علی (ع) کنار قبر زهرا (س)
- شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۴۷ ق.ظ
امام علی ـ
علیه السلام ـ نماز ظهر را در مسجد خواند، و پس از نماز برخاست که به سوی
خانه بیاید، ناگهان با بانوانی (مثل فضّه و اسماء و بنت عمیس) ربرو شد که
بسیار اندوهگین بودند و گریه می کردند، فرمود: «چه خبر است؟ چرا شما را
گریان می بینم؟!»
عرض کردند: «ای امیر مؤمنان! دختر عمویت حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ را دریاب، گمان نداریم که او را در حال زنده بودن دریابی؟».
امیرمؤمنان با شتاب به خانه آمد. وقتی وارد اطاق شد، ناگهان دید که
حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ روی بستر افتاده و به طرف راست و چپ می پیچد
... امام، سر حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ را به دامن گرفت و صدا زد: «ای
زهراء!»، پاسخی از او نشنید، صدا زد ای دختر رسول خدا ـ صلی الله علیه و
اله و سلم ـ! پاسخی از او نشنید. صدا زد ای دختر کسی که به گوشه های عبایش،
زکات را به تهیدستان می رساند، صائی از او نشنید، صدایی زد: ای دختر کسی
که فرشتگان گروه گروه در آسمان با او نماز خواندند، پاسخی از او نشنید، صدا
زد: ای فاطمه! با من سخن بگو، من پسر عموی تو علی بن ابیطالب هستم.
در این هنگام حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ چشم هایش را گشود، همین که به
چهره علی ـ علیه السلام ـ نگاه کرد گریه او را گرفت، علی ـ علیه السلام ـ
نیز گریه کرد.
امام علی ـ علیه السلام ـ فرمود: چرا تو را این چنین می نگرم، چه حادثه ای رخ داده است؟! من پسر عموی تو علی هستم.
زهرا ـ علیها السلام ـ فرمود: ای پسر عمو، من مرگ را ـ که همه ناگزیرند
به آن تن در دهند ـ در خودم می یابم، و می دانم که تو بعد از من ازدواج
خواهی کرد، وقتی با زنی ازدواج کردی، روز و شب را تقسیم کن یک روز و شب را
برای او قرار بده و یک روز و شب را برای فرزندانم، و در برابر فرزندانم،
حسن و حسین ـ علیهما السلام ـ بلند، سخن نگو، آن ها دو یتیم و دو غریب دل
شکسته اند، چند روزی بیشتر نیست که جدّ خود، رسول خدا ـ صلی الله علیه و
آله و سلم ـ را از دست داده اند و امروز هم مادرشان را از دست می دهند، وای
بر امتی که آن ها را بکشند و با آن ها دشمنی نمایند... .
سپس زهرا ـ علیها السلام ـ وصیت های خود را کرد، با وضعی جانسوز از
دنیا رفت، علی ـ علیه السلام ـ طبق وصیت زهرا ـ سلام الله علیها ـ شبانه او
را غسل داد و کفن کرد و نماز بر او خواند و او را به خاک سپرد، وقتی که
قبر را با خاک پوشاند هاج به الحزن...: اندوه آن حضرت را فرا گرفت، قطرات
اشک های چشمش به گونه هایش می ریخت در این حال روی خود را به طرف قبر رسول
خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ کرد و چنین گفت:[1]
«السلام علیک یا رسول الله عنّی، و عن ابنتک النّازله فی جوارک، و
السّریعه اللّحاق بک، قلّ یا رسول الله عن صفیتک صبری، ورقّ عنها تجلّدی
الاّ انّ فی التأسّی لی بعظیم فرقتک و فادح مصیبتک موضع تعزّ...؛ سلام بر
تو ای رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ از جانب خودم و دخترت که هم
اکنون در جوارت فرود آمده و به سرعت به تو پیوسته است، ای پیامبر خدا! صبرم
از فراق دختر برگزیده ات، کم شده و طاقتم از دست رفته است، ولی پس از
روبرو شدن با فاجعه عظیم رحلت تو، هر مصیبتی به من برسد، کوچک است، یادم
نمی رود که با دست خود، پیکرت را در قبر گذاشتم و هنگام رحلت، سرت بر سینه
ام بود که روح تو پرواز کرد انّا لله و انّا الیه راجعون
ای پیامبر، امانتی که به من سپرده بودی، به تو برگردانده شد، اما اندوه
من همیشگی است، و شبهایم را با بیداری بسر می برم، تا این که به تو
بپیوندم، بزودی دخترت تو را آگاه خواهد کرد، که امّت تو به ستم کردن، هم
رأی شدند، چگونگی حال را از وی بپرس ... سلام من بر هر دو شما سلام وداع
کننده، نه سلام کسی که خشنود یا خسته دل باشد، و اگر در کنار قبرت بمانم،
نه از آن جهت است که به وعده خداوند در مورد پاداش صابران سوء ظن داشته
باشم».[2]
[1] . منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج13، ص26ـ27 و 37.
[2] . نگاه کنید به خطبه 202 نهج البلاغه.
محمد محمدی اشتهاردی - داستان های نهج البلاغه
- ۹۲/۰۳/۲۵