.:: نهج البلاغه ::.

نهج البلاغه ،گوهر بی نظیر دریای معنویت است که تحصیل و بره مندی از این گوهر موجب سعادت دنیا و آخرت می شود. ( به پایگاه تخصصی نهج البلاغه .......)
.:: نهج البلاغه ::.

جاذبه و بلنداى کلام امام على علیه‏السلام چون قرآن، دل آدمى را روشنى بخشیده و اندیشه را جهت داده و روح را فرح مى‏ نماید .( به عقیده حاج میرزا على آقا شیرازى) نهج‏ البلاغه پرتوى پرفروغ از قرآن و ترجمان آن است و تراوش روحى ملکوتى است که به حق عبدالله بود و اثرى است مفید و سازنده براى بیدار نمودن خفتگان در بستر غفلت دارویى است‏براى شفاى آنان که به بیماریهاى دل وامراض روان مبتلایند و مرهمى است‏براى افرادى که از دردهاى فردى و اجتماعى در تب و تاب هستند و... .


به این سایت رأی بدهید

ترجمه خطبه های 111 - 115 نهج البلاغه ( شهیدی )

خطبه 111-درباره ملک الموت

که در آن ذکر ملک الموت را کرده است آیا چون به خانه ای درآمد از آمدن او آگاه می شوی؟ آیا هنگامی که یکی را می میراند، او را می بینی، بچه را چگونه در شکم مادر می میراند؟ از راه اندام مادر به درون او در می شود؟ یا روح به اذن پروردگارش بدو پاسخ می دهد؟ یا او با کودک، درون شکم مادر به سر می برد؟ آن که وصف آفریده ای چون خود را نتواند، صفت کردن خدای خویش را چگونه داند.

خطبه 112-در نکوهش دنیا

شما را از این دنیا می پرهیزانم، که منزلگاهی است ناپایدار، نه خانه ماندن و نه جایگاه قرار. خود را آراسته، و به آرایش خویش شیفته است، و دیگران را به زینت خویشتن فریفته. خانه ای نزد خداوند آن خوار- و متاعی بی مقدار-. حلال آن را به حرامش معجون داشته است، و خوبی آن را به بدی اش مقرون و زندگانی اش را به مرگ آمیخته است، و در کاسه شهدش، شرنگ ریخته است. خداوند تعالی آن را برای دوستانش نگزید، و در دادن آن به دشمنانش بخل نورزید. خیر آن اندک است، و شر آن آماده، فراهم آن پریشان، و ملک آن ربوده، و آبادان آن رو به ویرانی نهاده. آنچه ویران گردد، خانه خوبی نیست و به کار نیاید، و عمری که چون توشه پایان پذیرد، زندگانی به شمار نیاید. و روزگاری که چون پیمودن راه به سرآید، دیر نپاید. آنچه را خدا بر شما واجب کرده مطلوب خود شمارید، و توفیق گزاردن حقی را که از شما خواسته، هم از او چشم دارید، و پیش از آنکه مرگ شما را فرا خواند، گوش به دعوتش بدارید.

آنان که خواهان دنیا نیستند، دلهاشان گریان است، هر چند بخندند، و اندوهشان فراوان است، هر چند شادمان گردند، و با نفس خود در دشمنی بسیار به سر برند، هر چند دیگران بدانچه نصیب آنان شده، غبطه خورند. یاد مرگ از دلهای شما رفته است و آرزوهای فریبنده جای آن را گرفته. دنیا بیش از آخرت مالکتان گردیده و این جهان، آن جهان را از یادتان برده. همانا شما برادران دینی یکدیگرید، چیزی شما را از هم جدا نکرده، جز درون پلید و نهاد بد که با آن به سر می برید. نه هم را یاری می کنید، نه خیرخواه همید، نه به یکدیگر چیزی می بخشید، و نه با هم دوستی می ورزید. شما را چه می شود که به اندک دنیا، که به دست می آورید، شاد می شوید، و از بسیار آخرت، که از دستتان می رود، اندوهناک نمی گردید؟ و اندک دنیا را که از دست می دهید، ناآرامتان می گرداند، چندان که این ناآرامی در چهره هاتان آشکار می شود، و ناشکیبا بودن از آنچه بدان نرسیده اید، پدیدار. گویی که دنیا شما را خانه اقامت و قرار است، و کالا و سود آن همیشه برای شما پایدار. چیزی شما را باز نمی دارد، از آنکه عیب برادر- دینی- خود را- که از آن بیم دارد- رویاروی او بگویید، جز آنکه می ترسید، او همچنان عیب را- که در شماست- به رختان آرد. در واگذاشتن آخرت و دوستی دنیا با هم یک دلید، و هر یک از شما دین را بر سر زبان دارید. چنان از این کار خشنودید که کارگری کار خود را به پایان آورده، و دوستی خداوند خویش را حاصل کرده.

خطبه 113-در اندرز به مردم

سپاس خدای راست که ستایش را به نعمتها پیوسته می دارد، و نعمتها را به سپاس وابسته. می ستاییم او را بر بخششهای او، چنانکه می ستاییم او را هنگام بلای او، و از یاری می خواهیم در هدایت این مردم: کندکاران، در آنچه بدان مامورند و باید، شتابزدگان، بدانچه آنان را از آن باز داشته اند و نشاید. از او آمرزش می خواهیم در آنچه علم او آن را فرا گرفته، و کتاب او آن را بر شمرده، علمی که چیزی را فرا ناگرفته نیست، و کتابی که چیزی را واگذاشته نیست. بدو ایمان داریم، ایمان کسی که غیبها را به چشم دیده است، و بر آنچه وعده داده اند، آگاه گردیده. ایمانی که اخلاص آن شرک را زدوده است، و یقین آن شک را زایل نموده، و گواهی می دهیم، که خدایی نیست جز خدای یکتا، نه شریکی دارد و نه همتا، و اینکه، محمد (ص) بنده او و فرستاده اوست، درود و سلام خدا بر او و خاندان او باد. دو گواه که گفتار را بالا برند و کردار را ارتقاء دهند. میزانی که این دو گواه را در آن نهند سبک نباشد، و میزانی که این دو را از آن بردارند سنگین نبود.

بندگان خدا! شما را وصیت می کنم به تقوی، و ترس از خدا، که توشه راه است، و در معاد- شما را- پناهگاه است. توشه ای که به منزل راسند، پناهگاهی که ایمن گرداند. آن که بدان خواند، بهتر از همه دعوت را به گوش- مردم- رساند، و آن که فرا گرفت بهتر از هر کس سخن را در گوش کشاند، پس خواننده دعوت خود را شنواند، و شنونده خود را رستگار گرداند. بندگان خدا، پرهیز از نافرمانی خدا دوستان او را از درافتادن در حرامهای او نگاهداشته است، و دل آنان را با ترس وی همراه داشته است، چندانکه شبها بیدارشان می دارد، و روزهای گرم را با تشنگی بر آنان به سر می آرد. آسایش عقبی را با رنج دنیا به دست آورده اند، و سیرآبی- آنجا- را با تشنگی خوردن - در اینجا-. اجل را نزدیک دیده اند و در عمل پیشدستی کرده اند. آرزو را دروغ خواندند- و برای آن نزیستند-، و مرگ را- حقیقت دیدند- و بدان نگریستند. و آن گاه دنیا خانه نیست شدن است، و رنج بردن، و دگرگونی پذیرفتن، و عبرت گرفتن. نشان نابود شدن، اینکه روزگار، کمان خود را به زه کرده است، تیرش به خطا نرود، و زخمش به نشود، بر زنده تیر مرگ ببارد، و تندرست را به بیماری از پا در آرد، و نجات یافته را در ناتوانی و ماندگی دارد. خورنده ای است که روی سیری نبیند، نوشنده ای است که تشنگی اش فرو ننشیند. و نشان رنج دنیا، اینکه: آدمی فراهم می کند آنچه نمی خورد، و می سازد آنچه در آن نمی نشیند، پس به سوی خدا می رود، نه مالی برداشته، و نه خانه ای با خود داشته. و نشان دگرگونی آن، اینکه: کسی را که بدو رحمت آرند بینی که- روزی- حسرت وی خورند، و حسرت خورده را بینی که بر او رحمت برند، و این نیست جز به خاطر نعمتی که رخت بربسته، و یا نقمتی که فرود آمده و بار گسسته. و نشان عبرت دنیا، اینکه: آدمی بدانچه آرزو دارد، نزدیک می شود، و رسیدن اجل رشته آرزوی او را می برد. نه آنچه آرزو داشت به دست آمده، و نه آن که مرگ، چشم بدو دوخته، واگذارده است.

پاک و منزه است خدا! شادی دنیا چه فریبنده است، و سیرآبی آن چه تشنگی آورنده، و سایه آن چه گرم و سوزنده. نه آینده- مرگ- را رد توان کرد، و نه گذشته را باز توان آورد. پاک و منزه است خدا، چه نزدیک است زنده به مرده، به خاطر پیوستن بدان، و چه دور است مرده از زنده، به خاطر بریدن وی از آن!

همانا، هیچ چیز از بدی، بدتر نیست جز عقاب آن، و هیچ چیزی از خوبی، خوبتر نیست جز ثواب آن، و هر چیز از دنیا، شنیدن آن بزرگتر از دیدن آن است، و هر چیز از آخرت، دیدن آن بزرگتر از شنیدن آن است. پس بسنده باشد شما را شنیدن، از آنچه عیان است، و خبر یافتن، از آنچه در غیب نهان است. و بدانید! آنچه از دنیا بکاهد و بر آخرت بیفزاید، بهتر است از آنچه از آخرت بکاهد، و در دنیا زیادت آید. چه بسیار نقصان یافته ای که سود برده، و زیادت برده ای که زیان کرده. آنچه بر شما رواست و بدان مامورید، وسیعتر از چیزی است که شما را از آن باز داشته اند، و آنچه بر شما حلال است، بیش از چیزی است که بر شما حرام کرده اند. پس آنچه را اندک است، به خاطر آنچه بسیار است وا گذارید، و آنچه را بر شما تنگ گرفته اند، به خاطر آنچه بر شما فراخ کرده اند به جا میارید. روزی شما را ضمانت کرده است و شما مامور به کردارید. پس مبادا خواستن آنچه برایتان ضمانت شده، مهمتر از کاری باشد که بر عهده دارید. با اینکه به خدا سوگند، شک بر یقین روی آورده و آن را از میان برده، چنانکه گویی به دست آوردن روزی ضمانت شده بر شما واجب است، و به جای آوردن آنچه واجب است، از گردنتان فتاده. پس به کار پیشدستی کنید! و از ناگهان رسیدن اجل بترسید، که امید بازگشت عمر رفته چون روزی از دست شده نیست. آنچه از روزی از دست رفته، امید افزودن آن در فردا رود، و آنچه دیروز از عمر رفته، امید نیست که امروز باز گردد. که امید به آینده است و نومیدی با گذشته، پس چنانکه باید ترس از خدا را پیشه گیرید و جز بر مسلمانی ممیرید.

خطبه 114-در طلب باران

در خواستن باران خدایا! کوههای ما کفیده است، و زمین ما تیره رنگ گردیده، و چارپایانمان تشنه اند، و در آغلهای خود سرگردانند، و چون زن بچه مرده فریاد کنانند. ملول از آنکه به چراگاهها آیند و روند، آرزوشان نه، که به آبشخورهاشان در شوند. خدایا! رحمت آر بر ناله گوسفندان، و فریاد ماده اشتران. خدایا! رحمت آر بر سرگردانی آنان به هنگام رفتنشان و ناله شان به هنگام در شدنشان. خدایا! هنگامی به سوی تو بیرون شدیم، که خشکسالی پیاپی بر ما رسید، و ابرهامان که باراندار می نمود، به خشک ابر مبدل گردید. پس! تو دردمند را امید دهنده ای، و خواهنده را بسنده. خدایا! تو را می خوانیم- هنگامی که مردم نومیدند، و ابر رحمت بازداشته، و چرندگان تباه شده- که ما را به کردارمان مگیری، و به گناهانمان عقوبت مفرمایی. و رحمت خود را بر ما بگستران به ابر بسیار باران، و بهار پر آب، و گیاه خوشنمای شاداب، بارانی درشت قطره که زنده سازی بدان، آنچه مرده است، و باز گردانی بدان، آنچه از دست شده است. خدایا! بارانی ده: زنده کننده، سیراب سازنده، فراگیر و به همه جا رسنده، پاکیزه و با برکت، گوارا و فراخ نعمت، گیاه آن بسیار، شاخه هایش به بار، برگهایش تازه و آبدار. تابنده ناتوانت را بدان توان دهی، و شهرهای مرده ات را جان دهی. خدایا! بارانی ده که ببارد، و زمینهای بلند ما بدان گیاه آرد، و در زمینهای پست آب روان گردد، و پیرامون ما نعمت فراوان گردد. میوه های ما را بسیار گرداند، و گله های ما بدان، زنده ماندن تواند. دور دستهامان از آن سود یابند، و پیرامونیان ما بدان نیرو گیرند، از برکتهایت که همه را فراگیر است، و بخششهای بسیارت که خاص آفریده های فقیر است، و بر جانورهای واگذاشته که کس تیمار آنها را نداشته، و بر ما فرود آر بارانی سیراب کننده، ریزان و پیوسته، و هر قطره از آن بر قطره دیگر جسته، بارانی، که نه برق آن بی آب باشد، و نه ابرش بی باران. ابرها بی باد سرد و بارنش ریزان، تا گرفتاران خشکسالی از باریدن آن، گیاه فراوان یابند، و قحطی زندگان به برکتش زنده گردند، که همانا، تو آنی که پس از نومید شدن مردمان، باران می بارانی، و رحمت خویش می گسترانی، و تو یاری و مددکار، و ستوده و به ستودن سزاوار! (گفته آن حضرت علیه السلام: انصاحت جبالنا یعنی: شکافته شد از خشکسالی، و گویند: انصاح الثوب یعنی: جامه پاره گردید، انصاح النبت و صاح وصوح: رستنی پژمرده و خشک شد. هامت دوابنا یعنی: تشنه شدند، و هیام تشنگی است. حدابیر السنین: جمع حدبار، و آن ماده شتری است که راه رفتن، آن را لاغر کرده باشد. امام سال را، که قحطی در آن فراوان گردیده، بدان تشبیه کرده. ذوالرمه گفته است: ماده شتران لاغری که پیوسته از کوفتگی و لاغری در خوابگاه خفته اند، و یا آنها را به زمین خشک و بی آب و علف می رانیم. و گفته حضرت: لاقزع ربابها: قزع پاره های کوچک ابر، جدا از یکدیگر است. و لاشفان ذهابها، تقدیر آن ولاذات شفان ذهابها، شفان باد سرد است و ذهاب بارانهای نرم، و کلمه (ذات) را به خاطر واضح بودن آن بر شنونده، حذف کرده است.)

خطبه 115-در اندرز به یاران

او را فرستاد تا حق را دعوت کننده راه باشد، و بر آفریدگان گواه باشد. او پیامهای پروردگارش را رساند. نه سستی کرد و نه باز ماند، و در راه خدا با دشمنان او جهاد کرد، نه ناتوان شد و نه عذری آورد. پیشوای هر که پرهیزگاری پیش گیرد، و دیده هر که هدایت پذیرد.

از این خطبه است: اگر آنچه من می دانم- و غیب آن بر شما پوشیده است- می دانستید، به بیابانها می شدید، و بر کرده های خویش می گریستید. به سر و سینه می زدید، و مالهای خود را بی نگهبان وا می گذاشتید، و کسی را بر آن نمی گماشتید، و هر یک کار خود را می ساخت و به دیگری نمی پرداخت. لیکن آنچه را فرا یاد شما آوردند، به فراموشی سپردید، و از آنچه تان ترساندند خود را ایمن دیدید. پس اندیشه درست از سرتان رفته است، و کارها بر شما آشفته. به خدا، دوست داشتم خدا میان من و شما جدایی اندازد، و مرا بدان که از شما به من سزاوارتر است ملحق سازد. به خدا که، مردمی بودند: مبارک رای، آراسته به بردباری، راست گفتار، وا نهنده ستم و زشتکاری. پیش افتادند، و راه راست را گرفتند، و در آن راه، شتابان رفتند. پس پیروز شدند به نعمت جاودان، و کرامت گوارا و رایگان. به خدا، به زودی مردی از ثقیف بر شما چیره شود مردی سبکسر، گردنکش و ستمگر، که مالتان را ببرد و پوستتان را بدرد، ابووذحه! بس کن. (می گویم، وذحه: خنفساء، خبزدوک- سرگین گردان- بود، و در این گفتار اشارتی است به حجاج و او را با خبزدوک داستانی است که اینجا جای گفتن آن نیست.)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی