. بنیانگذار جمهورى اسلامى حضرت امام خمینى (ره) در وصیتنامه الهی سیاسی خود می فرمایند:
ما مفتخریم که کتاب نهجالبلاغه که بعد از قرآن، بزرگترین دستور زندگى
مادى و معنوى و بالاترین کتاب رهایى بخش بشر است و دستورات معنوى و حکومتى
آن بالاترین راه نجات است، از امام معصوم ماست.(1)
و در پیام دیگرى آن را شفاى دردهاى فردى و اجتماعى دانسته و آن را
اقیانوسى معرفى مىنماید که هر دانشمندى در آن فرو رود غرق مىشود.(2)
2. مقام معظم رهبرى حضرت آیت الله خامنه ای (مدظلهالعالى) می فرماید:
نهجالبلاغه گنجینه عظیمى است که به این سادگى حتى به موجودیت آن
نمىشود دستیافت و آن را فهمید و بعد از اینکه چنین موجودى را شناختیم
نوبت کار اصلى یعنى بهرهبردارى است . ما هنوز موجودیت نهجالبلاغه را هم
نشناختهایم، البته بسیارى از منابع غنى اسلامى نیز همین وضعیت را دارند،
اما نهجالبلاغه با رتبه و پایه والایى که دارد در حقیقتیک استثنا است که
باید به صورت یک گنجینه استثنائى با آن برخورد کرد .
این کتاب وقتى در کنار قرآن قرار گیرد یقینا تالى قرآن است، یعنى ما
دیگر کتابى نداریم که داراى این حد از اعتبار و جامعیت و قدمتباشد، لذا
احیاى نهجالبلاغه تنها وظیفه شیعیان نیست، بلکه وظیفه همه مسلمانان است،
همه مسلمانان به عنوان احیاى یک میراث بىنظیر اسلامى باید نهجالبلاغه را
زنده کنند . و این احیا نه فقط به معناى کثرت چاپ - که خوب زیاد هم چاپ شده
- بلکه به معناى تحقیق در آن است، همچنانکه روى قرآن کریم تحقیق شده،
تفسیرهاى زیادى نوشته شده است، روى نهجالبلاغه هم باید این تحقیقات انجام
گیرد، همان طورىکه قرآن خوانده مىشود نهجالبلاغه هم باید خوانده شود چون
تالى قرآن است، همان طورى که مسلمانها خودشان را موظف مىدانند که با قرآن
انس پیدا کنند و ندانستن قرآن را براى خود نقص مىشمارند، ندانستن
نهجالبلاغه هم باید نقص به حساب بیاید .
نکته دیگرى که در اینجا فوقالعاده مهم است و به نظر من تکلیف همه ما
است، این است که ما موقعیت صدور این سخنان و احوال گوینده آنها را به خوبى
بشناسیم و بدانیم که این آگاهى و شناختبراى درمان بسیارى از بیمارىهاى
جامعه ما شفایى عاجل است زیرا وقتى گوینده این سخنها را مورد مطالعه قرار
مىدهیم مىبینیم یک انسان عادى نیستبلکه دو خصوصیت دارد که سخن او را، به
اهمیت فوقالعادهاى مىرساند . آن دو خصوصیت، حکمت و حاکمیت اوست، على
(ع) اولا یک حکیم است از آن کسانى که «یؤتى الحکمه من یشاء» . حکمت الهى به
او داده شده، جهان و انسان و حقایق آفرینش و دقایق هستى را مىشناسد، حکیم
یعنى به حقایق جهان واقف است، حالا به عقیده کسانى که او را امام معصوم
مىدانند، به الهام من الله، و به عقیده آنهایى که او را معصوم نمىدانند
به تعلیم از پیغمبر و از اسلام . بهرحال در اینکه یک انسان بصیر و حکیمى
است از نوع حکمت پیغمبران، که به حقایق آفرینش و آنچه در گنجینههاى خداوند
است آشنا است کسى تردید ندارد .
در امثال و حکم عربى شهرت دارد که کلام الملوک، ملوک الکلام ، این سخنى به
غایتحکیمانه است، نهجالبلاغه مولا امیرالمؤمنین(ع) که الحق اخ القرآن نام
گرفته نیز مصداق عالى این سخن حکمتآمیز است، زیرا از زبان و قلم بزرگ
مردى تراویده که در جهان سخنورى یگانه بوده کلامش سرآمد کلامهاست از همین
روى درباره این اثر جاودانه گفتهاند فوق کلام المخلوق و دون کلام الخالق .
آرى، امام مؤمنان در عرصه سخنورى گوى سبقت از همگان ربوده و توسن بلاغت
را در میدان فصاحتبىمهابا تازانده و هیچ کسى یاراى هماوردى با او را
ندارد، و نه تنها هم کیشان امام متقین بر بىرقیبى وى اذعان دارند، بلکه
سخنوران غیر مسلمان هم بر این امر گواهند، و جز این نیست که کلام امام على
(ع) مؤید از جانب حق است و از زبان و قلمى تراویده که در شهر علم نبى (ص)
بوده است .
خوشتر آن باشد که سر دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
در ابتدا جهت تیمن به ذکر بیاناتى از بنیانگذار جمهورى اسلامى حضرت امام خمینى (ره) مىپردازیم:
ما مفتخریم که کتاب نهجالبلاغه که بعد از قرآن، بزرگترین دستور زندگى
مادى و معنوى و بالاترین کتاب رهایى بخش بشر است و دستورات معنوى و حکومتى
آن بالاترین راه نجات است، از امام معصوم ماست . (1)
و در پیام دیگرى آن را شفاى دردهاى فردى و اجتماعى دانسته و آن را
اقیانوسى معرفى مىنماید که هر دانشمندى در آن فرو رود غرق مىشود . (2)
سخنوران و دانشى مردان عرب به حکم همزبانى اولین کسانىاند که حلاوت این اثر ماندنى را چشیدهاند:
سیدرضى که خود همتبه جمعآورى این اثر سترگ گماشته و با نهجالبلاغه جاودانه شده و همچون قطرهاى که خود دریا شده مىنویسد:
جویندگان و سود برندگان از آن زیاد است و این به دلیل گران سنگى و قدر و
منزلت این کتاب در فراهم داشتن شگفتىهاى سخنورى و زبانآورى اوست . (3)
عبدالحمید کاتب از سخنوران بزرگ عرب در عهد مروان، چشمه جوشا مکتب ادبى
خود و سبب نویسندگى اش را حفظ خطبههایى چند از نهجالبلاغه مىداند .
هفتاد خطبه از خطبههاى على (ع) را حفظ کردم و پس از آن ذهنم جوشید که جوشید» . (4)
مروری بر زندگانی سید رضی (ره)
عصر طلایی تمدن اسلامی
قرن چهارم هجری را باید «عصر طلایی تاریخ تمدن اسلامی» نامید؛ عصری که
با وضع جدید سیاسی اجتماعی در زمان خلفای عباسی و قدرت یافتن جریانهای
شیعی دیلمیان و آل بویه و تضارب افکار و اندیشههای سیاسی و اجتماعی، اوضاع
جدیدی برای ارائه آثار و اندیشهها فراهم شد؛ عصری که در مرکز خلافت
اسلامی «بغداد» اندیشمندان بزرگ ـ اعم از شیعی و سنّی و زیدی و اسماعیلی و
حتی متفکران اقوام و ملل مختلف غیر مسلمان ـ در زمینههای مختلف علوم و
فنون به عرضه دیدگاهها و نظریات خود پرداختند و آثار بدیعی را پدید آوردند و
برای آیندگان به یادگار نهادند. مرحوم سید رضی در چنین عصری به دنیا آمد.
زادگاه و خانواده
نام سید رضی «محمد» کنیهاش «ابوالحسن» ملقبت به «سید رضی» یا «شریف
رضی» بود که در سال 359 ق. در بغداد به دنیا آمد و در سال 406 ق. در سن 47
سالگی از دنیا رحلت فرمود.
خاندان سید رضی یکی از خاندانهای بزرگ علمی و دینی و پارسای شیعه
امامیّه است که نسبش به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ و امیر المؤمنین ـ
علیه السلام ـ و فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ میرسد.
وی از جانب پدر با پنج واسطه به حضرت موسی بن جعفر امام هفتم ـ علیه
السّلام ـ میرسد به همین جهت او را موسوی نیز میخوانند و از جانب مادر به
امام حسین ـ علیه السّلام ـ منتسب میشود از این رو او را «ذو الحسبین»
نیز میگویند، که خود در جاهای مختلف از جمله در اشعار خود به اجداد و به
حسب و نسب خویش افتخار میکند.
پدر...
پدر سید رضی «حسین بن احمد» معروف به «طاهر ذوالمناقب» شخصیّتی بزرگ
داشت و مردی بلند آوازه بود و به عنوا نامیترین شخصیّت علوی بارها به منصب
«نقابت» (سرپرستی علومیان و سادات) دودمان ابوطالب در بغداد منصوب شد. عضد
الدوله دیلمی هنگامی که وارد بغداد شد، چون نفوذ او را در میان شیعیان دید
از وی ترسید از این رو دستگیرش کرد و به قلعه فارس (شیراز) فرستاد و در
آنجا به زندان افکند.
حسین ابن احمد که به «ابو احمد» مکنّا بود هفت سال، یعنی تا پایان عمر
عضدالدوله در زندان ماند، تا اینکه پس از مرگ او، فرزندش «شرف الدوله» ـ که
حاکم کرمان بود ـ در راه سفر به بغداد، ابو احمد را از زندان آزاد کرد و
با خود به بغداد برد.[1]
سید رضی پدرش را بسیار دوست میداشت، در مدت هفت سالی که پدرش در زندان
بود، در فراق وی آرام نداشت. او ـ که در آن ایام چهارده سال بیشتر نداشت ـ
قصیدهای غرّا در هجران پدر سرود و برای وی به زندان شیراز فرستاد؛
قصیدهای که دل هر خوانندهای را میلرزاند و هر چشمی را میگریاند.
ابوالفرج ابن جوزی در تاریخ خود، به هنگام نقل حوادث سال 369 ق.
مینویسد: ازحوادث این سال بازداشت شریف ابو احمد حسین بن موسی، در ماه صفر
است او را به اتهام واهی دستگیر کردند.[2]
قرآن کتاب هدایت و روشنگری است و نهجالبلاغه نیز تالی تلو قرآن کریم
میباشد. محتوای این گوهر گرانبها، همواره به دنبال یک هدف مشترک میباشند.
مطالب و موضوعاتی که در قرآن و نهج البلاغه به طور مساوی و با یک مضمون بیان شده است عبارتند از:
1ـ حمد و ستایش خداوند
قرآن مجید و نهج البلاغهی شریف، بعد از تسمیه با کلمه «الحمدلله» آغاز
میشوند که عین این کلمه بیست و دو مورد در قرآن و سی و یک مورد در
نهجالبلاغه آورده شده است؛ به علاوه ترکیبهای دیگری که مفید این معنی
باشد، بیشتر از این مقدار است تا دستوری باشد برای مردم که در ابتدای خطابه
خود، منعم و رازق خویش را ستایش کنند و متذکّر عظمت و جلال او در ضمن
صفاتی که بعد از این کلمه بیان میشود، بشوند؛ چنانکه علی ـ علیه السَلام ـ
میفرماید: « الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ الْحَمْدَ مِفْتاحاً
لِذِکْرِهِ.»[1] یعنی سپاس سزاوار خداوندی است که سپاسگزاری را کلیدی جهت یادآوری خود قرار داد.
و چون علمای بیان الف و لام کلمه «الحمدلله» را استغراقیه و لام جر را
مفید اختصاص دانستهاند، معنی این کلمه این است: «به طور کلی هر گونه ستایش
مختص خداوند است».
از بیان شیخ توسی در تفسیر تبیان پیرامون آیات اول سوره انعام، استفاده
میشود که صفاتی که بعد از کلمه الحمدلله ذکر میگردد، علّت امر به تحمید
بندگان و مانند «دعوی الشییء ببینه و برهان» است. شیخ جلیل بعد از ذکر آیه «
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ
الظُّلُماتِ وَ النُّورَ»[2] میگوید: «اخبر الله تعالی فی هذه الآیه ان المستحق للحمد من خلق السموات و الارض»[3] یعنی خداوند متعال در این آیه خبر میدهد که سزاوار ستایش کسی است که آسمانها و زمین را آفریده و تاریکیها و نور را قرار داده است.
و ملاّ عبدالله ـ مؤلّف حاشیه معروف در منطق ـ نیز به این معنی تصریح
کرده و آن را از لطایف کلام شمرده است و نیز در علم معانی و بیان خلاصه این
مطلب را به این عبارت بیان میکند: «تعلیق الحکم الوصف یشعر بعلیه مأخذ
الاشتقاق.» بنابراین میتوان گفت معنی آیه « الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی
فَضَّلَنا عَلى کَثِیرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِینَ»[4]
این است که چون خداوند ما را بر بسیاری از بندگان با ایمانش برتری داد،
سزاوار است که او را ستایش کنیم. معنی آیه شریفه « الْحَمْدُ لِلَّهِ
الَّذِی أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْکِتابَ»[5]
این است که چون خداوند قرآن را بر بندهاش محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ
فرو فرستاد، سزاوار ستایش است. همچنین در جمله نهج البلاغه
«اَلْحَمْدٌلِلَّهِ النّاشِرِ فِی الْخَلْقِ فَضْلَهُ وَ الْباسِطِ فیهِمْ
بِالْجُودِ یَدَهُ»[6] معنی این است که چون خداوند احسانش را بر مردم پراکنده و همه را مشمول بخشش خود قرار داده است، سزاوار ستایش است.
به طوری که در قرآن و نهجالبلاغه تفحّص و استقصا نمودیم، حمد و ستایش الهی در شش مورد آورده شده است.
1ـ در موقع بیان نعمتی از نعم الهی مانند سه مثال سابق.
2ـ هنگام ذکر صفات الهی مانند آیهیی که از شیخ توسی در تفسیر تبیان بیان شد.
3ـ زمان تذکر نعمت و احسانی که از جانب خداوند به انسان ارزانی شده است
مانند آیه «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَى الْکِبَرِ
إِسْماعِیلَ»[7]
4ـ موقعی که بلا و مصیبتی از انسان دفع شود، مانند:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحُزْنَ؛ (فاطر/ 34) سپاس خدایی را سزاست که اندوه را از ما برد.»
5ـ در اوقات مخصوصی از شبانه روز مانند آیه:
«وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ؛ (ق/ 39)»
6ـ ستایش در همه اوقات به صورت صنعت تأبید مانند:
« الْحَمْدُ لِلَّهِ کُلَّما وَقَبَ لَیْلٌ وَ غَسَقَ وَ الْحَمْدُ
لِلَّهِ کُلَّما لاحَ نَجْمٌ و خَفَقَ؛ (خطبه 48)» سپاس خداوندی را سزا است
تا هر زمان که شب فرا رسد و تاریکی فراگیر شود و هرگاه که ستاره هویدا و
پنهان گردد.
2ـ دین پسندیده خدا، اسلام است
«إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ؛(آل عمران/ 19) همانا دین نزد خدا اسلام است.»
انسان کامل قرآن مجسم و تکوینی است و هموست که میتواند حقیقت قرآن را
به صورت کامل معرفی کند. معصومان و یکی از آنان امیرالمؤمنین (ع) انسانهای
کاملند. بنابراین امام علی (ع) سزوارترین فرد برای معرفی قرآن کریم است.
در نهج البلاغه قرآن به عنوان کتابی توصیف شده که گویای نظام فاعلی و غایی
جهان است. بر این اساس جهان تجلّی عینی خداست، همان طور که معرفت خدا تجلّی
علمی خداست.غایت تجلّی خدا ذات اوست.
از دیدگاه نهج البلاغه در تبیین قرآن باید به برخی نکات توجه کرد، از جمله:
قرآن همچون جهان که قرآن تکوینی است، در عین سکوت، دارای نطق و بیان
میباشد؛ اما شرط شنیدن این بیان، تفکر در قرآن و جهان و طرح درست پرسش با
معیارهای اصلی نظام عینی و علمی است. روش درست تفسیر قرآن، تفسیر قرآن به
قرآن است؛ امّا چون خود قرآن انسانها را به خاندان عصمت و طهارت ارجاع
میدهد، رجوع به سنّت معصومان مکمل تفسیر قرآن خواهد بود.
قرآن، علوم قرآن، تفسیر قرآن، نهج البلاغه، نظام فاعلی، نظام غایی.
عناصر محوری حضور قرآن در نهج البلاغه را سه رکن اساسی تشکیل میدهند:
1- تطبیق محتوای نهج البلاغه با مضمون قرآنی و تعلیل مطالب آن با آیات کتاب خدا و ظهور مطالب قرآنی در سخنان علی بن ابیطالب (ع).
2- استشهاد امیرالمؤمنین (ع) به آیات خاص قرآن و تمسّک آن حضرت (ع) در موارد مخصوص به بخشی از آیات الهی قرآن حکیم.
3- تعریف، ترغیب، تبیین حقیقت قرآن کریم از زبان علی بن ابیطالب (ع) در نهج البلاغه.
تفاوت جوهری عنصر اول و دوم با عنصر سوم آن است که آن دو محور از درون با
قرآن کریم ارتباط دارند؛ ولی عنصر اخیر از بیرون با او پیوند مییابد. لذا
میتوان دو عنصر قبلی را از سنخ تفسیر قرآن و تشریح مفاهیم قرآنی دانست و
عنصر اخیر را از سنخ علوم قرآنی و معرفت مبادی آن محسوب کرد. به تعبیر
دیگر، محصول در محور اول و دوم این است که قرآن چه میگوید، و عصاره محور
سوّم این است که قرآن چیست، و چگونه فهمیده میشود. گر چه در عنصر دوّم،
سخن از استشهاد به بعضی از آیات قرآن کریم است؛ با عنصر اول که تمام معارف
نهج البلاغه را منطبق با تصریح یا تلویح قرآنی و یا مستنبط از جمع بندی
آیات آن میداند هیچ منافاتی ندارد؛ زیرا صرف عدم استدلال به آیات قرآنی در
غیر موارد استشهاد، مستلزم بیگانگی مطلوب نهج البلاغه با مفاهیم قرآنی
نخواهد بود؛ چون استشهاد مزبور، بر اثر ضرورت یا درخواست سائلان و مانند آن
صورت میگرفت و هرگز مفید حصر نیست تا دلالت کند بر اینکه هماهنگی مطالب
نهج البلاغه با قرآن فقط در موارد یاد شده است.
اشاره
«قرآن در آینه نهج البلاغه» عنوان کتابى است در دست انتشار، برگرفته از
سخنان استاد فرزانه حضرت آیة الله محمدتقى مصباح. در این کتاب، طى مباحث
متنوعى در چهار فصل، به موضوعاتى همچون جایگاه قرآن در جامعه دینى، تفسیر
به رأى یا قرائت هاى مختلف، لزوم شناخت مخالفان قرآن از دیدگاه نهج
البلاغه، و انگیزه ها و اهداف مخالفان قرآن از دیدگاه نهج البلاغه پرداخته
شده است. این کتاب توسط آقاى على محمدى گردآورى شده است. نبشتار ذیل، که
نیم نگاهى به یکى از مباحث این کتاب دارد، به محضر ارباب معرفت تقدیم مى
گردد.
مقدمه
پیش از پرداختن به بحث تبیین جایگاه قرآن در آینه نهج البلاغه، ذکر چند نکته ضرورى است:
1. مسلمانان از قرآن کریم، این بزرگ ترین هدیه الهى و گران بهاترین میراث پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و آیات نورانى و کلام الهى، آن گونه که شایسته است استفاده نکرده اند. جامعه اسلامى در طول تاریخ، على رغم تأکیدات فراوان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مبنى بر وجوب رجوع به قرآن، به عنوان ثقل اکبر و عمل به آن و فرا گرفتن علوم قرآن از اهل بیت(علیهم السلام) به عنوان ثقل اصغر، از تمسّک به این حبل متین الهى محروم بوده اند. امروزه نیز باید به این واقعیت تلخ اقرار نمود که جامعه اسلامى از آن جا که از واقعیت قرآن و علوم اهل بیت فاصله گرفته، متحمّل خسارت هاى جبران ناپذیرى شده است.
2. على رغم جدایى مسلمانان از حقیقت قرآن، پرداختن به ظاهر آن در میان مسلمانان گه گاه از رواج و رونق خوبى برخوردار بوده است. عموم مسلمانان قرآن را به عنوان کتاب مقدس آسمانى، که در شب قدر بر پیامبر اکرم نازل شده است، مى شناسند.
3. تمسّک به ظاهر قرآن و دور ماندن از حقیقت آن، از بزرگ ترین بلایایى است که امروزه جوامع اسلامى را تهدید مى کند.
4. روشن است که تنها راه نجات و رستگارى مسلمانان، بازگشت آنان به قرآن و بهره گیرى از حقیقت آن و پیاده کردن قرآن در عرصه زندگى است.
الف جایگاه و اهمیت قرآن
1ـ تنها کتاب آسمانى در دسترس انسان
حضرت على(علیه السلام) در نهج البلاغه، بیش از بیست خطبه را
به معرفى قرآن و جایگاه آن اختصاص داده است و گاه بیش از نصف خطبه به تبیین
جایگاه قرآن و نقش آن در زندگى مسلمانان و وظیفه آنان در مقابل این
کتاب آسمانى اختصاص یافته که پرداختن به همه آن ها مجالى دیگر مى طلبد. در
این جا، تنها به توضیح جملاتى از نهج البلاغه درباره جایگاه قرآن کریم
بسنده مى کنیم:
حضرت در خطبه 133 مى فرمایند: «وَ کِتابَ اللهِ بَیْنَ اَظهرِکُمْ ناطِقٌ لا یَعْیى لَسانُه»; قرآن در دسترس شماست، گویاست، زبانش کند نیست.
قرآن، بر خلاف سایر کتاب هاى آسمانى از قبیل تورات و انجیل، در اختیار
شماست. گفتنى است در امم گذشته و به خصوص در بین یهود و بنى اسرائیل، تورات
در اختیار عموم مردم نبود، بلکه تنها نسخه هاى محدودى از تورات نزد علماى
یهود موجود بوده و امکان مراجعه عموم مردم به تورات وجود نداشته است. در
خصوص انجیل وضع از این هم نگران کننده تر بوده است; زیرا آنچه امروز به نام
«انجیل» در میان مسیحیان است کتابى نیست که بر حضرت عیسى(علیه السلام)نازل
شده، بلکه مطالبى است که توسط افرادى گرداوردى شده و به اناجیل اربعه
معروف شده است. بنابراین، امم پیشین از دست رسى به کتب آسمانى محروم بوده
اند. اما خداى متعال قرآن را به گونه اى نازل فرمود و پیامبر اکرم(صلى الله
علیه وآله)به نحوى آن را به مردم ابلاغ نمود که آنان به راحتى مى توانند
آن را فراگرفته، آیاتش را حفظ کنند.
از دیگر ویژگى هاى این کتاب آسمانى، آن است که خداى متعال بر امّت اسلام
منّت نهاده و خود ضمانت حفاظت و صیانت آن را از هر گونه تهدید و تحریفى به
عهده گرفته است. علاوه بر آن، چنان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به
فراگیرى مسلمانان و حفظ آیات الهى اهتمام داشتند که در زمان آن حضرت، عده
زیادى از مسلمانان حافظ قرآن بودند; آیاتى که به تدریج نازل مى شد، در
اختیار مسلمانان قرار مى گرفت و آنان آیات را حفظ مى کردند، مى نوشتند،
تکثیر مى کردند و بدینوسیله، در اختیار همگان قرار مى گرفت. بدین روى، حضرت
على(علیه السلام)مى فرمایند: کتاب خدا در میان شماست، در دسترس شماست.
بجاست در جمله «ناطِقُ لا یَعْیى لَسانُهُ» بیش تر بیندیشیم; یعنى این
کتاب گویاست و زبانش به کندى نمى گراید، از سخن گفتن خسته نمى شود و هرگز
لکنت پیدا نمى کند. سپس مى فرمایند: «و بیتٌ لا تهدم ارکانه و عزٌّ لا تهزم اعوانه»; و بنایى است که پایه هایش فرو نمى ریزد و پیروزمندیى است که یارانش شکست نمى خورند.
نیک می دانیم که آبشخور اساسی کلام ائمه(علیهم السلام) کلام وحی است، چنانکه در روایتی از امام باقر(ع) چنین آمده است:
«هر گاه حدیثی برای شما باز گفتم منبع آن را از قرآن از من جویا شوید، آنگاه در لابلای گفتارش فرمود: رسول
خدا(ص) از قیل و قال و تباه ساختن اموال و فزونی پرسش نمی کرد. از ایشان
سؤال شد: ای فرزند رسول خدا(ص) از کجای قرآن این مطلب قابل استفاده است؟ امام(ع) فرمود: خداوند عزّوجل می فرماید: ««لا خیر فی کثیر من نجواهم الا من أمر بصدقه أو معروف او اصلاح بین الناس(نسا، 4/114) و فرموده است: ««و لا توتوا السفهاء اموالکم التی جعل الله لکم قیاما (نساء، 4/5) و فرموده است: ««لا تسألوا عن اشیاء ان تبدلکم تسوءکم (مائده، 5/101)1
از این رو نهج البلاغه را می بایست سراسر ملهم از معارف و آموزه های بلند
قرآن بدانیم. با صرف نظر از این الهام گیری فراگیر، آیات قرآن به سه صورت
تلمیح (اشاره)، تضمین و تصریح در نهج البلاغه انعکاس یافته است.
گونه های انعکاس آیات قرآن در نهج البلاغه
در تعریف تلمیح گفته اند: در فحوای گفتار به داستان، یا شعر یا مثل بی آنکه اصل آنها ذکر شود، اشاره گردد.2
اشاره به آیات قرآن بدون ذکر آنها از مصادیق تلمیح است. از آنجا که کلام
ائمه(علیهم السلام) از سرچشمه زلال قرآن بهره دارد، بیشترین انعکاس قرآن در
نهج البلاغه به صورت تلمیح است.
نمونه های ذیل از موارد بکار گیری آیات به صورت تلمیح در نهج البلاغه است:
الف: امام(ع) در توصیف پیامبر اکرم(ص) می فرماید: «… و دعا الی الحکمة و الموعظة الحسنة»3 که اشاره است به آیه? شریفه: «ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة (نحل، 16/125). با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن»ب: امام(ع) در هشدار دادن از خطرات ارتکاب گناهان به فرود ناگهانی عذاب الهی به هنگام شب اشاره می نماید. «و کیف لا یوقظک خوف بیات نقمة و قد تورّطت بمعاصیه مدارج سطواته.4 چگونه بیم کیفری بیدارت نمی سازد که شبانگاه بر تو بتازد. حالی که با نافرمانی خدا خود را در پنجه قهرش انداخته باشی.»
که اشاره دارد به آیه? شریفه?: ««أفأ من اهل القری ان یأتیهم بأسنا بیاتا و هم نائمون (اعراف، 7/97)
گرچه ظاهر آیه، فرود عذاب الهی به اجتماع انسانی یک منطقه است، امّا
امام(ع) آن را به حوزه اشخاص سرایت داده و نزول چنین عذاب موعود و ناگهانی
را در حق هر گناهکار محتمل دانسته اند.
ج: امام(ع) در تبیین شواهد آفرینش و قدرت لایزال الهی از آسمان ها نام می
برند و دو ویژگی مهم آنها را یعنی: بر افراشتگی بدون وجود ستون و ثبات و
ماندگاری بدون نیاز به تکیه گاه بر می شمرند:
«فمن شواهد خلقه خلق السموات موّطوات بلا عمد، قائمات بلا سند.5 از نشانه های خلقت او آفرینش آسمانهاست که بدون ستون پا برجاست و بدون تکیه گاه بر پاست.»
که اشاره است به آیه? شریفه?: ««اللّه الذی رفع السموات بغیر عمد ترونها (رعد، 13/2)
و در ادامه فرمودند: «دعاهن و أجبن طائعات مذعنات غیر متلکلّئات و لا مبطئات.6 آنان را بخواند و گردن نهاده و فرمان پذیر، بدون درنگ و تأخیر پاسخ گفتند.»
که اشاره است به آیه:«ثم استوی الی السماء و هی دخان فقال لها و للارض أتیا طوعاً او کرهاً قالتاأتینا طائعین» (فصلت، 41/11) آنگاه که آسمان توجه کرد در حالی که دود بود و به آن و زمین گفت از روی میل با کرامت بیایید، آنان گفتند از روی میل آمدیم.د: یکی از آیات نغر قرآن که می توان از جمله آیات غرر قرآن دانست آیه شریفه: ««الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه
(فاطر، 35/10) می باشد. به استناد ظاهر آیه کلام طیّب و پاک به سوی خداوند
بالا می رود و عمل صالح آن کلام طیب را بالا می برد. مفسران کلم طیب را
عقیده پاک دانسته و بالا بردن آن توسط عمل صالح را ناظر به ارتباط عمل صالح
با باور ارزیابی کرده اند.7
امام علی(ع) در یکی از خطابه های خود به این آیه شریفه اشاره کرده است؛ سخن امام چنین است:
«و نشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شریک له و انّ محمّداً عبده و رسوله، شهادتین تصعدان القول و ترفعان العمل.8 گواهی
می دهیم که خدایی جز خدای یکتا نیست او انبازی ندارد و محمد بنده و
فرستاده اوست. دو شهادتی که گفتار را بالا ببرند و عمل را رفعت بخشند.»
هـ: یکی از مباحث عمیق قرآنی در حوزه? شناخت محکم و متشابه این است که آیا
آگاهی از تاویل متشابهات منحصر به خداوند است یا آنکه راسخان و استواران
در علم نیز از آن بهره دارند؟ ثمره این بحث بر هر قرآن پژوهی کاملاً
هویداست.
خاستگاه این پرسش آیه? هفتم سوره? آل عمران است: ««و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم یقولون امنا به کل من عند ربنازیرا
به نیکی روشن نیست «واو» عاطفه است. تا «الراسخون فی العلم» عطف بر الله
شده و نتیجه اش سرایتِ علم به تاویلِ متشابهات به راسخان در علم باشد یا
آنکه استینافیه است تا انحصار علم آن به خداوند استفاده شود؟ این آیه
معرکه? آراء میان مفسران و قرآن پژوهان و حتّی نحویان است. روایاتی که از
فریقین وارد شده و به صورت صریح یا اشاره ناظر به این آیه است دچار تعارض
شدید است. از این رو کار تبیین و تفسیر این آیه برای بسیاری از بزرگان
دشوار آمده است.
روایات رسیده از اهل بیت(علیهم السلام) نیز به خاطر تعارض، این مشکل را
حلّ نکرده است. آنچه بر دامنه مشکل افزوده سخنی از امیر مؤمنان(ع) در خطبه?
اشباح است که با اشاره? روشن به این آیه، نظریه استیناف را تقویت می کند.
گفتنی است که این خطبه در پاسخ به شخصی ایراد شده که از امام خواسته بود تا
خدا را برایش چنان توصیف کند که گویی آشکارا او را می بیند.9
امام(ع) در بخشی از سخنان خود در پاسخ پرسشگر چنین فرمود:
و اعلم ان الراسخین فی العلم هم الذین
اغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغیوب الاقرار بجملة ما جهلوا تفسیره
من الغیب المحجوب فمدح الله اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم یحیطوا به
علماً. و سمّی ترکهم التعمق فیما لم یکلّفهم البحث عن کنهه رسوخاً. که
راسخان در علم آنان اند که پروردگار سبحان آنان را از داشتن آنچه در دسترس
نیست و از آنچه در پس پرده غیب است بی نیاز کرده است. و اعتراف آنان را به
ناتوانی از ادراک مسایلی که احاطه علمی به آن ندارند ستایش نموده و ترک
دخالت در این قبیل امور را که از طرف خدا به فهم کنه آن تکلیف ندارند، رسوخ
نامیده است.10
مرحوم علامه طباطبایی (ره) با استناد به این فرمایش امام(ع) استینافه بودن
واو را تقویت کرده و آگاهی راسخان در علم از تاویل متشابهات را مستند به
قرینه? منفصل دانسته اند.
به گواه تاریخ، حضرت علی(علیه السلام) دارای شخصیتی ممتاز و برجسته بود که او را از سایرین متمایز می کرد. علی رغم این موضوع، آن حضرت آن گونه که باید شناخته نشده و بسیاری از زوایای شخصیتی وی در لابه لای ورقه ای از تاریخ پنهان مانده است. با نگاهی به آنچه که در مورد وی گفته و یا نوشته شده است، متوجه می شویم که علم آن حضرت بیش از هر چیز دیگر شگفتی و اعجاب دیگران را برانگیخته است.
علمی که پس از گذشت سالیان متمادی، راهنمای بسیاری از علما و اندیشمندان در حوزه های مختلف علمی، ادبی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و حکومتی شده و بازار پژوهشی آنان را رونق بخشیده است.
بدون شک حدیث شریف نبوی(صلی الله علیه و آله و سلم) که فرمود: «انا مدینة العلم و علی بابها فمن اراد المدینة فلیأتها من بابها» «من شهر علم هستم و علی(علیه السلام) در آن است، پس کسی که بخواهد وارد شهر علم شود باید از در آن وارد شود.»
دلیلی محکم و متقن بر اتصال رشته علم آن حضرت به وحی الهی از طریق حضرت ختمی مرتبت(ص) بوده است و بدین وسیله پیامبر اکرم(ص) راه شناخت حقیقت را به مسلمانان نمایانده و برای دستیابی مسلمانان به گنجینه های حقایق الهی حضرت علی(ع) را معرفی کرده است. اینکه اگر می خواهید حق و حقیقت را به درستی بشناسید به حضرت علی(ع) تمسک جویید و از دانش او بهره بگیرید.
قال رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله: انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی.
آری قرآن و نهج البلاغه دو گوهر گرانبهائی هستند که هر دو مکمل یکدیگر و
چراغ هدایت و روشنگری هستند. در قرآن کریم و نهج البلاغه موارد بسیاری است
که در یکی این دو کتاب ارزشمند، مباحثی به نحو اجمال بیان شده و در دیگری
به نحو تفصیل آمده است که در اینجا با رعایت اختصار، مواردی از آن ذکر می
شود:
1ـ وحدانیت خدا
«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ؛ (اخلاص/1) بگو او خدای یگانه است»«الْأَحَدِ لا بِتَأْویلِ عَدَدٍ؛ (خطبة 152) خدا یکی است بدون برگشت به عدد.»
«ما وَحَّدَهُ مَنْ کَیَّفَهُ؛ (خطبة 228) کسی که کیفیت برای خداوند ثابت کند، خدا را یکتا نشناخته است.»
«وَ التّوْحیدُ اَنْ لا تَتَوَهَّمَهُ؛ (حکمت 462) یکتا دانستن خدا این است که او را به وهم و اندیشه در نیاوریم.»
«کُلُّ مَسَمًّی بِالْوَحْدَةِ غَیْرُهُ قَلیلٌ؛ (خطبة 64) هر نامیده شده به «یکی» غیر از خدا، کم است.»
بیان:
کلمه «واحد» در چند معنی به کار می رود:
1ـ واحدی که مبدأ کثرت است و کم متصل و منفصل را به وسیلة آن تقسیم می
کنند و خلاصه آن یک که بعدش دو، سه و چهار شمرده می شود که خداوند واحد به
این معنی نیست زیرا اولاً: خدا یکی است که ثانی و ثالث ندارد؛ ثانیاً: از
اوصاف این معنی قلت و کمی است یعنی دو و سه و چهار بیشتر از آن است و
خداوند موصوف به قلت نمی شود زیرا تمام اوصاف کمالیه در ذات باری به نحو
اتمّ و اکمل موجود است. علی ـ علیه السّلام ـ در عبارت اوّل و پنجم مذکور
به این معنی اشاره فرموده و چنین وحدتی را از خداوند نفی نموده است.
2ـ وحدت نوعیّه و جنسیّه که آن وحدت مبهمه یی ست که انواع و اجناس ممکنات
را به آن موصوف می سازند و می گویند ابهام در جنس، اشدّ از ابهام در نوع
است و می گویند انسان یک نوعی ست و غنم نوع دیگر و حیوان یک جنس است و جوهر
جنس دیگر.
3ـ وحدت به نوع و وحدت به جنس، چنان که می گوییم زید یکی از افراد انسان و
انسان یکی از انواع حیوان است و واضح است که خداوند متعال نه جنس است و نه
فصل تا واحد به معنی دوم باشد و نه مندرج تحت نوع و جنسی تا واحد به معنی
سوم باشد زیرا تمام این معانی از خصایص ممکنات است.
4ـ وحدت اعتباریه یی ست که برای شیء ذات، اجزایی فرض شود و سلب این معنی از ذات باری در کمال وضوح است.
علی ـ علیه السّلام ـ در حدیث دیگری که در روز جنگ جمل به اعرابی سایل از
معنی توحید القا نموده، فرموده است: «واحد بودن خداوند چهار معنی دارد که
دو معنی از آنها دربارة خداوند روا نیست و دو معنی دیگر روا و صحیح است.
اما آن دو معنی که درباره خدا روا نیست، اول: واحدی است که از باب اعداد
باشد، این معنی نسبت به خدا روا نیست زیرا چیزی که ثانی ندارد، در باب
اعداد داخل نمی شود. نمی بینی که خداوند کسی را که او را ثالث ثلاثه گفته،
کافر دانسته است (اشاره به عقیدة نصاری است نسبت به الوهیت حضرت مسیح و به
موضوع حلول)؛ معنی دوم آن است که مردم، واحد می گویند و مرادشان نوع و جنس
است. این معنی هم دربارة خداوند روا نیست زیرا که لازمة این معنی تشبیه
نمودن خالق به مخلوق است و خداوند متعال از تشبیه منزّه است.
و اما آن دو معنی واحد که دربارة خداوند صحیح است: اول این است که در
اشیاء، شبیه و مانندی برای او پیدا نمی شود. دوم اینکه نه در مرتبة وجود و
نه در مرتبة عقل و وهم، قابل تقسیم نیست.»1
در عبارت سومی که از نهج البلاغه ذکر شد «وَ التَّوْحیدُ اَنْ لا تَتَوَهَّمَهُ» به معنی چهارم این روایت اشاره می فرماید و اما دربارة جمله «ما وَحَّدَهُ مَنْ کَیَّفَهُ»
می گوییم اگر برای خداوند کیفیتی ثابت شود اعم از کیفیات محسوسه یا
استعدادیه یا نفسانیه یا کیفیات مختعمة به کمیات تمام اینها عوارضی باشند
که از محل و موضوع مستغنی نیستند و این اعراض، نعت و صفاتی برای محل منعوت2و موصوف خود می باشند و لازمة اتّصاف، اقتران است و لازمة اقتران، تثنیه که منافی با توحید است؛ چنانکه در نهج البلاغه می فرماید: «فَمَنْ وَصَفَ اللهَ سُبْحانَهُ فَقَد قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنّاهُ»3
نهج البلاغه در 121 مورد به طور صریح به آیات قرآن کریم استشهاد نموده و یا اقتباس کرده است:
1ـ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ. (خطبه 1)
2ـ اِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ اِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ. (خطبه 1)
3ـ وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ
سَبِیلاً، وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ.
(خطبه 1)
4ـ تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ
عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ.
(خطبه 3)
5ـ اِحْدَی الْحسْنَیَیْنِ. (خطبه 23)
6ـ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍِ. (خطبه 85)
7ـ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ. (خطبه 18)
8ـ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدَ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً. (خطبه 18)
9ـ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِیرَکُمْ إِلَى النَّارِ. (خطبه 28)
10ـ کَاَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ. (خطبه 39)
11ـ وَ یَنْجُو الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللهِ الْحُسْنى. (خطبه 50)
12ـ لَقَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ. (خطبه 57)
13ـ وَ أَنْتُمُ الْاَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَکُمْ، وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمالَکُمْ. (خطبه 65)
14ـ وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ. (خطبه 70)
15ـ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ. (خطبه 84)
16ـ فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ. (خطبه 86)
17ـ وَ أَنّی تٌؤْفَکُونَ. (خطبه 86)
18ـ تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ، إِذْ نُسَوّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ. (خطبه 90)
19ـ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ، لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ. (خطبه 90)
20ـ اِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ. (خطبه 216)
21ـ فَاِنَّ الْعاقِبَهَ لِلْمُتَّقینَ. (خطبه 97)
22ـ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ وَ إِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ. (خطبه 102)
23ـ مِنْ ماءٍ مَهینٍ. (خطبه 108)
24ـ رَیْبُ الْمَنُونِ. (خطبه 108)
ابلیس (پدر شیطان ها) در صف عرشیان بود، او شش هزار سال در پیشگاه خدا، عبادت نمود.
خداوند بزرگ هنگامی که حضرت آدم (پدر انسان ها) را آفرید، و روح انسان
را در او دمید، برای بزرگداشت خلقت آدم، به همه فرشتگان و به ابلیس فرمان
داد که آدم را سجده کنید.[2]
همه او را سجده کردند، ولی ابلیس تکبّر نمود و با یاد آوری اصل خلقت خود و
خلقت آدم، خود را بزرگتر پنداشت، و به آدم گفت: «اَنَا نارِی وَ اَنتَ
طینِی: «من از آتش آفریده شده ام و تو از گل و خاک» و همین فکر غرور آمیز،
او را از انجام فرمان خدا باز داشت، و در نتیجه، اعمالش پوچ و بی محتوی
گردید. و از درگاه خداوند، رانده و مطرود شد، که امیر مؤمنان علی ـ علیه
السلام ـ می فرماید: از داستان ابلیس، پند و عبرت بگیرید، از این رو که
عبادات طولانی و کوشش های فراوان او (بر اثر تکبّر) از بین رفت، او خداوند
را شش هزار سال عبادت نمود که معلوم نیست از سال های دنیا است یا از سال
های آخرت ولی با ساعتی تکبر و غرور، همه عبادات و کوشش هایش را محو و نابود
کرد، گر چه ابلیس، آسمانی و عرشی بود، ولی فرمان خدا بین اهل آسمان و زمین
یکی است، و همه بندگان در برابرش مساوی هستند ای بندگان خدا، از این دشمن
خدا (یعنی ابلیس) بر حذر باشید.
زمان رهبری و
خلافت امام علی ـ علیه السلام ـ بود و مسلمین بر اثر فتوحات، دارای
امکانات خوبی بودند و غنائم بی شمار از هر سو به سمت کوفه سرازیر بود و
طبعاً مردم، در وضع اقتصادی مطلوبی بودند، و فرماندهان و دیگران لباس نو و
زیبا می پوشیدند.
ولی شخصی دید، امام علی ـ علیه السلام ـ لباس کهنه و وصله دار پوشیده
است، از روی تعجب با امام ـ علیه السلام ـ در این مورد، گفتگو کرد.[1]
امام ـ علیه السلام ـ در پاسخ فرمود:
یخشعُ لهُ القلبُ، و تذلُّ بهِ النّفسُ و یقتدی بهِ المؤمنون؛ «پوشیدن
این لباس کهنه، دل را خاشع و نفس امّاره را خوار می کند و مؤمنان از آن
سرمشق می گیرند».[2]
در اینجا تناسب دارد به داستان ذیل توجه کنید:
در روایات آمده: علی ـ علیه السلام ـ شمشیرش را به بازار آورد و اعلام کرد که: «کیست این شمشیر را از من خریداری کند؟!»
شخصی به پیش آمد و با آن حضرت در مورد فروش شمشیر، صحبت کرد.
امام فرمود: «سوگند به خدا اگر به اندازه یک پیراهن پول می داشتم، شمشیرم را نمی فروختم!»
آن شخص گفت: «من حاضرم که پیراهنی نسیه به تو بفروشم و هنگامی که سهمیه حقوق تو رسید، پول پیراهن را به من بپرداز».