علمای شیعه، این سخن با ضمیمه کردن آیه فوق، اشاره و نوید به
قیام حضرت مهدی ـ علیه السلام ـ است، زیرا تنها در زمان حکومت جهانی آن
حضرت است که:
مستضعفین جهان حکومت را به دست می گیرند و تنها در آن زمان است که مردم
با اشتیاق و مهربانی به سوی مکتب علی و آل علی (علیهم السلام) روی می
آورند. (بنابراین ما باید به زمینه سازی برای چنین حکومت بزرگی همّت کنیم.)
و آیه فوق نیز که در مورد نوید حکومت مستضعفان تحت رهبری حضرت موسی ـ
علیه السلام ـ در برابر فرعون و فرعونیان است به حکومتی الهی بشارت می دهد
که در برابر طاغوتها، موضع می گیرد. و آنها را به زباله دان تاریخ می
سپارد. آیا چنین حکومت، غیر از حکومت جهانی حضرت مهدی آل محمد ـ صلی الله
علیه و آله و سلم ـ است؟!
این آیه و آیه بعد از آن، به پنج موضوع مهم اشاره می کند:
1. خداوند مستضعفان را مشمول نعمت کامل قرار می دهد.
2. آنها را پیشوا و رهبر مردم می کند.
3. آنها را وارث حکومت جبّاران می نماید.
4. آنها دارای حکومت استوار و نیرومند خواهند شد.
5. خدا قدرت آنها را به دشمنان نشان می دهد.
ایا با توجه به پنج موضوع فوق و توجه به سخن علی ـ علیه السلام ـ ، به
خصوص دقت در کلمه «علینا» (به سوی ما اهلبیت رو می آورند) می توان چنین
حکومتی را به حکومتهای باطل نسبت داد؟! مسلّماً جواب منفی است.
بنابراین، سخن فوق نوید به حکومت مصلح کل حضرت مهدی ـ علیه السلام ـ می باشد.[2]
امیر مؤمنان
علی ـ علیه السلام ـ از کوفه به سوی جبهه صفین (ناحیه شام) حرکت کرد. در
مسیر راه از شهر «اَنبار» گذشت، کدخداهای شهر انبار به عنون احترام به
امام، از مرکب های خود پیاده شدند (مردم انبار به این شکل به شاهان و
بزرگان احترام می گذاشتند) و به سرعت به سوی علی ـ علیه السلام ـ شتافتند و
در پیشاپیش او شروع به دویدن کردند. (او را این گونه اسکورت کردند).
امام ـ علیه السلام ـ به آنها رو کرد و فرمود: «این کار شما چه معنی دارد؟».
پاسخ دادند: «این رسمی است که ما به وسیله آن زمامداران خود را احترام می کنیم».
امام فرمود: «سوگند به خدا، زمامدارن شما از این گونه کار، سودی نمی
برند، و شما خود را در دنیا با این کار به مشقّت و سختی می اندازید و در
آخرت بدبخت خواهید بود، و چقدر زیانبار است مشقتی که مجازات الهی را در پی
داشته باشد و چقدر پر سود است، آرامشی که در پرتو آن، انسان از عذاب الهی
محفوظ بماند».[1]
و نیز نقل شده: آن حضرت از جبهه صفین بازگشت و وارد کوفه گردید. از
محله ای که قبیله «شبامیین» در آن سکونت داشتند، عبور کرد. دید زنها برای
کشته شدگان جنگ صفین گریه می کنند.
در این هنگام یکی از سران این قبیله به نام «حرب بن شرحبیل» به حضور آن
حضرت آمد. امام به او فرمود: «این گونه که احساس می کنم، زن های شما بر
شما مسلط شده اند آیا آنها را از گریه کردن، باز نمی دارید؟!».
در این وقت «حَرب» پیاده در کنار امام ـ علیه السلام ـ که سواره بود
حرکت می کرد، امام به او فرمود: «ارجع فانّ مشی مثلک مع مثلی فتنه للوالی، و
مذله للمومن؛ باز گرد، زیرا پیاده آمدن شخصی مثل تو، در رکاب مثل من مایه
غرور حاکم و ذلت برای مؤمن است».[2]
به این ترتیب، امام علی ـ علیه السلام ـ از حرکات ذلت بار که نشان یک
نوع تملق و خواری است، نهی کرد و درس مناعت طبع و خود سازی و عزت و استقلال
روح را به انسان ها آموخت. (با توجه به این که مرز بین تواضع و ذلت و
همچنین مرز بین تکبر و عزّت باریک است که باید موارد هر کدام را شناخت، تا
کار نیک به جای کار بد و به عکس، انجام نشود).
عبدالله بن
عباس فرزند عباس بن عبدالمطلب، پسر عموی رسول خدا و علی ـ علیه السلام ـ
بود که در آن هنگام که بنی هاشم در شعب ابوطالب محاصره بودند (یعنی سال 7 و
8 بعثت) در همان شعب (واقع در مکه) متولد شد و در سال حدود 71 هجری در سن
تقریبی 75 سالگی در مکه از دنیا رفت.
او مفسر قرآن و از شاگردان برجسته علی ـ علیه السلام ـ و از دانشمندان
بزرگ اسلام، به شمار می آمد و علاقه شدید به خاندان نبوت داشت. وقتی از
دنیا رفت، محمد بن حنفیه (فرزند علی ـ علیه السلام ـ ) می گفت: «الیوم مات
ربّانیّ هذه الامّه؛ امروز دانشمند الهی این امت از دنیا رفت».
و در بستر رحلت این گفتار بر زبانش جاری بود:
«خداوندا! زنده ام بر آن عقیده ای که علی ـ علیه السلام ـ بر آن زنده
بود و میمیرم بر آن عقیده ای که او از دنیا رفت و پس از ادای این سخن، جان
سپرد».[1]
بهرحال در نهج البلاغه در دو سه مورد، مطالبی آمده که بعضی نسبت می
دهند که مورد خطاب امام علی ـ علیه السلام ـ ابن عباس بوده است و بعضی این
نسبت را ردّ کرده اند.
در اینجا به نقل یکی از موارد اکتفا می کنیم. لازم به تذکر است که پس
از جنگ جمل، امام علی ـ علیه السلام ـ ، عبدالله بن عباس را فرماندار بصره
کرد.[2]
علامه خویی در شرح نهج البلاغه خود می گوید: پس از گسترش اسلام، مالیات
ها و غنائم اسلامی مانند سیل به حجاز سرازیر شد بعضی از اصحاب به جمع کردن
و اندوختن اموال، حریص شدند، امام علی ـ علیه السلام ـ آنها را نصیحت کرده
و آنها را بر حذر داشت که ممکن است در پرتگاه سقوط به طرف دنیا قرار گیرند
و دنیا آنها را فریب دهد. در این راستا، یک نامه برای ابن عباس نوشت که در
آن چنین آمده است:
فتنه ها و
حوادث و آشوب هایی که در جهان اتفاق می افتد، گوناگون است، اختلاف گاهی بین
دو گروه منحرف می باشد و گاهی بین دو گروه مشکوک، و گاهی نیز بین دو گروه
که یکی حق و دیگری باطل است.
از دیدگاه اسلام روشن است که باید از حق حمایت کرد و با باطل پیکار
نمود، اما در فتنه ها و آشوب هایی که میان دو گروه در خط باطل و یا دو گروه
مشکوک اتفاق می افتد و هیچ گونه امتیاز و ترجیحی در بین آنها نیست[1]
اسلام در چنین موارد دستور توقف می دهد، البته منظور از توقف، عزلت و گوشه
گیری نیست، بلکه منظور این است که یک انسان مسلمان پلی برای افراد منحرف
یا مشکوک نشود نه پشتوانه آنها باشد و نه از او در جهت باطل بهره کشی کنند و
از پستان او شیر بدوشند.
مثلاً پیکار «مصعب بن زبیر» با «عبدالملک» پنجمین خلیفه اموی، پیکار دو
قدرت طلب، برای ریاست دنیا بود که انسان مسلمان در این صورت تا آن جا که
ضرری برای اسلام نباشد، باید مراقب باشد که از وجود او استفاده نکنند، بر
همین اساس امام امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ می فرماید: «کُنْ فِی
الْفِتْنَهِ کَابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ وَ لَا ضَرْعٌ
فَیُحْلَبَ؛ در فتنه (و آشوب ها) مانند شتر کم سن و سال (که به آغاز سال
سوم زندگی رسیده) باش، نه پشتی بده که سوار شوند، و نه پستانی (داشته باش)
که بدوشند».[2]
منظور این است که به هیچ نحو از باطل گرایان حمایت نکن، به قول شاعر:
در فتنه چنان باش که بارت ننهند و زدست و زبانت استعانت نبرند
زین آتش تند در حذر باش و به هوش تا مدّعیان رند، جانب نخرند
امیر مؤمنان
در خطبه (160) می فرماید: «اگر می خواهی (نمونه دیگری از وارستگی) در مورد
حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ بگویم: بالش او، سنگ بود، و لباس زبر و خشن می
پوشید، و نان خشک می خورد، خورش او گرسنگی و چراغ شب او، ماه و سایبان
زمستانش، شرق و غرب زمین بود (صبح ها در جانب مغرب و عصرها در جانب مشرق بر
روی آفتاب قرار می گرفت) و میوه و گل های او آن بود که در زمین برای چهار
پایان می روئید، نه زنی داشت که او را به خود مشغول دارد، و نه فرزندی که
او را اندوهگین سازد، و نه ثروتی که توجهش را به خود جلب کند، و نه طمعی
داشت که او را خوار سازد. مرکب او دو پایش و خدمتکار او دو دستش بود».[1]
در کتاب عده الداعی، همین مضمون از حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ نقل شده، به اضافه این مطلب که فرمود:
«و لیس لی شییء و لیس علی وجه الارض احد اغنی منّی؛ من چیزی از مال
دنیا ندارم، در عین حال هیچ فردی در روی زمین، بی نیاز تر از من نیست».
نیز نقل شده، امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: در کتاب انجیل آمده:
عیسی ـ علیه السلام ـ به خدا عرض می کرد: «خدایا، صبح، گرده نان جوین به من
عطا کن، و شب نیز آن را به من بده، و بیشتر نده که طغیان کنم».[2]
نعمان بن
بشیر، از شکم پرستان و هواداران طاغوت بود، تا آن جا که برای رسیدن به
دنیای خود، از معاویه خواست، لشکری را در اختیارش بگذارد، تا به یکی از
نقاطی که در قلمرو حکومت علی ـ علیه السلام ـ است، حمله کند.
معاویه او را فرمانده دو هزار نفر کرد، و او تصمیم گرفت با سپاه دو هزار نفری خود به شهرک «عین التّمر» حمله نماید.
مالک بن کعب از طرف امام علی ـ علیه السلام ـ حاکم این شهرک بود، وقتی
که با حمله دشمن روبرو شد، بیش از هزار نفر، یاور نداشت. نامه ای برای حضرت
ـ علیه السلام ـ نوشت و جریان را گزارش داد و در خواست کمک نمود.
قبل از رسیدن کمک، نعمان بن مالک حمله کرد، مالک با همراهان از داخل
شهرک به دفاع از خود پرداخت، مالک و یارانش آن چنان آماده بودند که غلاف
های شمشیر خود را شکسته بودند، تا دیگر شمشیرهای خود را در غلاف نکنند، و
به جنگ ادامه دهند.
از طرفی یکی از یاران خود «عبدالله ازدی» را فرستاد که از یاران امام
که در نزدیک عین التّمر، سکونت دارند، کمک بگیرد، او رفت و پنجاه نفر از
«مخنف بن سلیم» کمک گرفت، روحیه رزمندگان اسلام، قویتر شد و با این روحیه
عالی با وجود تعداد اندک خود، لشکر دشمن را دفع کردند.
و از طرفی هم رعب و وحشتی در دل نعمان (فرمانده لشکر معاویه) افتاد،
زیرا تصور کرد که باز هم ممکن است برای یاران علی ـ علیه السلام ـ نیروی
کمکی بیاید، به همین علت شکست خورد و شبانه به شام گریخت، و در نتیجه شهرک
عین التمر با سرافرازی در دست یاران علی ـ علیه السلام ـ باقی ماندو از
دستبرد بیگانگان محفوظ ماند.
مالک فرماندار عین التمر، نامه ای برای علی ـ علیه السلام ـ نوشت و پیروزی خود را در ضمن نامه گزارش داد.[1]
هنگامی که نامه قبلی مالک که در آن از امام کمک خواسته بود، به دست علی
ـ علیه السلام ـ رسیده بود، آن حضرت مردم را جمع کرد و خطبه ای خواند و
آنها را برای رفتن به سوی جبهه عین التمر دعوت نمود، از آنجا که مردم،
کُندی و مسامحه می کردند، امام نسبت به آنها سخت خشمگین شد و آنها را توبیخ
کرد، تا آنجا که فرمود: «أَ مَا دِینٌ یَجْمَعُکُمْ وَ لَا حَمِیَّهَ
تُحْمِشُکُمْ أَقُومُ فِیکُمْ مُسْتَصْرِخاً وَ أُنَادِیکُمْ مُتَغَوِّثاً
فَلَا تَسْمَعُونَ لِی قَوْلًا وَ لَا تُطِیعُوننی أَمْراً؛ آیا دین ندارید
که شما را به گرد هم آورد؟ و یا غیرتی ندارید که شما را (نسبت به جسارت
دشمن) به خشم آورد؟ در میان شما برخاسته ام و هر چه فریاد کمک سر می دهم،
به سخنم گوش فرا نمی دهید و از دستور من پیروی نمی نمایید».[2]
تنها عدی بن حاتم، پاسخ مثبت به علی ـ علیه السلام ـ داد با هزار نفر
از قبیله «طیّ» اظهار آمادگی کرد. امام به او فرمود به که لشکرگاه نخیله
بروند تا فرمان حرکت صادر شود، که نامه دوم مالک رسید، علی ـ علیه السلام ـ
خشنود شد و نامه را برای مردم کوفه خواند و از درگاه خدا سپاسگزاری نمود.[3]
روزی امام
علی ـ علیه السلام ـ درباره برادر و دوست خود (به عنوان مثال) سخن می گفت و
می خواست به یاران بگوید که برادر و دوست من کسی است که با من پیوند مکتبی
داشته باشد و چنین فردی باید دارای ویژگیهایی باشد. یاران گوش فراداده
بودند تا بنگرند آن ویژگیها چیست آیا آن ویژگیها در آنها وجود دارد تا
برادر و دوست علی ـ علیه السلام ـ به شمار آیند یا نه؟!
به هر حال، در این زمان نیز علاقمندان به علی ـ علیه السلام ـ باید با
دقت در این تابلو بیاندیشند که آیا برادر و دوست علی ـ علیه السلام ـ هستند
یا نه؟ آنحضرت «سیزده ویژگی» برای برادر و دوست حقیقی خود به این ترتیب
برشمرد:
من در گذشته، برادری داشتم. برادر دینی که دارای این ویژگیها بود:
1. دنیا در نظرش حقیر و کوچک بود.
2. به خوردن و آشامیدن دل نبسته بود و اسیر شکم خویش نبود.
3. خاموش بود و پرچانگی نمی کرد.
4. اگر سخن می گفت، سخن او حق و مفید بود و عطش پرسش کنندگان را فرو می نشاند.
5. در ظاهرانسانی ضعیف و مستضعف (فروتن) بود.
6. هنگام پیکار و جهاد یکّه تاز میدان بود و چون شیر می خروشید و چون مار بیابانی حرکت می کرد.
7. قبل از حضور در دادگاه ، اقامه دلیل نمی کرد.
8. هیچکس را در مورد کارش (در صورت امکان پذیرفتن عذر) قبل از شنیدن عذرش، ملامت نمی کرد.
9. از هیچ دردی جز هنگام بهبودی، گله نمی کرد.
10. آنچه می گفت، به آن عمل می کرد و چیزی را که عمل نمی کرد، نمی گفت.
نوف بن فضاله
بکالی، یکی از افراد قبیله حِمیر (بر وزن حکمت) از طایفه همدان، بود و این
طایفه او را مثل یک رئیس خود احترام می گذاشتند. نوف از یاران خاص امام
علی ـ علیه السلام ـ بود. او می گوید:
امیرالمؤمنین علی ـ علیه السلام ـ در کوفه (که ظاهراً مسجد کوفه باشد)
روی سنگی که آن را «جعده بن هبیره» (خواهرزاده علی ـ علیه السلام ـ ) نصب
کرده بود، ایستاد[1]
و این خطبه (182) را ایراد فرمود، در حالی که امام پیراهنی خشن از پشم
پوشیده بود و شمشیرش را با بندی از لیف خرما به گردن آویخته بود و کفشی از
لیف خرما در پای داشت و پیشانیش بر اثر سجده پینه بسته بود، پس از حمد و
ثنای الهی و سفارش به تقوی و پرهیزکاری و موعظه و اندرز و تذکر مرگ و
یادآوری شاهان و زورمندانی که در گودال های قبر افتادند و سپس یادی از حضرت
مهدی، حجت خدا ـ سلام الله علیه ـ نمود، آن گاه یادی از یارانش نمود که
مخلصانه در راه خدا گام برداشتند و در جنگ صفین به شهادت رسیدند تا
یادی از یار قهرمان و پیکارجو |
خَبّابِ بن اَرَّت، از پیش
قدمان به اسلام و مجاهدان راستن در آغاز اسلام است، او ششمین نفری بود که
به اسلام گروید و با این که با شدت تحت شکنجه های گوناگون مشرکان واقع می
شد، چون کوهی استوار، استقامت می کرد و از اسلام خارج نمی شد. چند بار سر
او را با آهن گداخته داغ کردند و... اما او به راه خود ادامه می داد.
او در جنگ های پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ شرکت فعال داشت و چون سربازی جانباز، از حریم اسلام دفاع می کرد. خبّاب پس از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ همواره با علی ـ علیه السلام ـ بود و سرانجام در سال 37 هجری در سن 72 سالگی از دنیا رفت و طبق وصیتش در بیرون کوفه، به خاک سپرده شد.[1] امام علی ـ علیه السلام ـ در ضمن گفتاری فرمود: پیشقدمان به اسلام پنج نفر هستند: 1. من از پیش قدم های عرب هستم؛ 2. سلمان از پیش قدمان فارس است؛ 3. صهیب از پیش قدمان روم است؛ 4. خبّاب از پیشقدمان نَبط (فلسطین) است؛ 5. بلال از پیشقدمان حبشه است.[2] امام علی ـ علیه السلام ـ از این یار باوفا چنین یاد کرد: «یَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الْأَرَّتَ فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً وَ هَاجَرَ طَائِعاً، وَ قَنِعَ بِالْکَفَافِ وَ رَضِیَ عَنِ اللَّهِ وَ عَاشَ مُجَاهِداً؛ خداوند خبّاب را رحمت کند (که این پنج ویژگی را داشت) 1. از روی میل و اشتیاق اسلام آورد؛ 2. بر اساس اطاعت از فرمان خدا هجرت کرد؛ 3. به زندگی ساده قناعت نمود؛ 4. از خدا خشنود بود؛ 5. در همه دوران زندگی، مجاهد و تلاشگر خستگی ناپذیر بود».[3] جالب این که پسر او عبدالله آن چنان در خط علی ـ علیه السلام ـ ایستادگی کرد و با دشمنان علی ـ علیه السلام ـ ستیز نمود که خوارج کوردل، او و همسر حامله اش را به شهادت رساندند.[4] [1]. اسد الغابه، ج2، ص98؛ سفینه البحار، ج1، ص372. [2]. خصال صدوق؛ شرح خویی، ج21، ص82. [3]. نهج البلاغه حکمت 43. [4]. شرح در کتاب منهاج البراعه خویی، ج4، ص128. |
محمد محمدی اشتهاردی - داستان های نهج البلاغه |
تاکنون درباره ابعاد مختلف این کتاب عظیم سخن بسیار گفته شده، بعد عقیدتى،
فلسفى، سیاسى، اخلاقى، اجتماعى و . . . ولى کمتر از بعد فقهى آن - سخن به
میان آمده است و شاید این به خاطر آن بوده است که این بحثها در سطح عموم
نشر مىشده و سخن از بعد فقهى آن باید با فقها گفته شود، و با اصطلاحات
مخصوص این علم، که طبعا همگان را مفید نخواهد بود .
ولى هم نهج البلاغه از این نظر غنى است و هم مىتوان گوشههائى از این
بحث را آن چنان تهیه کرد که خالى از اصطلاحات پیچیده علمى، و همگان را مفید
باشد .
و این نوشتار به همین منظور تهیه شده است .
اسناد روایات نهج البلاغه:
با اینکه در نهج البلاغه جملههاى فراوانى پیرامون احکام مختلف فقهى
وجود دارد، جملههائى راهگشا و مؤثر، ولى آنچه در درجه اول از نظر فقهى
اهمیت دارد سند این خطبهها و نامهها و کلمات است که باید با ضوابط و ادله
حجیتخبر که در علم اصول آمده است هماهنگ باشد، و بتوان در یک مسئله فقهى
مربوط به حلال و حرام روى آن تکیه کرد .
مگر در مسائل اخلاقى، اجتماعى، سیاسى و عقیدتى اعتبار حجیتخبر از نظر سند لازم نیست که تنها در مسائل فقهى روى آن تکیه مىشود؟
در پاسخ باید گفت: آنچه در مسائل عقیدتى در نهج البلاغه آمده همراه با
استدلالات عقلى و فلسفى و قرآنى است، و باید هم چنین باشد، زیرا اصول
اعتقادى تنها از طریق علم و یقین شناخته مىشود، نه از طریق خبر واحد و
مانند آن . و این امر در مورد بسیارى از رهنمودهاى سیاسى و
اجتماعى و مانند آن نیز صادق است . بنابراین، تکیه بر اسناد در این موارد چندان مطرح نیست .
در زمینه مسائل اخلاقى نیز چون اصول اخلاقى از امورى شناخته شده، و
هماهنگ با فطرت است، و نقش یک رهبر اخلاقى بیشتر جایگزین کردن این اصول در
روح پیروان، و ایجاد انگیزههاى پذیرش، و حرکتبه سوى آن است و نه تعلیم
این اصول، لذا در این زمینه نیز مسئله سند حدیث چندان مطرح نیست .
مخصوصا در مواردى که اصول اخلاقى از مرز واجب و حرام درمىگذرد و شکل
«مستحب» را به خود مىگیرد که بنابر اصل معروف «تسامح در ادله سنن» در
میان علماى اصول، مطلب واضحتر خواهد بود .
اما در مورد مسائل فقهى مخصوصا آنچه به احکام تعبدى واجب و حرام باز
مىگردد چارهاى جز یافتن یک سند معتبر نیست، و گرنه دلالت هر اندازه قوى
باشد با فقدان سند قابل اعتماد، کارى از پیش نمىرود .
بنابراین، نقش اعتبار سند در مسائل فقهى ظاهرتر و سرنوشتسازتر است، هر چند این مساله در سایر موارد نیز داراى اهمیت است .
براى راه یافتن به اعتبار سند یک حدیث راههاى شناخته شدهاى در پیش است:
آیا نهجالبلاغه را میتوان به امیرالمومنین حضرت علی ـ علیه السّلام ـ نسبت داد؟
آیا این کتاب ساختهی دیگران نیست و به غلط به حضرت نسبت داده نشده است؟
در صورتی که از حضرت باشد، آیا همهاش از اوست یا بخشی از او و بخشی از دیگران؟
آیا مآخذ و اسنادی هم برای آنها وجود دارد؟ اسناد چه مقدار قابل اعتمادند؟
اگر صحت سندی همهی مطالب مشخص گردد، چگونه میتوان برخی از آنها را توجیه کرد؟
آیا شیوههای بیان و القای مطالب به گونهای که در این کتاب آمده است سابقه دارد؟
آیا اصطلاحاتی که در این کتاب آمده را میتوان در فضای صدر اسلام از گویندهای شنید؟
آیا ترسیم و توصیف دقیق از برخی حیوانات را میتوان به حضرت نسبت داد؟
آیا پیشگویی از غیر انبیاء قابل پذیرش است؟
آیا تعریض به صحابه از سخنوری حکیم همچون حضرت پذیرفته است؟
آیا ترویج به زهد ودوری از دنیا با روح اسلام وتعالیم نبوی سازگار است؟
پرسشهای مزبور شبهاتی است که دربارهی نهجالبلاغه مطرح شده و برخی از
ناآگاهان را به تردید واداشته است. گرچه ممکن است پرسشهای مورد نظر
دربارهی هر کتابی مطرح شود اما در این کتاب مباحثی وجود دارد که با پاسخ
گویی به شبهات مزبور، در ابعاد گوناگون میتوان از آن بهره جست و حقایقی را
اثبات کرد که کسانی همواره در اندیشهی کتمان آن بودند.
آفتاب آمد دلیل آفتاب
جلوهای از سیمای نهج البلاغه:
بسیاری از اهل بصیرت و دقت که سیری در ساحل دریای بیکران نهجالبلاغه
کرده و قدحی از زمزم زلال معارف آن به داشته و پرتویی از نور حقایق آن را
دیده باشند، در تعریف نهجالبلاغه سخنی گفته و نکتهای نگاشتهاند که در
این جا به چند نمونه از آنها اشاره میشود:
1ـ کلام امیرمؤمنان ـ علیهالسلام ـ بارقهای از علم الهی و عطری از سخنان رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ است.[1]
2ـ من به هنگام مطالعه این کتاب گاه خود را در جهانی مییافتم که ارواح
بلند معانی، با زیور عبارتهای پرفروغ آن را آباد ساخته است، و گاهی
مییافتم که عقل نورانی از عالم الوهیت جدا گشته است و به روح انسانی اتصال
یافته او را از لابهلای پردههای طبیعت بیرون آورده و تا سراپرده ملکوت
اعلی بالا برده است و تا شهودگاه فروغ فروزنده آفرینش رسانده است.[2]
3ـ نهج البلاغه کتابی است که نسیم دلانگیز آن اگر به قبری بوزد، صاحب قبر از عطر جانفزای آن زنده میشود.[3]
4ـ نهج البلاغه فروتر از کلام خالق و فراتر از کلام مخلوق است.[4]
بدلیل این ویژگیها است که به آسانی میتوان گفت: نهج البلاغه کتابی
است که گویا با مسایل و رویدارهای هر زمان همراه و همگام است و با تمامی
ویژگیها و ریزکاریها و جریانهای هر عصر آشناست، چه این که نهج البلاغه
تجلیگاه عشق، معرفت، سیاست، انسانیت، حکومت، عدالت، حکمت، تربیت، عبادت،
فصاحت، بلاغت است چه اینکه صدها مسئله مبهم معرفتی درباره توحید، نبوت،
امامت، معاد، انسان شناختی و جهان شناختی و مانند آن را به زیباترین بیان و
دلانگیزترین روش طرح و تحلیل کرده است و رمز اصلی وجود این همه زیبایی در
نهج البلاغه آن است که امیرمؤمنان شاگرد بزرگ قرآن در پرتو تعلیمات پیامبر
اکرم(ص)، اول قرآن را خوب فهمید و به آن عمل کرد آنگاه همه معارف وحی در
کلمات او به صورت نهج البلاغه تجلی کرده است.
مهجوریت نهج البلاغه:
برای آنکه از کنار دریای بیکران نهج البلاغه، لب تشنه بازنگردیم و با
موضوعات و مفاهیم گوناگون نهج البلاغه و سبک و سیاق آن آشنایی بیشتری پیدا
کنیم، گزیدهای از مفاهیم این کلام جاودانه را به شیوه الفبایی از نظر
میگذرانیم. باشد که با غوطهور شدن در دریای کلام امام ـ علیه السّلام ـ
غبار تیرگیها از جان بزداییم و با گوش جان سپردن به آوای ملکوتی نهج
البلاغه، روح و روان را صفا بخشیم.
برای پرهیز از اطاله کلام وبا توجه بهگستردگی معارف غنی ارزشی نهج
البلاغه، در هر حرف از حروف الفبا تنها به یک یا دو مفهوم ( آن هم به نقل
یک یا دو جمله) بسنده میکنیم:[1]
1. اخلاق
آنکه حساب نفس خود کرد سود برد، و آنکه از آن غافل ماند زیان دید، و
هر که ترسید ایمن گردید، و هر که پند گرفت بینا شد، و آنکه بینا شد فهمید و
آنکه فهمید به دانش رسید.[2]
2. بینش
همانا دنیا، نگاه کوردلان را بنبستی است که فراسویش هیچ نمیبیند.
ولی آنکه بیناست نگاهش از دنیا گذرد، و از پس آن سرای آخرت را نگرد، بینا
از دنیا رخت بربندد، و نابینا دل به دنیا بندد. بینا از دنیا بهره گیرد و
کوردل برای دنیا توشه برگیرد.[3]
3. پارسایی
ای مردم، پارسایی، دامن آرزو در چیدن است، و شکر نعمت حاضر گفتن، و از
ناروا پارسایی ورزیدن و اگر از عهده این کار برنیایید، چند که ممکن است
خود را از حرام واپایید و شکر نعمت موجود فراموش منمایید که راه عذر برشما
بسته است، با حجّتهای روشن و پدیدار، و کتابهای آسمانی و دلیلهای آشکار.[4]
4. تاریخ
از گذشته دنیا، آیندهاش را چراغ عبرتی ساز؛ چرا که پارههای تاریخ با
یکدیگر همانند است و در نهایت پایانش به آغازش میپیوندد و تمامش در حال
دگرگونی است و رفتنیست.[5]
5. ثروت
هیچ ثروتی چون خرد، هیچ تهیدستی چون نادانی، هیچ میراثی چون ادب وهیچ پشتیبانی چون مشورت نمودن نیست.[6]
6. جهاد
فصاحت کلام و آرایش هنری
بارزترین ویژگی نهج البلاغه که آن را از دیگر کتابها متمایز و ممتاز
کرده و در فرهنگ و ادب اسلامی جایگاه ویژه و برجستهای به آن داده است،
عبارتپردازی زیبا و آرایش لفظی و روح و آهنگ حماسی نهج البلاغه است مفاهیم
عالی و ماندگار نهج البلاغه آن گاه که به زیور هنر فصاحت و بلاغت آراسته
میشود و صناعتهای لفظی و معنوی به خصوص سجع و آهنگ کلام به آن جان
میبخشد، روح و جان شنونده را به تسخیر خود در میآورد و او را شگفت زده
کلمه به کلمه به دنبال خود میکشاند.
سید رضی به عنوان شاعری ادیب در ابتدا بیش از هر چیز، شیفته این
برجستگی هنری سخنان امام ـ علیه السّلام ـ شد. که قلم به دست گرفته و سخنان
آن حضرت را گرد آورد و نام زیبای «نهج البلاغه» را بر اثر جاودان خود
نهاد؛ چنانکه خود در مقدمه این کتاب گوید:
چنین کتاب طراز فصاحت است و پیرایه بلاغت، عربیت را بها فزاید و دین و
دنیا را به کار آید؛ که بلاغتی چنان، نه در گفتاری فراهم آمده است و نه یک
جا در کتابی! چه امیر مؤمنان سرچشمه فصاحت است و آبشخور بلاغت.
فصاحت، خود را به کلام حضرتش آراید تا به جمال رسد، و بلاغت، در کنار
او زاید و به کمال رسد. او بود که نقاب از چهرهسخن کشید تا مترسّل زیبایی
آن را دید. آیین گفتار را از او وام گرفتند،
آشنایی اجمالی با نهج البلاغه
نهج البلاغه این
اثر جاودانه، بر گرفته از بیانات و انوار گهربار امیرالمؤمنین حضرت على
(علیهالسلام) آن بزرگ مرد تاریخ است که هیچگاه غبار زمان پرده کهنگى و فراموشى بر سیماى
پرفروغ او نیفکنده، و از جلوه و شکوه او نکاسته، و تقوا و عدالت و جهاد و دیگر
صفات برجسته او را از یاد نبرده، و در برابر عظمت دانش و حکمت او سر تعظیم فرود
آورده، و از مرز تعصب و فرقهگرایى در گذشته، تا بدانجا که دوست و دشمن زبان به
ستایش او گشوده و به تالیف کتب و سرایش اشعار پرداخته و با زبان اندیشه و سوز و دل
نمىازیم فضیلت او را بیان کردهاند .
روایات اسلامى و متون تاریخى در شان و منزلت امیرمؤمنان
على علیهالسلام فراتر از شهرت و تواتر است تا بدانجا که از حقایق مسلم و ضرورتها
بشمار مىآید .
تدوین نهج البلاغه