.:: نهج البلاغه ::.

نهج البلاغه ،گوهر بی نظیر دریای معنویت است که تحصیل و بره مندی از این گوهر موجب سعادت دنیا و آخرت می شود. ( به پایگاه تخصصی نهج البلاغه .......)
.:: نهج البلاغه ::.

جاذبه و بلنداى کلام امام على علیه‏السلام چون قرآن، دل آدمى را روشنى بخشیده و اندیشه را جهت داده و روح را فرح مى‏ نماید .( به عقیده حاج میرزا على آقا شیرازى) نهج‏ البلاغه پرتوى پرفروغ از قرآن و ترجمان آن است و تراوش روحى ملکوتى است که به حق عبدالله بود و اثرى است مفید و سازنده براى بیدار نمودن خفتگان در بستر غفلت دارویى است‏براى شفاى آنان که به بیماریهاى دل وامراض روان مبتلایند و مرهمى است‏براى افرادى که از دردهاى فردى و اجتماعى در تب و تاب هستند و... .


به این سایت رأی بدهید

على و خدا

على درباره خدایش این چنین مى ‏سراید .

« ستایش شایسته خداوندى است که به رازهاى پنهان آگهى دارد و پدیده‏هاى آشکار آفرینش بیانگر توانائى اوست دیده‏ها را توان دیدار او نیست ولى چون او را نمى ‏بیند به انکار وجودش نپردازد ، دلهائى که با دریافت عرفانى خویش ذات او را اثبات مى‏کنند هرگز بدرک حقیقت وجودش نمیرسند و از شناخت ذات واجبش ناتوان مى ‏مانند ، از همه چیز والاتر است و چیزى از او بالاتر نیست و در عین والائى بهمه چیز نزدیکتر است و چیزى از او نزدیک‏تر نیست ، با آنکه در برین پایگاه والاى هستى است از آفریدگانش دور نیست و با آنکه به همه مخلوقاتش نزدیک است با آنها در یک جایگاه قرار ندارد خردها نتوانند صفات او را دریابند و بمرزبندى اوصافش بپردازند ولى خداى هرگز بندگانش را از امتیاز شناختش باز نداشته و راه معرفت خویش بر آنها گشوده است ، همه پدیده‏ هاى هستى بر وجود او گواهى دهند حتى منکران خدا هم در دل خویش باین حقیقت راه یابند ، بلندتر ازآنستکه بچیزى همانندش کنند و از آنچه تشبیه‏گران و منکران درباره‏اش گویند والاتر و بالاتر است » 1

در این گفتار على بلاغت را به انتها رسانیده و جناس و تضاد و ترصیع را هنرمندانه در سخن بکار برده ، نه آنکه بخواهد شعرى بسراید و سجعى بسازد و لفظى بپردازد بلکه ، ذات خداى را در تجلیات گونه‏گونش ستوده و ستایش را در ابعادى متضاد نمایش داده و فلسفه و عرفان و علم را بهم درآمیخته و مفاهیم برین ماورائى را با معجزه کلام در قالب هنرمندانه‏ترین سخنورى روزگار فرو ریخته است .

درست نگاه کنید واژه‏هاى پنهان ، آشکار ، دیده ، دل ،بلندى ، نزدیکى ، ناتوانى خرد ، توانائى شناخت ، اقرار منکران اشتباه تشبیه‏گران ، چنان براى شناخت پروردگار بخدمت گرفته شده‏اند که انسان در این فراز و نشیبها و تضادها و ابعاد گونه گون بحیرت مى‏ افتد و بهیجان مى ‏آید و موسیقى و آهنگ کلام هم نیرومندترین استدلالهاى فلسفى را بصورت ترانه‏اى درمى ‏آورد که تارهاى گوش و دل را بنغمه مى ‏آورد هم در اندیشه فرو میرود و هم قلب را بطپش مى‏ افکند .

آنجا که خداى را به آگاهى رازهاى پنهان مى ‏ستاید ، سخن از غیب و ماوراء میگوید که خدا خود پنهان است و به پنهان‏ها

-----------
( 1 ) ترجمه خطبه 49 نهج البلاغة

آگاه و این بحثى است ذهنى و ماورائى و متافیزیکى ولى ناگهان از پهنه غیب بصحنه شهود مى ‏جهد و پدیده‏هاى طبیعت را به میان مى‏ کشد و آنها را دلیل وجود خدا میداند و در اینجا سخن از علت و معلول است و یک درس فلسفى ناب و بیان نتیجه‏گیرى از یک اندیشه وراى راستین .

دیده با اینکه او را نمى ‏نگرد انکار نمى ‏کند ، زیرا چهره او را در زیبائیهاى هستى متجلى مى‏بیند و اندیشه انسان از نردبان طبیعت بالا میرود تا ببام طبیعت بالا رود و از محسوس به نامحسوس پى برد و این خود استدلالى کلامى است و على در اینجا بر کرسى تدریس علم کلام بالا رفته است .

ولى پس از دیده ، سخن از دل میگوید یعنى از فلسفه و کلام به عرفان میپردازد و اینک دل است که او را مى ‏بیند و زیبائیش را در خلوتگاه یکتائى در مى ‏یابد و این عرفانست همان دغدغه خداجوئى بى ‏نهایت و عطش شدید انسان براى راه‏یابى بسرچشمه زلال شناخت خدا ، که آخرین حد تکامل انسانست و راهى است راست و روشن براى رفتن بسوى بى‏ سوئى ، براى جهت‏یابى و جهت گیرى ، جهتى که در هیچ جهت نمى ‏گنجد و سوئى که در عین حال بى ‏سوئى است ولى نقطه اوج و بیکران تکامل است ( و الى الله المصیر ) ولى این دل هم بژرفاى شناخت او نمى‏رسد ، زیرا متناهى را به نامتناهى راهى نیست و ممکن را با واجب سنخیتى نمى‏باشد و بیدل از بى ‏نشان چه گوید باز ، ولى بهرحال ، اینقدر هست که بانک جرسى مى ‏آید ، و برقى است که از خرگاه معشوق به خرمن مجنون مى ‏افتد و میسوزاندش و سراپا شعله‏اش میشود که نمایش همان برق است و سوزى است که سازى دارد .

شگفتا خدا والا و بالاست و در استواى علوى برتر از همه چیز تجلى مى‏کند ولى همچون خداى ذهنى افلاطونى نیست که هیچکس را بشناخت و قرب و مهر و نور لطف او راهى نباشد بلکه در عین والائى و بلندى آنسان نزدیک و پائین است که بهمه چیز از هر چیز نزدیکتر است ، تا انسان احساس تنهائى نکند و هراس غربت او را فرا نگیرد و سراسیمه و دیوانه نشود و یا او را آنقدر دور نداند که دور از چشمش بنافرمانى و عصیان پردازد که ( الله معکم اینما کنتم ) خدا با شماست هر جا که باشید .

ولى با آنکه از رگ گردن بما نزدیکتر است چنان نیست که با ما در یک جاى قرار گیرد ، یعنى درون خرقه درویش رود و در جان جوکیان و مرتاضان فرو رود و یا بقول بودائیان در وجود کوه و رودخانه و مرغ و مار و انسان و قورباغه و درخت و ستاره حلول کند و یا بعقیده چینى‏هاى باستان در پیکر امپراطوران جاى گیرد و بعقیده مسیحیان در وجود فرزندش عیسى ظاهر شود . .

خردها نتوانند صفاتش را بدانسان که هست باز شناسند و براى هر کدام هندسه‏اى ترسیم کنند و مرزى بسازند که در آنصورت به تحدید اوصافش پرداخته ‏اند و بتعددش کشانده‏اند و صفاتش را از ذاتش متمایز ساخته و مرکبش دانسته و از یگانگیش انداخته ‏اند

ولى معاکسا آنچنانهم نیست که عقول از معرفتش محروم مانند بلکه آنچنان هویداست که چوپانان امى و پیره‏زنان عامى هم او را از دیدن ستارگان و چرخش چرخ ریسندگى هم بشناسند و بدرگاهش راه یابند ، بلکه ماه و ستاره و کاه و کهکشان و دد و دام هم خواه و ناخواه به آستانش سجده برند که ( و الله یسجد من فی السموات و الارض ) باز ، على از عرفان به علم میگراید و از پدیده‏ هاى هستى و آیات آفرینش سخن مى ‏گوید که با شناخت علمى طبیعت و در پى ‏گیرى حس و تجربه و از مسیر علم هم میتوان بخدا راه یافت و این راه بحدى روشن است که حتى منکران خدا و آنها هم که براى ماده و طبیعت اصالت قائلند در کاوشها و بررسیهاى علمى خویش بجائى میرسند که بهت‏زده مى‏گویند پاسخ هزاران چراها و چگونه‏ هاى ما را یک کلمه میدهد و آن کلمه خداست ولى این خدا خدائى نیست که او را در محیط تنگ و تاریک طبیعت بچیزى همانند کنند و با اندیشه‏هاى نارسا و زبانهاى کوتاه خود درباره اش چیزى بگویند تعالى الله عما یقول المشبهون به و الجاحدون له علوا کبیرا در خطبه‏اى دیگر ، 1 یکسره بفلسفه مى ‏پردازد و این بیابانى مکتب ندیده و از فلسفه‏ هاى آتن و اسکندریه و هندوچین و

-----------
( 1 ) خطبه اول نهج البلاغه

رواقیون و مشائیون و کلبیون و سوفسطائیون و دیگر اندیشمندان بر کنار مانده ، در اوج والاترین اندیشه‏هاى فلسفى از کائن و حادث و عدم و وجود و مقارنه و مزایله و حرکت و آلت سخن میراند و خدایش را در این منهج پیچیده مى ‏ستاید و میگوید .

« بوده ‏اى که پدیده نیست ، از نیستى به هستى نیامده با همه چیز هست نه آنکه هم سنخ و همسر و همطراز آنها باشد و از همه چیز بدور است نه آنکه آنها را از افاضه وجود برکنار دارد فاعلى که در فعل ایجاد ، بخود حرکتى ندهد و ذاتش دگرگونى نپذیرد و براى آفرینش ، به ابزارى نیازمند نباشد ، بینائى که پیش از آنکه مشهودى پدید آید بینا بوده و یگانه‏اى که پیش از هستى موجودات تنها بوده و از تنهائى خویش بهراس نیفتاده است ،آفرینش را او پدید آورد و هستى را او آغازید بدون اندیشه و نقشه و بدون آزمایش و تجربه ، بى ‏آنکه بخویش جنبشى دهد و در آفرینش بسختى و اضطراب افتد .

هر موجودى را بهنگام خویش بیافرید و ذوات العباد و حالات گوناگون پدیده‏ها هماهنگى و ائتلافى فراهم آورد و براى هر کدام غریزه‏اى پدید آورد و همانندش را همراهش ساخت ، پیش از پیدایش هر چیز از چگونگى آن آگاهى داشت و مرز و انتهایش را مى ‏شناخت و پیوندها و کرانه‏ هاى آنرا مى ‏دانست » در اینجا ، امام از وجود خدا سخن میگوید که قدیم است و براى او آغازى نیست و هرگز پدید نیامده و همیشه بوده است

علت العللى است که معلول نیست سلسله‏جنبان زنجیره علت‏ها و معلولهاست ولى این زنجیره بوجود او پایان مى ‏یابد و پیش از او چیزى نیست او از همه پیش است و پیشین است و بى‏پیش است و بى ‏آغاز است و قدیم است و کائن ، روزگارانى بى‏زمانى بوده و زمان و مکان مفهوم و مصداقى نداشته و او در آن روزگاران تنها بوده بى‏آنکه همدمى بخواهد و یا از تنهائى خویش بهراسد .

در اینجا امام هستى را حادث میداند و برعکس اندیشمندان کوته‏اندیش ، جهان را قدیم نمى ‏داند ، زیرا از لحاظ فلسفى تعدد قدیم پیش مى ‏آید و توحید به مخاطره مى ‏افتد و از جنبه طبیعى هم ماده نمى ‏تواند قدیم باشد که بقول فرانک آلن در آنصورت همه انرژیها نابود مى ‏گردد ، پس هستى حادث است و تازه و جدید است و خداوند بدیع است و نوآور و نوساز و مبتکر ولى در این ایجاد و آفرینش نیازى بتفکر و طرح و نقشه و تجربه ندارد زیرا طرح و آزمایش ، دلیل نادانى است و خداوند بذات خود علیم است و دیگر آنکه تواناست و با توان خویش موجودات را بیافریده و از ناتوانى خویش بسراسیمگى نیفتاده است ، پس امام در اینجا علم و قدرت خداوندى را ثابت میکند و دقیقتر و مهمتر آنکه میگوید خداوند در ایجاد آفرینش حرکت و جنبشى بخود راه نداد یعنى از حالى بحال دیگر نگرائید ، یعنى ذات مجرد پروردگار دچار تغییر و دگرگونى نمیشود و حادثاتى بر او رخ نمیدهد و محل وقایع قرار نمیگیرد و بالاخره جهان را بدون ابزار بیافرید و در این سخن بى ‏نیازى پروردگار ثابت میشود که الله غنى عن العالمین و چون مردى از امام خواست که خداى را برایش چنان بستاید که گویى او را مى‏بیند ، از چنین درخواستى خشمناک شد و همه را بمسجد فرا خواند و بمنبر رفت و چنین فرمود .

« ستایش خدائى را سزاوار است که چون نبخشاید ، گنجینه احسانش فزونى نیابد و اگر ببخشد ذخایر اعطایش نقصان نپذیرد زیرا هر بخشنده‏اى بجز خداوند ، سرمایه‏اش پایان مى‏یابد و هر کس نبخشاید ، به پستى و بخل شناخته میشود ولى او خداوند بخشنده‏اى استکه به اعطاى نعمتهاى فراوان منت میگذارد و بمیزان بخشندگیهایش مى‏افزاید ، همه آفریدگان روزیخوار احسان اویند که روزى همگان را تعهد فرموده و براى هر جنبنده‏اى باندازه معین روزى و توشه‏اى تقدیر فرموده است ، هر کس که بخواهد براه او برود و او را بجوید ، راه روشنى فرا پیشش نهاده است ، بخشندگیش در برابر درخواست نیازمندان ، بیشتر از آنچه از او نخواهند نیست ( مردم چه بخواهند و چه درخواست نکنند از انعامش بهره‏مندند ) آغاز همه چیز است و چیزى بیش از او نیست و فرجام همه چیز است و چیزى پس از او نباشد ، بمردمک چشم ، یاراى آن نبخشد که به او رسد و ذاتش را دریابد ، روزگار و زمان بر او نگذرد که بذاتش دیگرگونى دهد و در جایگاهى جاى نگیرد که جاى بجا میشود اگر آنچه طلا و نقره در گنجینه کوههاست و گوهرهائى که

در ژرفاى دریاهاست بمردم ببخشد در بخشایش او اثرى پدید نیاید و ذخائر احسانش پایان نیابد زیرا گنجینه انعامش آنسان بیکران است که درخواست مردمان از میزانش نمى‏کاهد و بخشاینده‏اى است که بخشش فراوانش از بخشندگیش نکاهد و نیازبرى نیازمندان ساحتش را ببخل نکشاند » 1 در اینجا ، امام میکوشد که مردم را از اشتباه بدر آورد تا خداوند را بخویشتن قیاس نگیرند و ذات بیکران و نامتناهیش را در محدوده ماده و امکان محصور ندانند و همچون قوم موسى تقاضاى دیدارش را بچشم سرنکنند که پاسخ ( لن ترانى ) بشنوند پس مردمکهاى چشم را توان دیدن او نیست و ذات نامتناهیش در محصوره زمان و مکان نمى‏گنجد ، زیرا زمان و مکان دو پدیده مادى هستند و ذات واجب حق هرگز بخود ممکن نمى‏گراید ، آغاز همه آغازها است و آغازى بى‏آغاز است و فرجام همه فرجامهاست و فرجامى بى ‏فرجام است .

پس از آن امام ، صفات خداوندى را هم که عین ذات او است به بیکرانگى و بى ‏انتهائى مى‏ستاید و میگوید هر چه ببخشاید از گنجینه وجودش کاسته نگردد و از ترس نقصان انعامش به بخل نگراید ، زیرا چون اراده‏اش بایجاد تعلق گیرد ، آنچه بخواهد بوجود آورد و کمبودى در خزائن احسانش پدید نیاید ، بعلاوه آنچه

-----------
( 1 ) خطبه 90 نهج البلاغه

در نزد اوست فنا ناپذیر است و آنچه در نزد ماست دستخوش فنا است ( و ما عندکم ینفذو ما عند الله باق ) آنگاه پرسشگر را برحذر میدارد ، که به اندیشه کوتاه خویش بخداى نیندیشد و خدا را تنها از راه وحى و پیامبرى و تعلیمات آموزگاران آسمانى بشناسد ، زیرا اندیشه محدود انسان را توان جهش به قله رفیع مفاهیم فوق مادى نیست و این فلاسفه کم توان که میخواهند تراوشهاى شیار مغزى خود را آنقدر گسترش دهند که حقایق ماورائى را دریابند سخت در اشتباهند و ترازوى ناتوان و لرزان خرد هرگز بسنجش حقایق ابر ماده راه نیابد و پاى چوبین استدلالیان چنان بى‏تمکین است که گامى در این راه بى‏پایان برندارد ، پس باید خداى را از زبان خودش شناخت که با فروغ تشعشعات الهام آسمانیش صحیفه مصحف کریم را روشن ساخته و از بیان پیامبرانش حقیقت توحید را تجلى داده است و هر که از این راه برون رود بدام اهریمن افتد و خداى را دگرگونه شناسد ، از این رو امام میفرماید .

« اى پرسنده ، در شناخت خداوند ، بقرآن روى آور و از فروغ راهنمائى آن بهره‏گیر و از آنچه از کتاب خدا و سنت پیامبر و روش پیشوایان هدایت بدور است و با دسیسه‏هاى اهریمن همراه است دورى گزین ، که آموزگاران مکتب آسمانى ، در طریق دانش استوارند و از شناخت ذات خدا بناتوانى خود اقرار دارند و مردم را از تعمق در ذات خداى بازمیدارند تو هم بهمین اندازه بسنده

باش و خداى را بمیزان ناتوان خرد خویش اندازه مگیر که نابود خواهى شد » 1 بخطبه‏اى دیگر شکوه کبریایى و قدرت و عزت و بى‏نیازى خداوند را مى‏ستاید و صفات الهى را از زبان بنده‏اى که با او سخن میگوید بیان میدارد و چنین میگوید .

« همه چیز در برابر او خاکسار است و همه بذات او پایدارند ،

نیازمندان را بى‏نیاز مى‏کند و خواران را چیره میگرداند و ناتوانان را توان مى‏بخشد و آشفتگان را پناه میدهد ، هر کس سخنى گوید گفتارش را میشنود و هر کس خاموش ماند از رازش آگهى دارد و هر کس زندگى کند روزیش را میرساند و چون بمیرد بسوى خویش بازش میگرداند .

دیده‏ها ترا ندید که از تو آگهى دهد بلکه تو پیش از ستایندگان خویش هستى ، آفریدگان را براى ترس از تنهائیت نیافریدى و از آفرینش آنها سودى نجستى ، هر که را بخواهى از تو پیشى نجوید و و هر که را بگیرى از تو فرار نکند ، نافرمانى گناهکاران از بزرگیت نکاهد و طاعت فرمانبرداران بر توانائیت نیفزاید و هر کس که از فرمانت ، خشنود باشد فرمانت را نتواند برگرداند و هر کس از تو روى گرداند از تو بى‏نیاز نماند هر رازى در برابر تو آشکار است و هر پنهانى در پیشگاهت هویدا ، هماره پایدارى و پایانى برایت

-----------
( 1 ) خطبه 90 نهج البلاغه

نیست ، پایانى که از تو گریزى نیست و پناهگاهى که راه رهائى به سوى تو است . زمام هر جنبنده‏اى بدست تو است و هر زنده‏اى بسوى تو میرود ، پاک پروردگارى که آفرینش تو بس بزرگست و این بزرگى آفرینش در برابر تو کوچک است ، چه اندازه ملک تو در برابر ما هراس انگیز است و چه اندازه مشهودات ما در برابر ناپیدائیهاى ملکوت تو ناچیز است ؟ چقدر نعمت تو در دنیا فراوانست و چه اندازه بهره‏هاى دنیا در برابر نعیم آخرت اندک است ) » 1 براى یگانگى پروردگار دلایلى روشن بیان میدارد و فرمانبردارى او را واجب مى‏شمارد ، زیرا انسان موجودى ناتوانست و در برابر چنان خداوند توانا و محیط و قاهرى باید تسلیم باشد و از نافرما نیش بپرهیزد و خشنودیش را که سیر در راه تکامل است بجان بپذیرد و از خشمش که انحراف از راه کمال‏یابى است بهراسد و بداند که اوامر و نواهى خداوند ، از حکمت بالغه‏ى او برمیخزید و نیکبختى انسان در فرمان‏پذیرى خداوند است از این روى بفرزندش حسن چنین سفارش میکند .

« بدان اى پسرک من ، اگر پروردگارت شریکى میداشت او هم پیامبرانى بسویت میفرستاد و بزرگى و توانائى خود را بتو نشان میداد و از کردار و صفاتش آگاهت مى‏ساخت ، بنابراین خدائى جز او نیست و او خدائى یگانه است ، همچنانکه خود را به یکتائى

-----------
( 1 ) خطبه 801 نهج البلاغه

ستوده و هیچکس در قدرت بیکران او شریک و منازع نیست ، هیچگاه الوهیتش پایان نمى‏پذیرد و همیشه هست ، آغاز همه چیز است و براى او آغازى نیست و پایان همه چیز است و خود پایانى ندارد ،

بزرگتر از آنست که با چشم و دل ، پروردگارى او را دریابى ، پس چون او را چنین شناختى درباره او چنان باش که کسى با وجود ناچیزى و ناتوانى و نیاز فراوانى که به پروردگار خود دارد در فرمانبردارى او رفتار میکند و از کیفر او مى‏هراسد و از خشمش مى‏پرهیزد زیرا خداوند ترا فرمان نمى‏دهد مگر به نیکى و ترا باز نمى‏دارد مگر از زشتى » 1 توحید زیربناى معتقدات ادیان آسمانى است و پیامبرانى مبارز و انقلابى انسانى نداى یکتاپرستى را با تحمل جانکاه‏ترین رنجها و دردها در فضاى بشرى انعکاس میداده و مردم را به پرستش خداى یگانه و پرهیز از هر گونه آلودگى شرک فرا میخوانده‏اند .

خدا یگانه است و براى او انبازى نیست و حرکت تکاملى همه موجودات بسوى مقصد یگانه توحید است و رمز فلاح انسانها در قبول همین اعتقاد یگانه است ولى این اعتقاد باید از پهنه ذهن و اعتقاد در محیط عمل و اجتماع پیاده شود و انسانیت هم رنگ و چهره توحید گیرد و برابرى انسانها همه جا اعلام گردد که قرآن میفرماید ( ان امتکم امة واحدة و انا ربکم فاعبدون ) .

-----------
( 1 ) گفتار 31 نهج البلاغه

وحدت انسانها و وحدت جهان پرتوى از یگانگى خداست و اگر انسانها بکثرت گرایند و دچار بیمارى تبعیض‏ها و تضادها و برتریها شوند ، جنگها پدید میآید و خونها ریخته میشود نیکبختى انسانها قربانى جوامع پراکنده و شرک‏آلود مى‏شود .

على که پیشواى یکتاپرستانست این دعوت را با اندیشه و سخن و گفتارش همه‏جا گسترش میدهد و با استمداد از حقیقت وحى و تجلى عرفان و استدلال فلسفى و سخن علمى همه‏جا و همه گاه بیان میدارد و عمرى را با شرک و دستاوردهاى پلید و خطرمند آن مى‏جنگد و مردم را بحقیقت توحید میخواند .

و همین خداى واحد است که با انگیزش پیامبران و فرود کتابها و آموزشهاى آسمانى مردم را بسوى کمال میخواند ، عواملى که انسانرا در این سیر مترقى پیش میراند بعنوان فرائض تشریع شده و عوامل ضد تکامل هم که مانع حرکت انسان بسوى خداست بنام گناه معرفى شده است ، راه کمال‏یابى راه خشنودى خداست و طریق انحراف و تبهکارى هم مسیر ناروائى است که بمفهوم خشم خدا شناخته میشود ، پس خدا آنچنانکه دشمنان اسلام مى‏گویند خداى خشمگین و عصبانى نیست ، زیرا خشم خدا مانند خشم انسان نیست که نمودار دگرگونى حال خشمنده باشد ، زیرا هیچگاه حادثه‏اى بر خداى وارد نمیشود و حال او را دگرگون نمى‏سازد ، خدا نه محل حوادث است و نه دچار تغییر حال میشود بلکه همانطوریکه مولف فهیم و عالم تفسیر المیزان نگاشته ، رضاى خدا در حرکت بسوىخدا در مسیر کمال است و سخط و خشم خدا هم در انحراف از جاده کمال‏یابى و سیر بسوى خداست که همه موجودات ، راه پیماى آن صراط مستقیمند و امام همه این حقایق را در سفارشى که بفرزند ارجمندش امام حسن فرموده بیان داشته است .

على ( ع ) که چنین خدائى را بجاذبه الهى و کشش دل به میزان توان والاى خویش شناخت بدرگاهش نیاز میبرد و چون ناتوانى خویش و توانمندى خداى توانا را بیش از هر کس دریافت و این فاصله نامتناهى را شناخت براى نزدیکى به آستان برین ( الله ) خاشعانه و دردمندانه بمناجات میپردازد و در تاریکى‏هاى متراکم شب که همه دیده‏ها بخوابى سنگین فرو رفته‏اند چهره به درگاهش مى‏ساید و از سویداى دل میخواندش و عاشقانه و عارفانه و مشتاقانه به آستانش چنین عرضه میدارد .

« بارخدایا تو از هر همدمى بدوستانت دمسازترى و آنانرا که بتو توکل کنند از هر کس بیشتر نیازشان را برمى‏آورى و بدرخواستشان گواهى ، از رازهائى که در نهانخانه دلشان پنهانست آگاهى و دردهاى درونشان را میدانى و از بینش و دریافتشان خبردارى رازهاشان براى تو آشکار و دلهاشان بسوى تو نگرانست ، اگر از تنهائى بهراس افتند یاد تو همدم آنهاست و اگر ناگواریها بر آنان فرود آید بتو پناه برند و از تو کمک خواهند زیرا زمام همه کارها بدست تو است و هر حادثه‏اى از فرمان تو برمیخیزد خداوندا اگر ندانم که چه میخواهم و از درخواست خود سرگردان شوم مرا به آنچه شایسته من است راهنمائى فرما دلم را بسوى رشد و کمال رهبرى کن ، که این عنایت از هدایت تو بدور نیست و از کفایت و مرحمت تو شگفت نباشد .

خدایا با بخشش خویش با من رفتار کن و مرا بدادگریت وا مگذار ( که توان عدالت تو را ندارم ) 1 و الحق باید هم على اینسان سخن بگوید زیرا میداند که هیچکس با عمل خویش هر چند شایسته باشد سزاوار پاداش نیکوى خدا نیست زیرا عمل هم پدیده توان خداست و کسى از خویش چیزى ندارد و تنها باید به بخشایش او امید داشت تا بر بندگانش رحمت آرد و آنها را شایسته نعیم دنیا و آخرت گرداند و در جوار رحمتش جاى دهد .

فریب کودک

نامه امام در پاسخ معاویه نوشته بودى که من طلحه و زبیر را کشته و عایشه را بیرون رانده و به کوفه و بصره فرود آمده ‏ام این کارى است که تو در آن نبودى و بتو ربطى ندارد ، درباره کشندگان عثمان هم سخن بفراوانى گفتى ، تو هم بمانند دیگران بیعت مرا بپذیر آنگاه درباره آنها از من داورى بخواه تا بین تو و ایشان از روى کتاب خدا داورى کنم ، اما اینکه این دعوى را بهانه‏اى براى حکومت شام قرار داده‏اى این بمانند فریب کودک است که در وقت از شیر گرفتن او انجام میدهند .

منبع: سایت balaghah.net

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی