ترجمه نامه های 16 - 20 نهج البلاغه ( شهیدی )
- دوشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۲، ۰۹:۵۸ ق.ظ
نامه 16-به یارانش وقت جنگ
و هنگام آغاز نبرد به یاران خود می فرمود دشوار مشمارید گریزی را که پس آن بازگشتن بود یا پس نشستنی که در پی آن روی آوردن. حق شمشیرها را بگذارید و پهلوهای- دشمن- را به خاک درآرید، و بکوشید تا نیزه را هر چه کارگرتر فرو برید و ضربت را هر چه سختتر و دم فرو بندید که دم فرو بستن بد دلی را بیشتر دور کند. به خدایی که دانه را کفیده و جاندار را آفریده، اسلام را نپذیرفتند بلکه از بیم تسلیم شدند و کفر را نهفتند. چون یارانی بیابند کفر آشکار کنند - و از اسلام سر بتابند-.
نامه 17-در پاسخ نامه معاویه
به معاویه در پاسخ نامه او و اما خواستن تو شام را از من، من امروز چیزی را به تو نمی بخشم که دیروز از تو بازداشتم و این که می گویی جنگ عرب را نابود گرداند و جز نیم نفسی برای آنان نماند، آگاه باش آن که در راه حق از پا درآید، راه خود را به بهشت گشاید، و آن را که باطل نابود گرداند، به دوزخش کشاند. اما یکسان بودن ما در کارزار و در مردان پیکار، نه چنین است، که تو را دو دلی است و سعی من همراه با یقین است، و دلبستگی شامیان بدین جهان نه بیش از مردم عراق است بدان جهان. اما گفته تو که ما فرزندان عبدمنافیم، درست است. که تبار ما یکی است، اما امیه در پایه هاشم نیست. و حرب را با عبدالمطلب در یک رتبت نتوان آورد، و ابوسفیان را با ابوطالب قیاس نتوان کرد. آن که در راه خدا هجرت نمود چونان کسی نیست که رسول خدایش آزاد فرمود، و خاندانی را که حسبی است شایسته، همچون کسی نیست که خود را بدان خاندان بسته، و نه آن که حق با اوست با خواهان باطل یکسان و یک ترازوست، و نه با ایمان دستکردار چون دروغگوی دغلکار. بدا پسری که پیرو پدر شود و در پی او به آتش دوزخ در شود. و از این گذشته ما را فضیلت- بستگی به مقام- نبوت است- که بزرگترین حجت است- ارجمند را بدان خوار کردیم و خوار را بدان سالار، و چون خدا عرب را فوج فوج به دین خویش درآورد و این امت خواه و ناخواه سر در بند طاعت آن کرد، شما از آنان بودید که یا به خاطر نان، یا از بیم جان مسلمان گردیدید، و این هنگامی بود که نخستین مسلمانان در پذیرفتن اسلام پیش بودند و مهاجران سبقت از دیگران ربودند. پس، نه برای شیطان از خود بهره ای بگذار و نه او را بر نفس خویش مستولی دارد.
نامه 18-به عبدالله بن عباس
به عبدالله پسر عباس، فرمانگزار او در بصره بدان که بصره فرود آمدنگاه شیطان است، و رستنگاه آشوب و عصیان. پس، دل مردم آن را با نیکویی روشن ساز، و گره بیم را از دل آنان باز. به من خبر داده اند با تمیمیان درشتی کرده ای، و به آنان سخن سخت گفته ای حال آنکه مهتری از بنوتمیم درنگذشت جز آنکه مهتری به جای او نشست، و در جاهلیت و اسلام کسی هماوردشان نگشت، و آنان با ما هم پیوندند، و نزدیک و خویشاوند. ما در رعایت این خویشاوندی پاداش داریم و در بریدن آن گناهکاریم. پس، ابوالعباس! خدایت بیامرزاد در آنچه بر زبان و دست تو جاری گردد، خوب باشد یا بد، کار به مدارا کن که من و تو در آن شریک خواهیم بود. چنان کن که گمانم به تو نیکو گردد و اندیشه بد درباره ات نرود.
نامه 19-به یکی از فرماندهان
به یکی از عاملان خود اما بعد، دهقانان شهر تو شکایت دارند که با آنان درشتی می کنی و سختی روا می داری. ستمشان می ورزی و خردشان می شماری. من در کارشان نگریستم، دیدم چون مشرکند نتوانشان به خود نزدیک گرداند، و چون در پناه اسلامند نشاید آنان را راند. پس، در کار آنان درشتی و نرمی را به هم آمیز! گاه مهربان باش و گاه تیز، زمانی نزدیکشان آور و زمانی دورتر ان شاءالله.
نامه 20-به زیاد بن ابیه
به زیاد بن ابیه و او در بصره نایب عبدالله پسر عباس بود، و عبدالله از جانب علی (ع) در اهواز و فارس و کرمان حکومت داشت. و همانا من به خدا سوگند می خورم، سوگندی راست. اگر مرا خبر رسد که تو در فیی مسلمانان اندک یا بسیار خیانت کرده ای، چنان بر تو سخت گیرم که اندک مال مانی و درمانده به هزینه عیال، و خوار و پریشانحال، والسلام.
- ۹۲/۰۶/۱۸