.:: نهج البلاغه ::.

نهج البلاغه ،گوهر بی نظیر دریای معنویت است که تحصیل و بره مندی از این گوهر موجب سعادت دنیا و آخرت می شود. ( به پایگاه تخصصی نهج البلاغه .......)
.:: نهج البلاغه ::.

جاذبه و بلنداى کلام امام على علیه‏السلام چون قرآن، دل آدمى را روشنى بخشیده و اندیشه را جهت داده و روح را فرح مى‏ نماید .( به عقیده حاج میرزا على آقا شیرازى) نهج‏ البلاغه پرتوى پرفروغ از قرآن و ترجمان آن است و تراوش روحى ملکوتى است که به حق عبدالله بود و اثرى است مفید و سازنده براى بیدار نمودن خفتگان در بستر غفلت دارویى است‏براى شفاى آنان که به بیماریهاى دل وامراض روان مبتلایند و مرهمى است‏براى افرادى که از دردهاى فردى و اجتماعى در تب و تاب هستند و... .


به این سایت رأی بدهید

علی (ع) کنار قبر زهرا (س)

امام علی ـ علیه السلام ـ نماز ظهر را در مسجد خواند، و پس از نماز برخاست که به سوی خانه بیاید، ناگهان با بانوانی (مثل فضّه و اسماء و بنت عمیس) ربرو شد که بسیار اندوهگین بودند و گریه می کردند، فرمود: «چه خبر است؟ چرا شما را گریان می بینم؟!»
عرض کردند: «ای امیر مؤمنان! دختر عمویت حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ را دریاب، گمان نداریم که او را در حال زنده بودن دریابی؟».
امیرمؤمنان با شتاب به خانه آمد. وقتی وارد اطاق شد، ناگهان دید که حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ روی بستر افتاده و به طرف راست و چپ می پیچد ... امام، سر حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ را به دامن گرفت و صدا زد: «ای زهراء!»، پاسخی از او نشنید، صدا زد ای دختر رسول خدا ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ! پاسخی از او نشنید. صدا زد ای دختر کسی که به گوشه های عبایش، زکات را به تهیدستان می رساند، صائی از او نشنید، صدایی زد: ای دختر کسی که فرشتگان گروه گروه در آسمان با او نماز خواندند، پاسخی از او نشنید، صدا زد: ای فاطمه! با من سخن بگو، من پسر عموی تو علی بن ابیطالب هستم.
در این هنگام حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ چشم هایش را گشود، همین که به چهره علی ـ علیه السلام ـ نگاه کرد گریه او را گرفت، علی ـ علیه السلام ـ نیز گریه کرد.
امام علی ـ علیه السلام ـ فرمود: چرا تو را این چنین می نگرم، چه حادثه ای رخ داده است؟! من پسر عموی تو علی هستم.

قاطعیت، برای اجرای عدالت

پس از عثمان، مردم مسلمان اجتماع کردند و با علی ـ علیه السلام ـ به عنوان خلیفه و رهبر مسلمین، بیعت نمودند، و آن حضرت به خاطر برپائی حق و عدل و نابودی باطل و ظلم، زمام امور رهبری را بدست گرفت.
چندان نگذشته بود که گروهی دنیاپرست که رد بیعت خود با علی ـ علیه السلام ـ نیز هدفشان دنیا و امور مادی بود، وقتی دیدند، با برپائی حکومت علی ـ علیه السلام ـ به هدف نامشروع خود نمی رسند، بیعت خود را شکستند، و در هر فرصتی نغمه مخالفت با علی ـ علیه السلام ـ سر دادند، مانند: طلحه، زبیر، عبدالله بن عمر، سعد بن ابی وقاص، محمد بن مسلمه و... .
پر واضح است که علی ـ علیه السلام ـ بیعت آنها را بر این اساس که حامی دین و عدالت باشند پذیرفته بود، ولی آنها هدف مادی داشتند، و هدفشان با هدف علی ـ علیه السلام ـ متفاوت بود، بنابر این پیوند آنها با علی ـ علیه السلام ـ در کانال دیگری بود، و طبیعی است که چنین پیوندی، ناپایدار است، از این رو خواه ناخواه بزودی آنها از علی ـ علیه السلام ـ جدا می شدند و با مرام او مخالفت می کردند.
امام علی ـ علیه السلام ـ آنها را مورد سرزنش و خطاب قرار داد و فرمود: «لم تکن بیعتکم ایای فلته، ولیس امری و امرکم واحدا انی اریدکم لله و انتم تریدوننی لانفسکم» «بیعت شما با من، بدون مطالعه و ناگهانی نبود، و اکنون هدف من و شما یکسان نیست، من شما را برای خدا و در خط خدا، می خواهم، ولی شما مرا برای اهداف(شوم) خود می خواهید».

فرمان خنثی سازی نقشه دشمن

قثم بن عباس، پسر عموی امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ بود و از اصحاب نزدیک رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ به شمار می آمد و شبیه آن حضرت بود، وقتی علی ـ علیه السلام ـ زمام امور را به دست گرفت، او را فرماندار مکّه نمود. او تا هنگام شهادت علی ـ علیه السلام ـ فرماندار مکه بود.[1]
معاویه دشمن شماره یک علی ـ علیه السلام ـ توطئه مخفیانه ای را طرح کرد و آن این بود که در موسم حج، گروهی از شام به مکه بروند و در مکه با شایعه پراکنی و دروغسازی، مردم را بر ضد علی ـ علیه السلام ـ بشورانند و بین مردم رواج دهند که علی ـ علیه السلام ـ یا قاتل عثمان است و یا از او حمایت نکرده است و هر کدام از این دو باشد، شایستگی برای خلافت ندارد، و از سوی دیگر نیکی های مصنوعی معاویه را شایع کنند.[2]
مأمورین مخفی اطلاعاتی علی ـ علیه السلام ـ که در شام بودند، جریان را به علی ـ علیه السلام ـ گزارش دادند، امام علی ـ علیه السلام ـ بی درنگ نامه ای برای «قثم» نوشت و جریان را به او گزارش داد. در آن نامه آمده:
«اما بعد: مأمور اطلاعاتی من، از شام گزارش داده که گروهی از مردم شام به سوی مکه فرستاده شده اند، گروهی کوردل و گنگ و ناشنوا، تا در موسم حج، ذهن مردم را تیره کنند و باطل را با حق مشوب نمایند. آنها دین به دنیا فروشانی هستند که اطاعت مخلوق را در برابر فرمان خدا، برگزیده اند و از پستان دنیا شیر می دوشند و از مجازات آخرت غافلند... .

گوشه ای از زهد پیامبر اسلام (ص)

پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ بیش از حد نیاز، از دنیا بهره نگرفت، پهلویش از همه لاغرتر، و شکمش از همه گرسنه تر بود ... روی زمین (بدون فرش) می نشست و غذا می خورد، و متواضعانه هم چون بردگان می نشست، و با دست خود، کفش و لباسش را وصله می کرد، و بر مرکب برهنه سوار می شد، حتی کسی را پشت سر خود، سوار می کرد. روزی پرده ای را در خانه (حجره یکی از همسرانش) آویخته دید، که تصویرهائی در آن پرده بود به او فرمود:
«غیبیه عنّی، فانّی اذا نظرت الیه ذکرت الدّنیا و زخارفها؛ آن را از من دور ساز، که هرگاه چشمم به آن می افتد، به یاد دنیا و زرق و برقش می افتم».
آری او با تمام قلب خویش از زرق و برق دنیا، چشم پوشید، و یاد دنیا را در وجود خود میراند، او علاقه بسیار داشت که زیورهای دنیا در برابر دیدگانش قرار نگیرند. دنیا را کاروان سرا قرار داده بود. از این رو دلبستگی به آن را از قلبش دور ساخت... .
از شما می پرسم: آیا خداوند، محمد ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ که چنین روشی برای خود انتخاب کرده بود، را گرامی داشت، یا به او اهانت نمود، اگر کسی بگوید: خدا او را تحقیر کرده که به خدا سوگند، دروغ بزرگی به خدا نسبت داده است، و اگر بگوید: او را گرامی داشته، پس باید بداند که خداوند غیر او را (که روش او را انتخاب نکرده و دلبستگی به زرق و برق دنیا پیدا کرده)، تحقیر کرده است.
بنابر این، پیامبر ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ را الگو قرار دهید و در خط او حرکت کنید و گرنه راه شما، راه هلاکت و سقوط خواهد بود.[1]


[1] . نگاه کنید به قسمت آخر خطبه 160 نهج البلاغه.
                                                                                                                         محمد محمدی اشتهاردی - داستان های نهج البلاغه

ماجرای حَکَمَین

یکی از حوادث مهم زمان خلافت امیرمؤمنان علی ـ علیه السلام ـ ماجرای «حَکَمَین» است که ناگزیریم آن را در اینجا به طور خلاصه بیان کنیم:
امیرمؤمنان علی ـ علیه السلام ـ در روز پنجم شوال سال 36 هجری که هنوز در سال اول حکومت خود بود، برای سرکوبی لشکر متجاوز معاویه، همراه سپاه خود، عازم سرزمین «صفین» (بین شام و عراق) گردید، و در آن سرزمین بین سپاه علی ـ علیه السلام ـ و سپاه معاویه جنگ درگرفت و این جنگ هجده ماه طول کشید.
در اواخر جنگ، زمینه های پیروزی علی ـ علیه السلام ـ استوار شده بود، و نشانه های شکست سپاه معاویه، دیده می شد.
در این بحران سرنوشت ساز، از طرف عمروعاص (مشاور مخصوص معاویه) نیرنگی به کار برده شد. خلاصه جریان این بود که قرار شد سپاه معاویه، قرآن ها را سر نیزه کنند و فریاد بزنند «ای سپاه علی ـ علیه السلام ـ بیائید بین ما و شما، قرآن حاکم باشد. هر چه قرآن حکم کرد، آن را پیروی کنیم و جنگ و خونریزی را ترک نمائیم».
این دسیسه فریبنده و خوش نما، بسیاری از ساده لوحان سپاه علی ـ علیه السلام ـ را فریب داد، و هر چه آن حضرت فرمود که به جنگ ادامه بدهید چون این نیرنگ و فریب معاویه و عمروعاص می باشد، ولی عده بسیاری از سپاه علی ـ علیه السلام ـ به سخن او اعتنا نکردند، و اختلاف شدیدی در میان سپاه علی ـ علیه السلام ـ به وجود آمد.

گناه آدم و توبه او[1]

خداوند پس از آن که زمین را آفرید و آن را آماده سکونت انسان ساخت، در میان مخلوقات خود، آدم (اوّلین انسان نسل موجود) را برگزید، و او را در بهشت (یعنی باغی از باغ های خرّم و خوش آب و هوای زمین) جای داد، آشامیدنی های گوارا و خوراک های لذّت بخش را در اختیار آدم گذاشت.[2]
و آدم را از حیله های ابلیس، و دشمنی او، بر حذر داشت، و به او تکلیف کرد که فریب شیطان را نخورد (او را در آن بهشت آزمایش کرد، و فرمود که او و همسرش، نزدیک درختی نروند و از آن چیزی نخورند).
ولی سرانجام ابلیس (پدر شیطان ها) او را فریب داد، و بر او حسادت ورزید، چرا که ابلیس از این که حضرت آدم در بهشت، در جایگاه همیشگی و همنشین نیکان است، ناراحت بود، وسوسه های او باعث شد که آدم ـ علیه السلام ـ یقین خود را به شک و وسوسه او از دست داد، و تصمیم محکم خویش با سخنان بی اساس او مبادله کرد[3] شادی و خوشبختی زندگی در بهشت که برای آدم ـ علیه السلام ـ فراهم شده بود، به ترس و وحشت، مبدّل گردید.
اما خداوند مهربان ابتداء زمینه توبه و پشیمانی از گناه را در آدم بوجود آورد و پس از آن آدم از این موهبت الهی استفاده نمود، و از گناهی که مرتکب شده بود، توبه کرد.[4]

مالک اشتر، فرمانده فرماندهان!

امام امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ لشکری را به فرماندهی دو نفر به نام های «زیاد بن نضر، و شریح بن هانی» به جبهه (سپاه معاویه) فرستاد، و دستور العمل های جالبی برای حفاظت لشکر اسلام، و غافلگیری دشمن به آنها آموخت. (چنان که در نامه 11 نهج البلاغه آمده است).
سپس مالک اشتر را به سوی آنها فرستاد، و برای آن دو فرمانده چنین پیام داد: «مالک بن حارث اشتر را امیر شما و آنان که تحت امر شما هستند نمودم. گوش به فرمانش دهید و از اوامر و دستورات او پیروی کنید، و اجعلا و درعاً و مجناً...: او را زره و سپر خود قرار دهید، زیرا او از کسانی است که گمان نمی برم، سستی نماید، و لغزش پیدا کند و او از کسانی نیست که در مورد سرعت، کندی کند و یا در مورد کندی شتابزدگی نماید».[1]
امام علی ـ علیه السلام ـ در مورد دیگر در پیام خود به مردم مصر، در شأن مالک اشتر چنین می گوید: «بنده ای از بندگان خداوند (مالک اشتر) را به سوی شما فرستادم که به هنگام وحشت جنگ، خواب او را فرا نمی گیرد و از دشمن نمی هراسد و نسبت به مجرمین و جنایتکاران، از شعله آتش سوزنده تر است، او مالک بن حارث از قبیله «مَذحِج» است، سخنش را بشنوید و فرمانش را آنجا که حق است، اطاعت کنید.

مرد عمل باشید نه حرف!

ضحّاک بن قیس از یاران نزدیک معاویه، و از شکمخوارگان خون آشام درباری بود، پس از ماجرای حَکَمَین و نابودی خوارج، معاویه اطلاع یافت که امیرمؤمنان علی ـ علیه السلام ـ سپاه خود را برای جنگ با او آماده می سازد، به وحشت افتاد و مردم دمشق و اطراف را دعوت کرد که همه در بیرون از شهر دمشق، اجتماع کنند و برای جنگ با سپاه علی حرکت نمایند.
یک سپاه صد و چهار هزار نفری تشکیل شد، معاویه «ضحاک بن قیس» را فرمانده لشکر کرد و همه گونه اختیارات را به او سپرد، و او را به حمله و قتل و غارت دستور داد.
ضحّاک با سپاه خود به سوی کوفه روانه شد، در مسیر راه به قتل و غارت پرداخت، تا وقتی که به «ثعلبیّه» رسید، به کاروانی که به سوی مکه برای انجام مراسم حج می رفتند حمله کرد، و وسائل و زاد و توشه آنها را گرفت و «عمرو بن عمیس» برادرزاده عبدالله بن مسعود صحابی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را با جمعی از همسفرانش کشت.
این خبر به علی ـ علیه السلام ـ رسید، آن حضرت مردم عراق را اکیداً دعوت کرد که حرکت کنند و از هجوم و غارت ضحّاک جلوگیری نمایند.
حضرت علی ـ علیه السلام ـ دید، مردم سستی می کنند، شخصاً از کوفه خارج شد و خود را به سرزمین «غرَبَّین» رساند و حجر بن عدی (یار مخلص و دلاورش) را طلبید و او را همراه چهار هزار نفر به سوی جبهه فرستاد.
حجر بن عدی همراه سپاه حرکت کردند و در سرزمین «تدمّر» با لشکر ضحّاک برخورد نمودند، و جنگ درگرفت، و نوزده نفر از سپاه ضحّاک به هلاکت رسیدند و دو نفر از سپاه حجر به شهادت نائل شدند، شب فرا رسید، و ضحّاک از تاریکی شب استفاده کرده و از منطقه گریخت، وقتی صبح شد، حجر بن عدی اثری از او ندید.[1]

مساوات در تقسیم بیت المال

عبدالله بن زمعه بن اسود، از شیعیان و یاران حضرت علی ـ علیه السلام ـ بود، گرچه پدر و عمویش در جنگ بدر جزء سپاه شرک بودند و کشته شدند و جدش «اسود» از کسانی بود که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را استهزاء می کرد، ولی خودش در خط علی ـ علیه السلام ـ حرکت می کرد، و از پیروان آن حضرت بود.[1]
او، در موردی بیشتر از حق خود از بیت المال درخواست کرده و خیال می کرد به خاطر نزدیک بودنش به علی ـ علیه السلام ـ آن حضرت او را بر دیگران مقدم می دارد، ولی امام در پاسخ درخواست او فرمود:
«انّ هذا المال لیس لی ولا لک، و انّما هی فیئّ للمسلمین، و جلب اسیافهم فان شرکتهم فی حربهم، کان لک مثل حظّهم و الاّ فجناه ایدیهم لا تکون لغیر افواههم؛ این ثروت، نه از آن من است و نه از آن تو، بلکه از غنائم جنگی است که مسلمانان با شمشیرهایشان آن را به دست آورده اند. اگر تو همراه آنها بوده ای، همانند آنها سهم داری، و گرنه دستچین آنها برای غیر دهان آنها نخواهد بود».[2]
در اینجا به تناسب موضوع فوق به داستان ذیل توجه کنید:

معنی ایمان

مردی به محضر علی ـ علیه السلام ـ آمد و درخواست کرد تا «ایمان» را برایش تشریح و بیان کند.
امام فرمود: «فردا نزد من بیا تا در حضور جمعیت، تو را به آن آگاه کنم که اگر تو گفتارم را فراموش کردی، دیگری برای تو حفظ و نگهداری کند.
فانَّ الکلامَ کالشّاردَه ینفقُها هذا و یخطئُها هذا:
«زیرا سخن، همچون شتر فراری است که بعضی آن را پیدا می کنند و بعضی آن را نمی یابند».[1]
فردای آن روز شد. امام در میان جمعیت آمد و در باره ایمان چنین فرمود:
ایمان بر چهار پایه قرار دارد: 1. صبر 2. یقین 3. عدالت 4. جهاد
صبر، چهار شعبه دارد: 1. اشتیاق 2. ترس 3. زهد 4. انتظار
یقین نیز دارای چهار شعبه است: 1. بینش درهوشیاری 2. رسیدن به دقائق حکمت 3. پند گرفتن از حکمتها 4. توجّه به روش پیشینیان.
عدالت، نیز چهار شعبه دارد: 1. دقت در فهم 2. غور در علم و دانش 3. قضاوت صحیح 4. حلم استوار و ثابت.
جهاد، نیز چهار شعبه دارد: 1. امر به معروف 2. نهی ازمنکر 3. صدق و راستی در جبهه جنگ 4. کینه و دشمنی با فاسقان...[2]
به این ترتیب، امام با کمال عنایت و توجه به سؤال افراد، و روشن گری و آگاهی بخشی، همت می کرد، و بطور جدی، به مسائل جامعه، و رشد و ترقی اخلاقی و عقیدتی انسانها، اهمیت می داد.


[1] . نهج البلاغه، حکمت 266.
[2] . نهج البلاغه، حکمت 31 ـ امام هر یک از شعبه ها را توضیح داد و سپس فرمود: کفر نیز بر چهار پایه قرار دارد و هر پایه آن دارای چهار شعبه است، همه شعبه ها را توضیح داد که در نهج البلاغه حکمت 31 آمده است.
                                                                                                                  محمد محمد اشتهاردی - داستان های نهج البلاغه

مناظره با خوارج

قبلاً ماجرای خوارج را به طور خلاصه، خاطر نشان ساختیم. خوارج همان یاران دیروز علی ـ علیه السلام ـ بودند که بر اثر کوردلی و لجاجت و نادانی، در مساله «حکمیت» موضع گرفتند و سرانجام همه آنها ـ جز اندکی ـ در یک جنگ شدید (جنگ نهروان) به دست سپاه علی ـ علیه السلام ـ کشته شدند.
قبل از جنگ، امام از راه های گوناگون با آنها تماس گرفت تا اختلاف با مذاکره و مناظره حلّ گردد و کار به جنگ نکشد، ولی آنها گوش به نصایح علی ـ علیه السلام ـ ندادند و آتش جنگ را شعله ور ساختند.
یکی از راهها این بود که امام، پسر عمویش ابن عباس را، که به خوبی آنها را می شناخت، چندین بار بین خود و آنها واسطه قرار داد، ولی از آنجا که آنها در حصار باورهای کج و دروغین خود محبوس بودند، گاهی قبل از آن که با ابن عباس سخن بگویند، به ذکر مسائل جزئی می پرداختند مثلاً در حالی که ریختن خون بهترین بندگان خدا مانند «عبدالله بن خَبّاب» و همسر باردار او را جایز می دانستند[1] به ابن عباس که برای مناظره نزد آنها می آمد، می گفتند: «این لباس زیبا (به قول امروزی ها: طاغوتی) چیست که پوشیده ای؟!...».

منطق و منطق پذیری

کلیب جرمی[1] می گوید:
پس از کشته شدن عثمان در مدینه، طلحه و زبیر به بصره آمدند (و مردم را بر ضد حکومت علی ـ علیه السلام ـ شوراندند و مقدمه جنگ جمل را پایه ریزی کردند) پس از اندکی علی ـ علیه السلام ـ (با سپاه خود برای سرکوبی شورشیان بیعت شکن) به سوی بصره حرکت کرد، هنگامی که به محل «ذی قار» رسید دو نفر از رؤسای قبیله، به من گفتند با ما بیا تا به حضور علی ـ علیه السلام ـ برویم و ببینیم هدفش از این حرکت چیست؟
قبول کردم با آن ها به «ذی قار» رفتیم و به محضر علی ـ علیه السلام ـ رسیدیم. او را هوشمندترین رؤسای عرب یافتیم. سوالاتی در مورد رؤسای قبائل از من کرد و من پاسخ دادم. پس از گفتگو و روشن شدن مطلب، آن دو نفر که همراه من بودند با آن حضرت بیعت نمودند، سپس آن حضرت به من فرمود: «آیا تو بیعت، نمی کنی؟»
گفتم: من پیام آور قبیله می باشم، و باید خبر را برای آن ها ببرم، دیدم گروهی از یارانش که آثار سجده بر پیشانیشان دیده می شود، مکرر به من می گفتند بعیت کن تا این که علی ـ علیه السلام ـ فرمود: «آزادش بگذارید، مرا با این استدلال (که در متن نهج البلاغه آمده) قانع کرده و سرانجام پس از روشن شدن حق، بیعت کردم،[2] آن استدلال این بود:

ناله عقیل از آهن گداخته

ناله عقیل از آهن گداخته
فاطمه بنت اَسَد مادر حضرت علی ـ علیه السلام ـ چهار پسر داشت، که بین هر یک با دیگری، ده سال فاصله بود، به این ترتیب: طالب، عقیل، جعفر و علی ـ علیه السلام ـ . عقیل دومین پسر ابوطالب، مردی خوش فکر و حاضر جواب و شجاع بود و در جنگ صفین از رزمندگان سپاه علی ـ علیه السلام ـ به شمار می آمد، فرزندان و نوادگان عقیل، و در میان آنها به خصوص حضرت مسلم فرزند عقیل، همه از حامیان دین بودند و گروهی از آنها در کربلا در رکاب حسین بن علی ـ علیه السلام ـ به شهادت رسیدند.[1]
امام علی ـ علیه السلام ـ در خطبه ای می فرماید: «سوگند به خدا برادرم عقیل را دیدم که در زیر چنگال فقر و تهی دستی، دست و پا می زد تا آن جا که از من خواست از گندمی که از حقوق شما است به او ببخشم، در حالی که فرزندان او از شدت فقر، پریشان و غبارآلود دیدم، گویا صورت شان با نیل، سیاه شده بود، عقیل چند بار رفت و آمد کرد و مکرر در هر بار با حالت جانسوزی، خواسته اش را بازگو کرد من حرف های او را گوش می دادم، او گمان کرد که من دینم را می فروشم و از خواسته او اطاعت می کنم و از شیوه خود دست بر می دارم، در این موقع آهنی را داغ کردم و آن را به بدن عقیل نزدیک نمودم تا از آن درسی بگیرد، او پس از آن که حرارت آتش را احساس کرد، ناله ای همانند ناله بیماران کشید و نزدیک بود از حرارت آهن تفتیده بسوزد، به او گفتم: زنان در سوگ تو بنشینند ای عقیل! آیا از آتشی که انسان برای بازی خود، آن را گداخته است ناله می کنی، ولی مرا به سوی آتش می کشی که خداوند جبّار، آن را از خشم خود افروخته است، اتئنّ من الاذی ولا ائنّ من لظی؛ آیا تو از آزاری که مدت کوتاه است ناله می کنی و من از آتش افروخته و جاودانه دوزخ ناله نکشم؟.[2]

[1]. سیره ابن هشام، ج1، ص263؛ قاموس الرجال، ج6، ص311 به بعد.
[2]. نگاه کنید به خطبه 224 نهج البلاغه.
محمد محمدی اشتهاردی - داستان های نهج البلاغه

ناله نیمه شب علی (ع) در محراب عبادت

یکی از پلیدترین نیرنگ های معاویه، پس از تسلط بر کوفه این بود که با انواع حیله ها، اصحاب علی ـ علیه السلام ـ را به سوی شام جلب می کرد، سپس در مجامع عمومی آنها را وا می داشت که سخن از علی ـ علیه السلام ـ بگویند، بلکه از زبان آنها عیبی نسبت به علی ـ علیه السلام ـ گفته شود و همین موجب تأیید سیاست معاویه گردد.
یکی از افرادی که در تنگنای چنین مجمعی قرار گرفت، «ضرار بن ضمره» بود، وی از یاران خاص و با معرفت علی ـ علیه السلام ـ به شمار می آمد، پس از شهادت علی ـ علیه السلام ـ ، معاویه او را (یا از روی تهدید و یا از روی تطمیع، درست معلوم نیست) به شام جلب کرد. در یکی از مجلس های عمومی به او رو کرد و گفت: «ای ضرار! از ویژگی های علی ـ علیه السلام ـ چیزی بیان کن.
ضرار: مرا از این کار معاف دار.
معاویه: حتماً باید از اوصاف علی ـ علیه السلام ـ بگویی!
ضرار: اکنون که اجبار در کار است ناگزیرم به پاره ای از صفات علی ـ علیه السلام ـ اشاره کنم:
ضرار مطالبی گفت که خلاصه اش این است:
1. علی دینداران را احترام می کرد و معیار احترام او از اشخاص، بر اساس دین و ایمان بود.
2. مستضعفان و مستمندان را به خود نزدیک می کرد و به ثروت و زرق و برق سرمایه داران، اعتنا نداشت.
3. نیرومندان و صاحبان زور و قدرت، راه نفوذی بر آن حضرت نداشتند.
4. او امید ناتوانان را از عدالت و حقوق حقّه خویش قطع نمی کرد، و حق آنها را از غارتگران حقوق می گرفت، گرچه آن غارتگران، زورمند و قلدر باشند و... .[1]
تا این که سخن «ضرار» به اینجا (که در نهج البلاغه آمده است) رسید:
گواهی می دهم که شبی از نیمه آن گذشته بود و پرده های تاریکی و ظلمت خود را بر جهان گسترده بود، او در محراب ایستاده و محاسنش را گرفته و همچون انسان مار گزیده به خود می پیچید و می گریست و می گفت: «یا دنیا یا دنیا، الیک عنّی ابی تعرّضت، ام الیّ تشوّقت؟ لا حان حینک، هیهات! غرّی غیری لا حاجه لی فیک...؛ ای دنیا، ای دنیا! از من دور شو! آیا خود را به من عرضه می کنی؟ یا می خواهی مرا به شوق آوری؟! هرگز آن زمان که تو در من نفوذ کنی فرا نرسد، هیهات دور شو، دیگری را فریب بده، من نیازی به تو ندارم، من تو را سه طلاقه کرده ام که برگشتی در آن نیست زندگی تو کوتاه و موقعیت تو اندک و آرزوی تو پست و ناچیز است».
«آه من قلّه الزّاد و طول الطّریق و بعد السّفر و عظیم المورد؛ آه از کمی زاد و توشه و طولانی بودن راه و دوری سفر (آخرت) و عظمت مقصد».[2]
در اینجا بود که معاویه (حیله گر) گریه کرد و گفت: خدا ابوالحسن (علی ـ علیه السلام ـ ) را رحمت کند آری او این چنین بود ای ضرار، اینک بگو اندوه تو در فراق او چگونه است؟
ضرار گفت: «حزن من ذبح ولدها فی حجرها؛ اندوه من همانند اندوه آن مادری است که سرفرزندش را در آغوشش از بدن جدا سازند».[3]
ناگفته نماند: منظور از این که علی ـ علیه السلام ـ دنیا را سه طلاقه کرده بود، دنیایی است که هدف قرار گیرد و موجب انحراف شود، نه دنیای خوب که پلی برای معنویات باشد.


[1]. شرح نهج البلاغه خویی، ج21، ص112؛ شرح نهج البلاغه حدیدی ابن ابی الحدید، ج18، ص225.
[2]. نهج البلاغه حکمت 77.
[3]. شرح نهج خویی، ج21، ص112؛ شرح نهج حدیدی ابن ابی الحدید، ج18، ص226.
                                                                                                                   محمد محمدی اشتهاردی - داستان های نهج البلاغه

نصیحت به عثمان

دوران خلافت عثمان بود، مسلمین به گرد امام علی ـ علیه السلام ـ حلقه زدند و از عثمان در مورد کارهایش شکایت نمودند، و از امام علی ـ علیه السلام ـ تقاضا کردند، تا با عثمان صحبت کند و او را از خطاهایش بر حذر دارد.
امام علی ـ علیه السلام ـ (از کنار این مسائل سیاسی بی تفاوت رد نشد، و نگفت بگذار من هم مانند سایرین تماشاچی باشم) به درخواست آن ها احترام گذاشت و نزد عثمان رفت و به نصیحت او پرداخت.
در این نصیحت، پس از ذکر شکایات و اعتراضات مردم و ... فرمود: بدان که بهترین بندگان خدا، در پیشگاه او، رهبر عادلی است که خود هدایت یافته و دیگران را هدایت می کند، سنّت معلوم اسلامی را بر پا و استوار می دارد و سنت مجهول را می میراند. سنت های اسلام، روشن و مشخص می باشند، و بدعت ها نیز با نشانه هائی که دارند آشکارند.
«و انّ شرّ النّاس عند الله امام جائر ضلّ و ضلّ به، فامات سنّه مأخوذه، و احیا بدعه متروکه ...؛ بدترین انسان ها در پیشگاه خدا، رهبر ستمگری است که هم خودش گمراه است و هم دیگران را گمراه می کند، سنّت های صحیح را نابود می کند و بدعت های متروک را زنده می نماید، رسول خدا ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ فرمود: پیشوای ظالم را در روز قیامت حاضر می کنند، در حالی که نه یاوری دارد و نه عذر خواهی، او را به آتش دوزخ می افکنند و او هم چون سنگ آسیاب در آتش، به چرخش می افتد، سپس او را در قعر جهنّم به زنجیر می کشند، نکند تو همان پیشوای مقتول باشی که پیامبر ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ همواره می فرمود: «در این امّت، پیشوائی کشته می شود، و پس از او تا قیامت، درهای کشت و کشتار به روی آن ها باز می گردد ...».
و پس از گفتاری فرمود: تو را به خدا سوگند می دهم مبادا زمام امور خود را بدست مروان بدهی، تا هر جا که بخواهد، آن را بکشد...
عثمان گفت: «از مردم بخواه به من مهلتی بدهند، تا حقوق از دست رفته آن ها را تأمین کنم».
امام فرمود: در مورد مدینه، مهلتی در آن نیست، و باید فوری اقدام کرد، و در مورد خارج از مدینه، مهلتش به اندازه رسیدن دستور تو، به آن ها است.[1]
به این ترتیب: در این تابلو نیز می نگریم، که امام علی ـ علیه السلام ـ به عالی ترین اصول اخلاقی و سیاسی، که نصیحت برای اصلاح امور می باشد، اقدام می کند و با کمال منطق و ادب به رسیدگی امور می پردازد.


[1] . نگاه کنید به خطبه 164 نهج البلاغه.
                                                                                                                محمد محمدی اشتهاردی - داستان های نهج البلاغه