.:: نهج البلاغه ::.

نهج البلاغه ،گوهر بی نظیر دریای معنویت است که تحصیل و بره مندی از این گوهر موجب سعادت دنیا و آخرت می شود. ( به پایگاه تخصصی نهج البلاغه .......)
.:: نهج البلاغه ::.

جاذبه و بلنداى کلام امام على علیه‏السلام چون قرآن، دل آدمى را روشنى بخشیده و اندیشه را جهت داده و روح را فرح مى‏ نماید .( به عقیده حاج میرزا على آقا شیرازى) نهج‏ البلاغه پرتوى پرفروغ از قرآن و ترجمان آن است و تراوش روحى ملکوتى است که به حق عبدالله بود و اثرى است مفید و سازنده براى بیدار نمودن خفتگان در بستر غفلت دارویى است‏براى شفاى آنان که به بیماریهاى دل وامراض روان مبتلایند و مرهمى است‏براى افرادى که از دردهاى فردى و اجتماعى در تب و تاب هستند و... .


به این سایت رأی بدهید

ترجمه خطبه های 1 - 5 نهج البلاغه ( شهیدی )

خطبه 1-آغاز آفرینش آسمان و...

که در آن آغاز آفرینش آسمان و زمین و آدم را بیان فرماید. سپاس خدایی را که سخنوران در ستودن او بمانند و شمارگران شمردن نعمتهای او ندانند، و کوشندگان حق او را گزاردن نتوانند. خدایی که پای اندیشه تیزگام در راه شناسایی او لنگ است، و سر فکرت ژرف رو به دریای معرفتش بر سنگ. صفتهای او تعریف ناشدنی است و به وصف درنیامدنی، و در وقت ناگنجیدنی، و به زمانی مخصوص نابودنی. به قدرتش خلایق را بیافرید، و به رحمتش بادهارا بپراکنید، و با خرسنگها لرزه زمین را در مهار کشید.

سرلوحه دین شناختن اوست، و درست شناختن او، باور داشتن او، و درست باور داشتن او، یگانه انگاشتن او، و یگانه انگاشتن، او را به سزا اطاعت نمودن، و به سزا اطاعت نمودن او، صفتها را از او زدودن، چه هر صفتی گواه است که با موصوف دوتاست و هر موصوف نشان دهد که از صفت جداست، پس هر که پاک خدای را با صفتی همراه داند او را با قرینی پیوسته، و آن که با قرینش پیوندد، دوتایش دانسته، و آن که دوتایش خواند، جزء جزءاش داند، و آن که او را جزء جزء داند، او را نداند، و آن که او را نداند در جهتش نشاند، و آن که در جهتش نشاند، محدودش انگارد، و آن که محدودش انگارد، معدودش شمارد. و آن که گوید در کجاست؟ در چیزیش در آرد، و آن که گوید فراز چه چیزی است؟ دیگر جایها را از او خالی دارد.

بوده و هست، از نیست به هستی در نیامده است. با هر چیز هست، و همنشین و یار آن نیست، و چیزی نیست که از او تهی است. هر چه خواهد پدید آرد، و نیازی به جنبش و وسیلت ندارد. از ازل بیناست و تا به ابد یکتاست، دمسازی نداشته است تا از آن جدا افتد و بترسد که تنهاست.

آفرینش را آغاز کرد و آفریدگان را به یکبار پدید آورد، بی آنکه اندیشه ای به کار برد، یا از آزمایشی سودی بردارد، یا جنبشی پدید آرد یا پتیاره ای را به خدمت گمارد. از هر چیز به هنگام بپرداخت، و اجزای مخالف را با هم سازوار ساخت، و هر طبیعت را اثری بداد و آن اثر را در ذات آن نهاد. از آن پیش که بیافریند به آفریدگان دانا بود، و بر آغاز و انجامشان بینا، و با سرشت و چگونگی آنان آشنا.

سپس خدای پاک فضاهای شکافته و کرانه های کافته و هوای به آسمان و زمین راه یافته را پدید آورد، و در آن آبی روان کرد. آبی که موجهای آن یکدیگر را می شکست، و هر یک بر دیگری می نشست. آب را بر پشت بادی نهاد سخت و زنده و هر پایداری را در هم شکننده. باد را بفرمود تا آب را باز دارد و فرو سو آمدنش نگذارد و درآن مرز بماند. هوای شکافته در زیر باد به جریان، و آب جهنده بر بالای آن روان. سپس بادی نازا آفرید تا خروشنده را بگرداند و موج دریا را برانگیزاند. باد چنان که گویی مشکی راپیاپی و سخت بوزید، از برخاستنگاهی دور و ناپدید. باد را بفرمود تا آب می جنباند یا در فضایی تهی میراند، سرآب را به پایان آن برد و جنبنده آن را به آرام آن رساند تا آنکه کوهه ها از بر، و کفها بر سر آورد، پس خدا آن کف آسمان موجی از سیلان باز داشته، زبرین سقفی محفوظ، بلند و افراشته بی هیچ ستون بالا رفته و برپا، و بی میخ و طناب استوار و برجا. پس آسمانها را به ستاره های رخشان و کوکبهای تابان بیاراست، و بفرمود تا خورشید فروزان و ماه تابان، در چرخ گردان و طارم سبک گذران و آسمان پر ستاره روان، به گردش برخاست.

سپس میان آسمانهای زبرین را بگشود و از گونه گون فرشتگانش پر نمود: گروهی از آنان در سجده اند و رکوع نمی گزارند، و گروهی در رکوعند و یارای ایستادن ندارند. گروهی ایستاده و صف ناگسسته، و گروهی بی هیچ ملالت لب ازتسبیح نابسته. نه خواب دارند و نه بی هوشی، نه سستی گیرند و نه فراموشی، و گروهی از آنان امینان وحی اویند، که کلام خدا را به پیامبرانش می رسانند، و قضای الهی را بر مردمان می رانند، و گروهی نگاهبان بندگان اویند و در بانان درهای جنان او، و گروهی ازآنان پایهاشان پایدار در زمین است، و گردنهاشان بر گذشته از آسمان برین. تنومندی و ستبریشان از حد برون است، و دوشهاشان برای برداشتن عرش متناسب و موزون. دیده ها از هیبت بر هم و پرها به خود فراهم. در پس حجاب عزت و پرده های قدرت مستور و دست نامحرمان از ساحت قدس آنان دور. نه برای پروردگار در وهم خود صورتی انگارند، و نه صفتهای او را چون صفتهای آفریدگان پندارند. نه او را در مکانی دانند، و نه وی را همانندی شناسند و بدان اشارت رانند.

صفت آفرینش آدم (ع) پس پاک خدای با عظمت، از زمین گونه گون طبیعت خاکی فراهم کرد، از زمین نرم و ناهموار و از شیرین آن و از نمکزار. بر آن خاک، آب ریخت تا پاک شد، و با تری محبت اش بیامیخت تا چسبناک شد. پس صورتی از آن پدید آورد، با اندامهای بایسته، و عضوهای جدا و به یکدیگر پیوسته. آن را بخشکانید تا یک لخت شد و زمانی اش بداشت تا سخت شد، چنان که اگر بادی بدان می وزید بانگش به گوش می رسید. پس از دم خود در آن دمید تا به صورت انسانی گردید: خداوند ذهنها، که آن ذهنها را به کار گیرد، و اندیشه ای که تصرف او را پذیرد. با دست و پایی در خدمت او و اعضایی در اختیار و قدرت او. با دانشی که بدان حق را از باطل جدا کردن داند، و مزه ها و بویها و رنگها و دیگر چیزها را شناختن تواند. با طبیعتهای متضاد و سرکش و سرشتهای با هم خوش، گرم با سرد درآمیخته و تری بر خشکی ریخته و حیرت همه را برانگیخته.

پس، از فرشتگان خواست تا آنچه در عهده دارند ادا کنند و عهدی را که پذیرفته اند وفا کنند. سجده او را از بن دندان بپذیرند، خود را خوار و او را بزرگ گیرند، و فرمود: (آدم راسجده کنیدای فرشتگان! فرشتگان به سجده افتادند جز شیطان) که دیده معرفتش از رشک تیره شد و بدبختی بر او چیره، خلقت آتش را ارجمند شمرد و بزرگ مقدار و آفریده از خاک را پست و خوار، پس خدایش مهلت بخشید که خشم را سزاوار بود، و کامل شدن بلا و آزمایش را در خور و بکار، و وفای به وعده را چه کسی کند چون پروردگار! و پروردگار فرمود: (همانا تو از واپس افکندگانی که تا رسیدن رستاخیز بمانی.)

پس خدای سبحان آدم را در خانه ای آرام داد، جایگاهی در امان و بی بیم، با زندگی فراخ و پر نعیم، و او را از شیطان بترسانید که دشمنی است لئیم. اما دشمن او برنمی تافت که آدم با نیکوکاران در بهشت به سر برد، کوشید تا او را از راه به در برد. او را بفریفت تا یقین را به گمان فروخت و آتش دو دلی بر و بار عزم او را بسوخت. شادمانی بداد و بیم خرید، فریب خورد و پشیمانی کشید. سپس خدای سبحان در توبه را به روی او گشاد، و کلمه رحمت بر زبان او نهاد، و به دو وعده بازگشت به جنت داد، و او را بدین سرای فرود آورد که خانه رنج و امتحان است و زادن فرزندان،و خدای سبحان از فرزندان او پیامبرانی گزید، و ازآنان به زبان وحی پیمان ستد و هر پیامبرآن را شنید، که امانت او نگاه دارد و حکم خدا را به دیگران برساند، و این هنگامی بود که بیشتر آفریدگان از فطرت خویش بگردیدند و طومار عهد درنوردیدند، حق او را نشناختند و برابراو خدایانی ساختند. شیطانهاآنان را از خداشناسی به گمراهی کشیدند، و پیوندشان را با پرستش خدا بریدند. پس هر چند گاه پیامبرانی فرستاد و به وسیله آنان به بندگان هشدار داد تا حق میثاق الست بگزارند، و نعمت فراموش کرده را به یاد آرند. با حجت و تبلیغ، چراغ معرفتشان را بیفروزند تا به آیتهای خدا چشم دوزند. از آسمانی بالا برده و زمینی زیرشان گسترده، و آنچه بدان زنده اند و چسان می میرند و نا پاینده اند، و بیماریهای پیر کننده و بلاهای پیاپی رسنده، و هیچ گاه نبود که خدا آفریدگان را بی پیامبر بدارد، یا کتابی در دسترس آنان نگذارد، یا حجتی بر آنان نگمارد، یا از نشان دادن راه راست دریغ دارد. پیامبران که اندک بودند و مخالفشان بسیار، و در دام شیطان گرفتار، در کار خویش درنماندند و دعوت حق را به مردم رساندند. گاه پیامبر پیشین نام پیامبر پس از خود را شنفته، و گاه وصف پیامبر پسین را به امت خویش گفته.

زمان این چنین گذری شد، و روزگار سپری. پدران رفتند و پسران جای آنان را گرفتند تا آن که خدای سبحان محمد (ص) را پیامبری داد تا دور رسالت را به پایان رساند و وعده حق را به وفا مقرون گرداند، طومار نبوت او به مهر پیامبران ممهور، و نشانه های او در کتاب آنان مذکور، و مقدم او بر همه مبارک و موجب سرور، حالی که مردم زمین هر دسته به کیشی گردن نهاده بودند، و هر گروه پی خواهشی افتاده، و در خدمت آیینی ایستاده، یا خدا را همانند آفریدگان دانسته، یا صفتی که سزای او نیست بدو بسته، یا به بتی پیوسته و از خدا گسسته. پروردگار آنان را بدو از گمراهی به رستگاری کشاند و از تاریکی نادانی رهاند.

سپس دیدار خود را برای محمد (ص) گزید و جوار خویش او را پسندید و از این جهانش رهانید. او را نزد خود برد تا در فردوس اعلی نشیند، و بیش سختی این جهان نبیند. پس بزرگوارانه او را دیدار ارزانی داشت و او میراثی که پیامبران می نهند برای شما گذاشت، چه آنان امت خویش را وا نگذارند مگر با نشان دادن راهی روشن و نشانه ای معین: کتاب پروردگار در دسترس شماست، حلال و حرام آن پیداست، واجب و مستحب آن هویداست، ناسخ و منسوخش روشن، رخصت و عزیمت آن معین، خاص و عامش معلوم، پند و مثلهایش مفهوم، مطلق و مقیدش پدیدار، محکم و متشابهش آشکار، مجمل آن تفسیر شده، و نا مفهومش تعبیرشده، از حکمی که بدانند و انجام دادنی است، و آنچه ندانند و واگذاردنی است، حکمی است وجوب آن در قرآن معین، و نسخ آن در سنت مبرهن، و حکمی که سنت گوید باید، و کتاب رخصت دهد که ترک آن شاید، و حکمی که در وقتی خاص بر مکلف نوشته است، و چون وقتش سپری شد تکلیف هشته است، و حرامهایی ناهمسان، با کیفرهایی سخت و یا آسان، گناهی بزرگ که کیفرش آتش آن جهان است، و گناهی خرد که برای توبه کننده امید غفران است، یا آنچه مقبول، میان دشوار و آسان است.

از این خطبه است که حج را یاد کرده است زیارت خانه اش را فریضه کرد بر شما مردمان که قبله اش ساخت برای همگان، و آمدن گاه مسلمانان، تا بدان درآیند چون چارپایان و بدان پناه برند چون کبوتران، و دو نشانه برای دینداران: فروتنی برابر عظمت او، و اعتراف به عزت او، و از آفریدگانش آن را گزید که چون دعوت او شنید در گوش کشید، و به جان و دل خرید. اینان به راه افتادند، و پا برجای پای پیامبران نهادند، و چون فرشتگان گرد عرش بر پای بندگی ایستادند. بر سودهای روز بازار عبادت هر دم فزودند، و به هنگام تشریف، مغفرت او را از یکدیگر ربودند. خدا کعبه را برای اسلام نشان، و برای پناهندگان خانه امان ساخت، رفتن به سوی خانه را واجب گرداند، و حق آن را بشناساند و بندگان را به زیارت آن خواند که فرمود: (بر هر کس که تواند، زیارت خانه واجبی از سوی خدای بی انبازاست، و آن که سرباز زند خدا از جهانیان بی نیاز است.)


خطبه 2-پس از بازگشت از صفین

که پس از بازگشت از نبرد صفین خوانده است او را سپاس می گویم که زیادتخواه نعمت اویم. گردن نهاده عزت اویم. پناه خواه ازمعصیت اویم، و نیازمند کفایت اویم. هر که را راه نماید گمراه نباشد، و دشمنش را کسی پناه نباشد و آن را که او کارگزار شد، نیازی به مال و جاه نباشد. هر چه سنجد به پای سپاس او نرسد و هیچ اندوخته ای به بهای او نرسد. گواهی می دهم که خدا یکتاست، انبازی ندارد و بی همتاست. گواهیی از روی اعتقاد و ایمان، بی آمیغ برآمده از امتحان. چند که ما را زنده می دارد این گواه دستاویز ماست و ذخیره دشواریهای روز رستاخیز ماست، که گواه به یگانگی او، نشانه استواری ایمان است و سرلوحه نیکوکاری و احسان، و مایه خشنودی خدای رحمان، و سلاح جنگ با شیطان،و گواهی می دهم که محمد (ص) بنده او و پیامبر اوست. او را بفرستاد با دینی آشکار، و نشانه هایی پدیدار، و قرآنی نبشته در علم پروردگار. که نوری است رخشان، و چراغی است فروزان، و دستورهایش روشن و عیان. تا گرد دو دلی از دلها بزداید، و با حجت و دلیل ملزم فرماید. نشانه هایش ببینند و بیش نستیزند، و بترسند و از گناه بپرهیزند. و این هنگامی بود که مردم به بلاها گرفتار بود، و رشته دین سست و نااستوار، و پایه های ایمان ناپایدار. پندار با حقیقت به هم آمیخته، همه کارها درهم ریخته. برون شو کار دشوار، درآمد نگاهش نا پایدار، چراغ هدایت بی نور، دیده حقیقت بینی کور، همگی به خدا نافرمان، فرمانبر و یاور شیطان، از ایمان روگردان. پایه های دین ویران، شریعت بی نام و نشان، راههایش پوشیده و ناآبادان. دیو را فرمان بردند و به راه او رفتند و چون گله که به آبشخور رود پی او گرفتند. تخم دوستی اش در دل کاشتند و بیرق او را بر افراشتند حالی که فتنه چون شتری مست آنان را به پی می سپرد، و پایمال می کرد و ناخن تیز بدانها در می آورد، و آنان در چار موج فتنه سرگردان بودند، درمانده و نادان، فریفته مکر شیطان. در خانه امن کردگار با ساکنانی تبهکار و بد کردار، خوابشان شب بیداری سرمه دیده شان اشک جاری، در سرزمینی عالم آن دم از گفت بسته، و جاهل به عزت در صدر نشسته.

و از این خطبه است در وصف خاندان رسول (ص) راز پیامبر بدانها سپرده است، و هر که آنان را پناه گیرد به حق راه برده است. مخزن علم پیامبرند و احکام شریعت او را بیانگر. قرآن و سنت نزد آنان درامان. چون کوه افراشته، دین را نگهبان، پشت اسلام بدانها راست و ثابت و پابرجاست.

و از این خطبه است درباره گروهی از مخالفان تخم گناه کشتند، و آب فریب به پای آن هشتند و شکنجه و عذاب درویدند، و بدین حقیقت نرسیدند که: از این امت کسی را با خاندان رسالت همپایه نتوان پنداشت، و هرگز نمی توان پرورده نعمت ایشان را در رتبت آنان داشت که آل محمد (ص) پایه دین و ستون یقینند. هر که از حد درگذرد به آنان بازگردد، و آن که وامانده، بدیشان پیوندد. حق ولایت خاص ایشان است و میراث پیامبر مخصوص آنان. اکنون حق به خداوندآن رسید و رخت بدان جا که بایسته اوست کشید.

خطبه 3-شقشقیه

که به شقشقیه معروف است هان! به خدا سوگند فلان جامه خلافت را پوشید و می دانست خلافت جز مرا نشاید، که آسیا سنگ تنها گرد استوانه به گردش در آید. کوه بلند را مانم که سیلاب از ستیغ من ریزان است، و مرغ از پریدن به قله ام گریزان. چون چنین دیدم دامن از خلافت در چیدم، و پهلو از آن پیچیدم، و ژرف بیندیشیدم که چه باید، و از این دو کدام شاید؟ با دست تنها بستیزم یا صبر پیش گیرم و از ستیز بپرهیزم؟ که جهانی تیره است و بلا بر همگان چیره بلایی که پیران در آن فرسوده شوند و خردسالان پیر، و دیندار تا دیدار پروردگار در چنگال رنج اسیر. چون نیک سنجیدم، شکیبایی را خردمندانه تردیدم، و به صبر گراییدم حالی که دیده از خار غم خسته بود، و آوا در گلو شکسته. میراثم ربوده این و آن، و من بدان نگران.

تا آنکه نخستین، راهی را که باید پیش گرفت و دیگری را جانشین خویش گرفت. (سپس امام مثلی بر زبان راند و این بیت اعشی برخواند که:) (روز مرا با حیان، برادر جابر، چه مشابهت؟ و این دو را با هم چه مناسبت؟ من، همه روز در گرمای سوزان بر پشت شتر بوده و او آسوده، به راحت در خانه غنوده-.) شگفتا! کسی که در زندگی می خواست خلافت را واگذارد، چون اجلش رسید کوشید تا آن را به عقد دیگری در آرد. خلافت را چون شتری ماده دیدند و هر یک به پستانی از او چسبیدند، و سخت دوشیدند، و تا توانستند نوشیدند سپس آن را به راهی درآورد ناهموار، پر آسیب و جان آزار، که رونده درآن هردم به سر درآید، و پی درپی پوزش خواهد، و از ورطه به درنیاید. سواری را مانست که بر بارگیر توسن نشیند، اگر مهارش بکشد، بینی آن آسیب بیند، و اگر رها کند سرنگون افتد و بمیرد. به خدا که مردم چونان گرفتار شدند که کسی براسب سرکش نشیند، و آن چارپا به پهنای راه رود و راه راست رانبیند. من آن مدت دراز را با شکیبایی به سر بردم، رنج دیدم و خون دل خوردم. (معنی گفته امام (کراکب الصعبه ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحم) این است که: اگر سوارکار مهار آن شتر سرکش را سخت بکشد و او سر باززند، بینی وی بشکافد، و اگر با سرسختی که دارد اندکی مهارش را سست کند، سر بپیچد و باز داشتن آن برای وی میسر نباشد. گویند (اشنق الناقه) هنگامی که شتر مهار شده، سر را بکشد و بالا برد، و (شنقها) نیز گفته اند که روایت ابن سکیت است در اصلاح المنطق، و فرمود (اشنق لها) و نگفت (اشنقها) چرا که این کلمه را مقابل (اسلس لها) نهاده. گویی فرماید اگر سر او را بالا نگهدارد یعنی، آن را واگذارد تا سر خود را بالا نگاه دارد.)

چون زندگانی او به سر آمد، گروهی را نامزد کرد، و مرا در جمله آنان درآورد. خدا را چه شورایی! من از نخستین چه کم داشتم، که مرا در پایه او نپنداشتند، و در صف اینان داشتند، ناچار با آنان انباز، و با گفتگوشان دمساز گشتم. اما یکی از کینه راهی گزید و دیگری داماد خود دید، و این دوخت و آن برید،

تا سومین به مقصود رسید و همچون چارپا بتاخت، و خود را در کشتزار مسلمانان انداخت، و پیاپی دو پهلو را آکنده کرد و تهی ساخت. خویشاوندانش با او ایستادند، و بیت المال را خوردند و بر باد دادند. چون شتر که مهار برد، و گیاه بهاران چرد، چندان اسراف ورزید که کار به دست و پایش بپیچید و پرخوری به خواری، و خواری به نگون ساری کشید،و ناگهان دیدم مردم از هر سوی روی به من نهادند، و چون یال کفتار پس و پشت هم ایستادند، چندان که حسنان فشرده گشت و دو پهلویم آزرده به گرد من فراهم و چون گله گوسفند سر نهاده به هم. چون به کار برخاستم گروهی پیمان بسته شکستند، و گروهی از جمع دینداران بیرون جستند و گروهی دیگر با ستمکاری دلم را خستند. گویا هرگز کلام پروردگار را نشنیدند یا شنیدند و کار نبستند، که فرماید: (سرای آن جهان از آن کسانی است که برتری نمی جویند و راه تبه کاری نمی پویند، و پایان کار، ویژه پرهیزگاران است) آری به خدا دانستند، لیکن دنیا در دیده آنان زیبا بود، و زیورآن در چشمهایشان خوشنما.

به خدایی که دانه را کفید و جان را آفرید، اگر این بیعت کنندگان نبودند، و یاران، حجت بر من تمام نمی نمودند، و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکمباره را برنتابند و به یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشته این کار را از دست می گذاشتم و پایانش را چون آغازش می انگاشتم و چون گذشته، خود را به کناری می داشتم، و می دیدید که دنیای شما را به چیزی نمی شمارم و حکومت را پشیزی ارزش نمی گذارم. (این هنگام مردی عراقی به پا خاست، و نامه ای به دست او داد، و امام در آن به نگریستن ایستاد، چون از خواندن نامه بپرداخت، پسر عباس گفت: (ای امیرمومنان چه شود که به خطبه بپردازی، و سخن را از آن جا که ماند بیاغازی؟) فرمود:) پسر عباس، هرگز! آنچه شنیدی شعله غم بود که سرکشید، و تفت باز گشت و در جای آرمید. (پسر عباس گوید: به خدا سوگند، هرگز بر هیچ گفتاری چنان دریغ نخوردم که بر این گفتاراندوه بردم، که چرا امیرالمومنین نتوانست سخن را بدان جا رساند که بایست.)

خطبه 4-اندرز به مردم

به راهنمایی ما از تاریکی درآمدید، به ذروه برتری برآمدید. از شب تاریک برون شدید و به سپیده روشن درون شدید. کر باد گوشی که بانگ بلند را نشنود! و آن که بانگ بلند او را کرکند، آوای نرم در او چگونه اثر کند؟ دلی که از ترس خدا لرزان است، پایدار و با اطمینان است.

پیوسته پیمان شکنی شما را می پاییدم، و نشان فریفتگی را در چهره تان می دیدم. راه دینداران را می پیمودید، و آن نبودید که می نمودید. به صفای باطن درون شما را می خواندم، و بر شما حکم ظاهر می راندم. بر راه حق ایستادم، و آن را از راههای گمراهی جدا کردم، و به شما نشان دادم. حالی که می پوییدید، و راهنمایی نمی دیدید، چاه می کندید، و به آبی نمی رسیدید، و این اشارت است که گویاتر از صد مقالت است. روی رستگاری نبیند آن که خلاف من گزیند، چه از آن روز که حق را دیدم، در آن دو دل نگردیدم. بیم موسی نه برجان بود که بر مردم نادان بود، مبادا گمراهان به حیلت چیر شوند و بر آنان امیر. امروز حق و باطل آشکار است و راه عذر بر شما بسته، و آن که بر لب جوی نشسته است، از بیم تشنگی رسته.

خطبه 5-پس از رحلت رسول خدا

امام (ع) این خطبه را پس از رحلت رسول خدا (ص) خوانده است عباس و ابوسفیان با وی به خلافت بیعت کنند. مردم! از گردابهای بلا با کشتی های نجات برون شوید! و به تبار خویش منازید، و از راه بزرگی فروختن به یک سو روید! که هر که با یاوری برخاست روی رستگاری بیند، وگرنه گردن نهد و آسوده نشیند که خلافت بدینسان همچون آبی بدمزه و نا دلپذیر است، و لقمه ای گلوگیر، و آن که میوه را نارسیده چیند همچون کشاورزی است که زمین دیگری را برای کشت گزیند. اگر بگویم، گویند خلافت را آزمندانه خواهان است، و اگر خاموش باشم، گوینداز مرگ هراسان است، هرگز! من و از مرگ ترسیدن؟ پس از آن همه ستیزه و جنگیدن. به خدا سوگند، پسر ابوطالب از مرگ بی پژمان است. بیش از آنچه کودک پستان مادر را خواهان است. اما چیزی می دانم که بر شما پوشیده است، و گوشتان هرگز ننیوشیده است. اگر بگویم و بشنوید به لرزه درمی آیید و دیگر بجای نمی آیید، لرزیدن ریسمان در چاهی ته آن ناپدید.


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی