عمر با او مشورت کرد که خود برای جنگ با ایرانیان بیرون شود این کار پیروزی و خواری اش نه به اندکی سپاه بود، و نه به بسیاری آن. دین خدا بود که خدا چیره اش نمود، و سپاه او که آماده اش کرد، و یاری اش فرمود، تا بدانجا رسید که رسید، و پرتو آن بدانجا دمید که دمید. ما از خدا وعده پیروزی داریم،- و به وفای او امیدواریم-. او به وعده خود وفا کند و سپاه خود را یاری دهد. جایگاه زمامدار در این کار، جایگاه رشته ای است که مهره ها را به هم فراهم آرد و برخی را ضمیمه برخی دیگر دارد. اگر رشته ببرد، مهره ها پراکنده شود و از میان رود، و دیگر به تمامی فراهم نیاید، و عرب امروز اگرچه اندکند در شمار، اما با یکدلی و یک سخنی در اسلام نیرومندند و
ای مردم! کسی که دانست برادرش دینی درست دارد، و در راه راست گام برمی دارد، به گفته مردم درباره او گوش ندهد، که گاه تیرانداز، تیر افکند و تیرها به خطا رود. سخن نیز چنین است، درباره کسی چیزی گویند و آن نه این است. گفتار باطل تباه است، و خدا شنوا و گواه است. بدانید! میان حق و باطل جز چهار انگشت نیست. (از او پرسیدند معنی این سخن چیست؟ انگشتان خود را فراهم آورد و برداشت و میان گوش و دیده گذاشت. سپس گفت:) باطل آن است که بگویی شنیدم، و
و از سخنان آن حضرت است بیعت شما با من بی اندیشه و تدبیر نبود، و کار من و شما یکسان نیست. من شما را برای خدا می خواهم و شما مرا برای خود می خواهید. ای مردم! مرا بر کار خود یار باشید- و فرمانم را پذرفتار-. به خدا سوگند، که داد ستمدیده را از آن که بر او ستم کرده بستانم و مهار ستمکار را بگیرم و به ناخواه او تا به
و از سخنان آن حضرت است ای مردم رنگارنگ، با دلهای پریشان و ناهماهنگ. تن هاشان عیان، خردهاشان از آنان نهان، در شناخت حق شما را می پرورانم، همچون دایه ای مهربان، و شما از حق می رمید چون بزغالگان از بانگ شیر غران. هیهات که به یاری شما تاریکی را از چهره عدالت بزدایم، و کجی را که در حق راه یافته راست نمایم.
خدایا! تو می دانی آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود، و نه از دنیا ناچیز خواستن زیادت. بلکه می خواستیم نشانه های دین را به جایی که بود بنشانیم، و اصلاح را در شهرهایت ظاهر گردانیم. تا بندگان ستمدیده ات را ایمنی فراهم آید، و
چون بر او خرده گرفتند که چرا بیت المال را مساوی بخشیده است مرا فرمان می دهید تا پیروزی را بجویم به ستم کردن درباره آن که والی اویم؟ به خدا که، نپذیرم تا جهان سر آید، و ستاره ای در آسمان پی ستاره ای برآید. اگر مال از آن من بود، همگان را برابر می داشتم- که چنین تقسیم سزا است- تا چه رسد که مال، مال خدا است. بدانید که بخشیدن مال به کسی که مستحق آن نیست، با تبذیر، و اسراف یکی است. قدر بخشنده را در دنیا بالا برد و در آخرت فرود آرد، او را در دیده مردمان گرامی کند، و نزد خدا خوار گرداند. هیچ کس مال خود را آنجا که نباید نداد، و به نا مستحق نبخشود، جز آنکه خدا او را از سپاس آنان محروم فرمود، و دوستی شان از آن دیگری بود. پس اگر روزی پای او لغزید، و
که به خوارج گفت. اما به اردوی آنان رفت و آنان به گماردن داوران خرده می گرفتند. امام فرمود: (همه شما در صفین با ما بودید؟ گفتند: بعضی از ما بودند و بعضی نبودند. فرمود: پس جدا شوید، آنان که در صفین بوده اند دسته ای، و آنان که نبوده اند دسته دیگر، تا با هر دسته چنان که درخور آن است سخن گویم، و مردم را آواز داد که: سخن مگویید و به گفته من گوش دهید. و با دل خود به من رو آرید. پس از آن کس که گواهی خواهم، چنان که داند، در آن باب سخن گوید. سپس امام (ع) سخنانی دراز، بدانها فرمود که از آن جمله است:) آیا هنگامی که از روی حیلت، و رنگ، و فریب و نیرنگ، قرآنها را برافراشتند، نگفتید برادران ما و همدینان مایند. از ما، گذشت از خطا طلبیدند، و به کتاب خدا گراییدند. رای، از آنان پذیرفتن است و بدانها رهایی بخشیدن. به شما گفتم، این کاری است که آشکار آن پذیرفتن داوری قرآن است، و نهان آن دشمنی با خدا و ایمان. آغاز آن مهربانی است، و پایان آن پشیمانی، به کار خود پردازید، و در راه خویش پیش بتازید. در کار جهاد دندان بفشارید، و
و از سخنان آن حضرت است نه مالهایی بخشیدید در راه کسی که آن مالها را روزی کرد، و نه جانهایی به خطر افکندید به خاطر آنکه آن جانها را پدید آورد. شما، به نام خدا خود را از دیگر بندگان خدا گرامیتر می شمارید، و خدا را در دیده بندگان وی حرمت نمی گذارید. پند گیرید از فرود آمدنتان در خانه های کسان، که پیش از شما می بودند در آن، و
که در آن ذکر ملک الموت را کرده است آیا چون به خانه ای درآمد از آمدن او آگاه می شوی؟ آیا هنگامی که یکی را می میراند، او را می بینی، بچه را چگونه در شکم مادر می میراند؟ از راه اندام مادر به درون او در می شود؟ یا روح به اذن پروردگارش بدو پاسخ می دهد؟ یا او با کودک، درون شکم مادر به سر می برد؟ آن که وصف آفریده ای چون خود را نتواند، صفت کردن خدای
در یکی از روزهای صفین همانا، از جای کنده شدن و بازگشت شما را در صفها دیدم. فرومایگان گمنام و بیابان نشینان از مردم شام، شما را پس می رانند، حالی که شما گزیدگان عرب، و جاندانه های شرف، و پیشقدم در بزرگواری، و بلندمرتبه و دیداری هستید. سرانجام سوزش سینه ام فرو نشست که در واپسین دم دیدم آنان را راندید، چنانکه شما را راندند، و از جایشان کندید چنانکه از جایتان کندند. با تیرهاشان کشتید و با نیزه هاشان از پای درآوردید. تا آنجا که هر یک دیگری را می راند- و پیشین آنان خود را به جای پسین می رساند-، همچون شتران تشنه که از حوضهاشان برانند، و
و از سخنان اوست که همچون خطبه است و آن روزی است که خدا پیشینیان و پسینیان را در آن فراهم آرد، برای رسیدگی به حساب کار، و پرداخت پاداش کردار. آنان فروتنانه برپایند، عرق تا گوشه دهنهاشان روان، و زمین زیر پایشان لرزان، نیکو حالترین آنان کسی است که جای نهادن دو پایی بیابد، یا برای راحت خود فراخ جایی.
از این سخنان است: فتنه هایی چون تاریکی شب، نه نیرویی تواند با آن بستیزد، و نه شکست خورد و بگریزد.- چون شتر- مهار کرده، و پالان نهاده، روی به شما آرد، و کشنده آن وی را به شتافتن وا دارد، و سوارش آن را براند تا آنجا که توان دارد. فتنه جویان گروهی هستند شرور، با آزار سخت، خون ریز، و اندک رخت. مردمی با آنان جهاد کنند که در دیده متکبران خوارند، و در روی زمین گمنام و بی مقدار، و در آسمان شناخته و پدیدار. این هنگام وای بر تو، ای بصره! از سپاهی که بلاست، و نمونه ای از کیفر خداست. نه گردی انگیزد، و
اگر ستمکار را مهلت داد از او نرسته است، بلکه خدا بر گذرگاه او نشسته است- تا در بندش آرد-، و چون استخوان گلوگیر، نای اش را بفشارد. بدانید! به خدایی که جانم در دست اوست، این مردم بر شما پیروز خواهند شد، نه از آن رو که از شما به حق سزاوارترند، بلکه چون شتابان فرمان باطل حاکم خود را می برند. و شما در گرفتن حق من کند کارید- و هر یک کار را به دیگری وا می گذارید-. امروز مردم از ستم حاکمان خود می ترسند، و من از ستم رعیت خویش. خواستم تا برای جهاد بیرون شوید در خانه خزیدید، سخن حق را به گوش شما خواندم، نشنیدید. آشکارا و نهانتان خواندم پاسخ نگفتید، اندرزتان دادم نپذیرفتید. آیا حاضرانی هستید دور؟ به گفتار چون اربابان، به کردار چون مزدور؟ سخن حکمت بر شما می خوانم از آن می رمید، چنان که باید اندرزتان می دهم می پراکنید، به جهاد مردم ستمکارتان بر می انگیزانم، سخن به پایان نرسیده چون مردم سبا این سو و آن سو می روید. به انجمنهای خویش باز می گردید و خود را فریب خورده موعظت وا می نمایید. بامدادان شما را راست می کنم، شامگاهان چون کمان خمیده پشت، سویم باز می آیید. شما را اندرز دادن، سنگ خارا به ناخن سودن است و
چون پس از کشته شدن عثمان خواستند با او بیعت کنند مرا بگذارید و دیگری را به دست آرید، که ما پیشاپیش کاری می رویم که آن را رویه هاست، و گونه گون رنگهاست. دلها برابر آن بر جای نمی ماند و خردها بر پای. همانا کران تا کران را ابر فتنه پوشیده است و راه راست ناشناسا گردیده، و بدانید که اگر من درخواست شما را پذیرفتم با شما چنان کار می کنم که خود می دانم، و به گفته گوینده و ملامت سرزنش کننده گوش نمی دارم. و اگر مرا واگذارید همچون یکی از شمایم، و برای کسی که کار خود را بدو می سپارید، بهتر از دیگران فرمانبردار و شنوایم. من اگر
بندگان خدا! همانا محبوبترین بنده نزد خدا، بنده ای است که خدا او را در پیکار نفس یار است، بنده ای که از درون، اندوهش شعار است، و از برون ترسان و بیقرار است. چراغ هدایت در دلش روشن است و برگ روز مرگش - که آمدنی است- معین. مرگ درونما را به خود نزدیک ساخته، و- ترک لذت را- که سخت است، آسان شمرده، و دل از هوس پرداخته. دیده، و نیک نظر کرده. به یاد خدا بوده، و کار بیشتر کرده. از آبی که شیرین است و خوشگوار، و آبشخور آن نرم و هموار، به یک بار سیر نوشیده و در پیمودن راه راست کوشیده. جامه آرزوهای دنیا وی برون کرده، دل از همه چیز پرداخته، و به یک چیز روی آورده. از کوردلان به شمار نه، و پیروان هوا را شریک و یار نه. کلید درهای هدایت گردید، و قفل درهای هلاکت. راه خود را به چشم دل دید. و آن را که خاص اوست، رفت- و به چپ و راست ننگرید-. نشانه راهش را شناخت، و
در وصف دنیا چه ستایم خانه ای را که آغاز آن رنج بردن است، و پایان آن مردن. در حلال آن حساب است، و در حرام آن عقاب. آن که در آن بی نیاز است، گرفتار است، و آن که مستمند است اندوه بار. آن که در پی آن کوشید بدان نرسید، و آن که به دنبال آن نرفت، او رام وی گردید. آن که بدان نگریست، حقیقت را به وی نمود، و آن که در آن نگریست، دیده اش را بر هم دوخت. (می گویم، اگر نگرنده در گفته امام من ابصر بها بصرته نیک بیندیشد در آن از معنی عجیب و اندیشه ژرف نگر آن بیند که به نهایت آن نتوان رسید، و ژرفای آن را نتوان دید، به خصوص که با گفته او (ع) مقارن شود که و من ابصر الیهااعمته که فرق میان ابصر بها و ابصر الیها تا کجاست. و
فرزندان امیه میراث محمد (ص) را اندک اندک به من می رسانند، چنان که شتربچه را اندک اندک شیر بنوشانند. به خدا، که اگر زنده مانم بیت المال را پراکنده گردانم، چنان که قصاب پاره شکمبه خاک آلوده را به دور افکند. (و التراب الوذمه نیز روایت شده است، و آن قلب در عبارت است الوذام التربه. و گفته امام لیفوقوننی یعنی اندک اندک از مال به من می دهند، چنان که نوشاندن شیر به شتربچه، و آن یکبار دوشیدن است. و