ماجرای حَکَمَین
- شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۴۲ ق.ظ
یکی از حوادث
مهم زمان خلافت امیرمؤمنان علی ـ علیه السلام ـ ماجرای «حَکَمَین» است که
ناگزیریم آن را در اینجا به طور خلاصه بیان کنیم:
امیرمؤمنان علی ـ علیه السلام ـ در روز پنجم شوال سال 36 هجری که هنوز
در سال اول حکومت خود بود، برای سرکوبی لشکر متجاوز معاویه، همراه سپاه
خود، عازم سرزمین «صفین» (بین شام و عراق) گردید، و در آن سرزمین بین سپاه
علی ـ علیه السلام ـ و سپاه معاویه جنگ درگرفت و این جنگ هجده ماه طول
کشید.
در اواخر جنگ، زمینه های پیروزی علی ـ علیه السلام ـ استوار شده بود، و نشانه های شکست سپاه معاویه، دیده می شد.
در این بحران سرنوشت ساز، از طرف عمروعاص (مشاور مخصوص معاویه) نیرنگی
به کار برده شد. خلاصه جریان این بود که قرار شد سپاه معاویه، قرآن ها را
سر نیزه کنند و فریاد بزنند «ای سپاه علی ـ علیه السلام ـ بیائید بین ما و
شما، قرآن حاکم باشد. هر چه قرآن حکم کرد، آن را پیروی کنیم و جنگ و
خونریزی را ترک نمائیم».
این دسیسه فریبنده و خوش نما، بسیاری از ساده لوحان سپاه علی ـ علیه
السلام ـ را فریب داد، و هر چه آن حضرت فرمود که به جنگ ادامه بدهید چون
این نیرنگ و فریب معاویه و عمروعاص می باشد، ولی عده بسیاری از سپاه علی ـ
علیه السلام ـ به سخن او اعتنا نکردند، و اختلاف شدیدی در میان سپاه علی ـ
علیه السلام ـ به وجود آمد.
سرانجام سپاه معاویه (که یک نوع دزد عقیده بودند) با سپر قرار دادن
قرآن، فرمان قرآن را نابود کردند، و با این ترفند موذیانه، بسیاری از مقدس
مآبهای کوردل را که در اطراف علی ـ علیه السلام ـ بودند فریب دادند، و هر
چه علی ـ علیه السلام ـ آنها را نصیحت کرد و هشدار داد، گوش نکردند.[1]
حتی امام در این مورد، به خدا پناه برد و به صورت دعا چنین فرمود:
«اللهم انّک تعلم انّهم ما الکتاب یریدون؛ خداوندا تو می دانی که هدف آنان
قرآن نیست».
کوتاه سخن آن که: هزاران نفر از یاران علی ـ علیه السلام ـ که «اشعث بن
قیس» (سردسته منافقین) در رأس آنها بود گول این دسیسه به ظاهر آراسته
دزدان دین را خوردند، و خود نیز از همین عقیده مردم سوء استفاده کرده و
وقیحانه تر از پیروان معاویه، اطرافیان علی ـ علیه السلام ـ را گرفتند و
فریاد می زدند: «لا حکم الا لله؛ فرمانی جز فرمان خدا نیست»[2]
و بر امام علی ـ علیه السلام ـ ترک جنگ با سپاه معاویه را تحمیل کردند، و
سپس موضوع «حکمیّت» را به پیش کشیدند، به این معنی که امام علی ـ علیه
السلام ـ نماینده ای تعیین کند، و معاویه نیز نماینده ای تعیین کند، و این
دو در حضور شخصیت های برجسته از سپاه علی ـ علیه السلام ـ و معاویه، بر
اساس قرآن، حکم کنند.
امام پس از آن که مجبور شد، تن به حکمیّت بدهد، عبدالله بن عباس را به
عنوان نمایندگی پیشنهاد کرد زیرا او می توانست نیرنگ عمروعاص را خنثی کند.
معاویه، عمروعاص را به عنوان نمایندگی تعیین نموده بود.
اشعث بن قیس (گویی مأمور مخفی معاویه بود) با حکمیّت ابن عباس، مخالفت
کرد، امام مالک اشتر را معرفی کرد، با این انتخاب نیز مخالفت شد.
سرانجام امام علی ـ علیه السلام ـ برای حفظ اتحاد، مجبور شد که حکمیت
«ابوموسی» را که آنها پیشنهاد کردند، بپذیرد، پس از قرارداد باز عده ای جمع
شدند و فریاد زدند، ما این قرارداد را قبول نداریم «لا حکم الا لله؛ حکومت
مخصوص خدا است».
تا این که عمروعاص همراه چهل نفر، و ابو موسی همراه چهار صد نفر در
«دومه الجندل» (محل حکمیّت) حاضر شدند، پس از مذاکرات، عمروعاص مکّار در یک
جلسه کاملاً خصوصی به اموموسی نادان گفت: آخرین نظرت چیست؟
ابوموسی گفت من هر دو (معاویه و علی) را از خلافت خلع کردم، و مسلمانان را برای انتخاب خلیفه، به شوری دعوت می کنم.
عمروعاص که می دید نقشه شیطانی اش به خوبی دارد پیش می رود، سوگند یاد کرد که این نظر بسیار خوبی است.
اما وقتی آنها در جلسه عمومی حاضر شدند، عمروعاص به ابوموسی گفت: نظر
خود را بگو (عبدالله بن عباس با این که با اصرار، از ابو موسی خواست که در
نظریه دادن پیش دستی نکند، اما او پیش دستی کرد) گفت: «من علی و معاویه را
در خلافت خلع کردم، شما خود اجتماع کنید و خلیفه را انتخاب نمائید».
عمروعاص حیله گر بی درنگ برخاست و گفت: آن چه ابوموسی گفت شنیدید، او
رئیس خود (علی ـ علیه السلام ـ ) را خلع کرد، من نیز او را خلع می کنم و
رئیس خود معاویه را برای خلافت نصب می کنم، انگشتر خود را از دست راست
بیرون آورد و به دست چپ کرد و گفت این گونه علی ـ علیه السلام ـ را خلع و
معاویه را نصب می نمایم.
این ماجرای حَکَمَین را که از ننگین ترین جریانات سیاسی زمان خلافت علی ـ علیه السلام ـ است، همان خوارج نهروان به وجود آوردند.
با این که امام علی ـ علیه السلام ـ فرموده بود اگر عبدالله بن عباس را
نمی پسندید، مالک اشتر را انتخاب کنید، ولی اشعث و اصحابش گفتند که ما جز
ابوموسی کسی را بر نمی گزینیم.[3]
به هر حال، آن چه می بایست انجام نشود، انجام شد. و عجیب این که همین
افرادی که باعث و بانی ماجرای ننگین حَکَمین بودند، اظهار پشیمانی کردند، و
با کمال پررویی همه گناه ها را به علی ـ علیه السلام ـ نسبت دادند و حتی
گفتند: چرا علی ـ علیه السلام ـ راضی به این تحکیم شد، بنابراین علی ـ علیه
السلام ـ کافر گردید، اینان بارها به حضور علی ـ علیه السلام ـ آمده و
فریاد می زدند «لا حکم الا لله؛ حکومت مخصوص خدا است».
اینک بر گردیم بر اصل مطلب:[4]
در فرازهای برجسته داستان مشروح «حکمین» دریافتیم که شعار و تکیه کلام
خوارج این دزدان عقیده و ایمان این بود که «لا حکم الا لله؛ حکومت مخصوص
خدا است».
با این شعار پر جاذبه، مردم را فریفتند و بر ضدّ علی ـ علیه السلام ـ
شوراندند، و بزرگترین ضربه را بر حکومت الهی علی ـ علیه السلام ـ وارد
نمودند.
امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ فرمود: «کَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا
بَاطِلٌ نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ؛ این، سخن حقی است که
از آن اراده باطل شده، آری حکومت و حکم مخصوص خداوند است».[5]
به این ترتیب، چهره نفاق آلود و عقیده نادرست خوارج را برای مردم
نمایان ساخت، و به مردم هشدار داد که فریب این دزدان دین را که در پشت ماسک
دین، به جنگ دین آمده اند نخورند.
[1]. نگاه کنید به خطبه 35 نهج البلاغه.
[2]. این جمله، قسمتی از آیه 57 سوره انعام است.
[3]. اقتباس از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ص246ـ256؛ تتمه المنتهی، ص17ـ18؛ شرح فشرده نهج البلاغه، ج1، ص329ـ334؛ منهاج البراعه، ج4، ص182 به بعد.
[4]. داستان پرماجرای حکمین، بسیار مفصل تر از آن است که ما در اینجا خاطر نشان ساختیم و در عین حال از همه داستان های این کتاب، طولانی تر گردید. ولی نظر به این که در خطبه های متعدد نهج البلاغه به این داستان اشاره ای شده است شایسته بود که فرازهای حسّاس این داستان ذکر شود.
[5]. نگاه کنید به خطبه 40 نهج البلاغه؛ و در خطبه 238 مطالبی در سرزنش گردانندگان ماجرای ننگین «حکمین» آمده است، و ماجرای جنگ نهروان را در داستان 28 بخوانید.
محمد محمدی اشتهاردی - داستان های نهج البلاغه
- ۹۲/۰۳/۲۵